💚بسم رب المهدی💚
#تولد_در_توکیو🎉🎈
#قسمت_سی_ودوم
#زیباترین_هدیه_بعد_از_محرمیت
💕اولش فقط و فقط با تایپ وچت با همدیگر حرف میزدیم. بعد از مدتی محسن راضی ام کرد، با ویس با همدیگر حرف بزنیم . حالا دیگر احساس می کردیم نیاز داریم بیشتر باهم دیگر حرف بزنیم. من نیاز داشتم به کسی محبت کنم و کسی دیگر به من محبت کند. محسن برایم توضیح داد که دیگر حرف زدن ما با همدیگر عادی نیست و اگر قرار است راحت و با آرامش با همدیگر حرف بزنیم باید با همدیگر محرم باشیم باید با هم دیگر ازدواج کنیم این شد که قرار گذاشتیم اینترنتی باهم عقد کنیم.
💞 رفته بود تحقیق کرده بود آیا می شود از راه دور عقد را خواند یا نه. فهمیده بود، مشکلی ندارد. قرار شد فعلاً عقدمان موقت باشد. خطبه ی عقد را با تماس اینترنتی خواندیم من خطبه را خواندم و او هم بله گفت و از آن لحظه زن و شوهر شدیم.
🎁 محسن چند هفته بعد برایم یک قرآن، جانماز، مهر و چند کتاب اسلامی به عنوان مهریه فرستاد. به خانواده ام در مورد ازدواجم چیزی نگفتم. می دانستم اگر بفهمند مخالفت می کنند! مهریه ام که رسید بهشان گفتم:{اینها هدیهای است از طرفی یکی از دوستانم} وقتی در جعبه را باز کردم اصلاً دل توی دلم نبود. نمی دانم چه احساسی بود. نمیتوانم وصفش کنم! ولی انگار تمام خوشی های دنیا یکهو به سمت قلبم هجوم آورده بود. انگار تمام زیبایی های دنیا را در بسته کادوپیچ کرده و برایم فرستاده بودند.
📝از آن روز به بعد هر جا قرار بود فرمی پر کنم، تویش نوشته بود:{مجرد/ متاهل} ،متاهل را انتخاب میکردم. محسن هم همینطور بود. هر کسی ازش میپرسید:[مجردی یا متاهل؟! ] میگفت:(متأهلم)
💐 چندباری خانوادهاش خواسته بودند برایش بروند خواستگاری. ولی بهشان گفته بود:(من زن دارم) اوایل خانوادهاش باورشان نمی شد! فکر می کردند شوخی می کند. ولی وقتی چند باری به خانهشان زنگ زدم و سراغ محسن را گرفتم. کمکم قضیه برای شان جدی شد. فهمیدند واقعا خبری هست!
🔸 آن وقتها من چندان فارسی بلد نبودم.فقط در حد چند جمله ی ساده ای که برای شروع مکالمه استفاده میشد و آن را هم از محسن یاد گرفته بودم. فقط بلد بودم، بگویم:{سلام. خوبین؟! دوستت دارم♡ دست شما درد نکنه.}
⚖در ژاپن دختر قانونا" میتواند بدون اجازه گرفتن از پدر ازدواج کند؛ ولی در خانواده های سنتی اجازه گرفتن از پدر نشانه احترام است. من هم در یک خانواده سنتی بزرگ شده بودم و اجازه پدرم برایم خیلی مهم بود! ولی نمی دانستم چطور باید مطرحش کنم. مطمئن بودم اگر یک دفعه مطرحش کنم از دستم عصبانی می شود. نمی خواستم ناراحتش کنم، به خاطر همین، قضیه را آرامآرام برایش باز کردم. اول از مهاجرت شروع کردم. میگفتم:{میخواهم بروم ایران. می خوام به یک کشور اسلامی مهاجرت کنم. و از آنجا ازدواج کنم.} میگفت:[تو دیوانه شده ای...]
💍یک بار به مادرم گفتم:{مامان می خواهم بروم ایران و با یک مرد ایرانی ازدواج کنم.} گفت:[نمیخواهی این اسلام را ول کنی؟! مثل اینکه اشتباهی توی ژاپن به دنیا آمده ای باید توی ایران به دنیا می آمدی! من خودم چندتا پسر خوب ژاپنی برایت سراغ دارم.]
🔷 پسر هایی را که مادرم میگفت، میشناختم. میدانستم مادرشان من را از مادرم خواستگاری کرده بودند. بیشترشان پسرهایی بودند که در دوره راهنمایی و دبیرستان باهم همکلاسی بودیم. ولی چون اصلاً به ازدواج با آنها فکر نمی کردم و می دانستم نظر اسلام این است که باید حتما با پسری مسلمان ازدواج کنم، چیزی درباره ی شغل و وضع مالی شان نمی پرسیدم.
👈🏻با ما همراه باشید... ❤️
ادامه دارد...
⛔️کپی بدون ذکر منبع جایز نیست⛔️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte