❤️کلیپ مازنی❤️
🌺داستان《دخترک تنها》🌺 #قسمت_هفتاد_و_هشت دختر خوب ما تازه پیدات کردیم کجا؟؟ آرام آب دهانش را قورت د
🌺داستان《دخترک تنها》🌺
#قسمت_هفتاد_و_نه
و به طرف آنها قدم برداشت.ثانیه ای بعد همه به سالن دیگری که اتاق آرام در آنجا بود رفتند.هرهشت نفر روی مبل نشستند.علیرضا بحث را شروع کردو گفت:
اصلا فکر نمیکردم دخترداییم باشی!
بااین حرف رویا حر..ص خورد.آرام لبخند کجی زدو تنها جوابی که داد این بود:
منم....
و دیگر چیزی نگفت.سکوت سنگینی حکم فرما شد.سایه با شادی گفت:
آرام..تو تک بچه ای؟؟؟؟
آرام سری تکان دادو گفت:
نه.من یه خواهر دارم که باشوهرش آلمانه!
- اون یکی دختر عموم اسمش چیه؟؟
- آنا!آناهیتاس میگیم آنا
سایه سری تکان داد.باز هم سکوت بودو سکوت.المیرا که از این سکوت عص..بانی شده بود گفت:
وای..حوصلم سر رفت.از خودت بگو..
آرام لبخند کجی زد.چیزی بود که دلش نمیخواست برای هیچ کس توضیح دهد.از خودش بگوید؟؟چه چیزی از خودش بگوید؟اگر بگویند چطور به تهران آمده ای،یا پدرت چرا ازتو خبر ندارد،یا چگونه به تو اجازه داده است چه میگفت؟؟نفس عمیقی کشیدو گفت:
چی بگم؟؟
- تاحالا چیکار میکردی؟چندسالته؟با تنهایی چیکار میکردی؟از این چیزا دیگه..
- من..بعد از فوت مامانم که تقریبا هشت ماه پیش بود تنهام!عادت دارم..ولی بعضی اوقات اذیتم میکنه..خب خواهرم آلمانه..مامانمم که..
برای اینکه بازهم اشک هایش سرازیر نشود لبخندی زدوگفت:
اینا مهم نیست..من نوزده سالمه..دختر دوم بابا مامانمم.
المیرا:
تو..تو واقعا نوزده سالته؟؟؟؟
آرام:
آره.چطور؟؟بهم نمیاد؟؟؟؟
#اهنگ_مازنی🌴
#کلیپ_مازنی🌲
#اهنگ_شمالی 🌿
#کليپ_شمالی🌳
#مازندران🌱
https://eitaa.com/joinchat/3669557902Ce98167be62
❤️کلیپ مازنی❤️