🌺داستان《دخترک تنها》🌺
#قسمت_هفتاد_و_هشت
دختر خوب ما تازه پیدات کردیم کجا؟؟
آرام آب دهانش را قورت دادو گفت:
میرم..بشینم
- اینجا نمیخواد.میریم اونور با بچه ها!
و قبل ازاینکه فرصتی به آرام دهد بلند و تند تندصدا زد:
ممد رضا علیرضا رویا.امیرپارسا سحرسایه..اممم هیچکی دیگه..پاشین بیاین بریم اون یکی سالن.
سحرو سایه از جایشان بلند شدند.اما پسرها بعلاوه رویا از جایشان تکان نخوردند.امیرپارسا گفت:
بریم چیکار!؟
المیرا چشم غره ای رفتو گفت:
پاشو ببینم حرف نزن.علیرضا ممد رضا رویا بدویین.دیگه صدا نکنما
آرام کم کم دلخور شد.خواست بااین تصمیم المیرا مخالفت کند که علیرضا از جایش برخاست و محمد رضا را هم بلند کرد.سپس گفت:
امیر،رویا.نمیاین؟
امیرپارسا از جا بلند شد.همه به رویا خیره شدند.رویا آهسته گفت:
من حوصله ندارم.نمیام
آرام بی هیچ حرف روی برگرداند.المیرا روبه رویا گفت:
وا..چته تو..؟؟
رویا:
هیچی.مگه باید چیز خاصیم باشه؟؟
علیرضا چشم غره ای به رویا رفت.رویا با دیدن این صحنه با ح..رص از جایش بلند شدو گفت:
باشه..میام
ادامه دارد............
#اهنگ_مازنی🌴
#کلیپ_مازنی🌲
#اهنگ_شمالی 🌿
#کليپ_شمالی🌳
#مازندران🌱
https://eitaa.com/joinchat/3669557902Ce98167be62
❤️کلیپ مازنی❤️