eitaa logo
کِلک صافی 🪶
36 دنبال‌کننده
14 عکس
2 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون "باد" به "گرفتارِ رهایی" نتوان گفت آزاد! کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت؟! "بال"، تنها غمِ غربت به پرستوها داد.. -فاضل نظری ⚜️ @kelkesafi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دلم میخواهد داد بزنم! فریاد بکشم! باربط و بی‌ربط به هم ببافم و خودم را خالی کنم! آخر قربان عبای خاک‌آلود و عمامه مشکی (و احتمالا که نه، حتما خونی‌)ات بروم، چه‌ات بود که شب تا صبح بیدارمان نگه داشتی و برای خبری خون به جگرمان کردی و آخرسر هم عیدمان را عزا کردی؟! هان؟؟ کجا بودی که ملتی را تا خود صبح در این زیارتگاه و آن امام‌زاده، یک لنگه پا و دست به دعا، نگران خودت کردی تا با هزار بدبختی و راز و نیاز پشت کوه قاف پیدایت کنند، آن هم با این سر و وضع؟!! یعنی آنجا که بودی، یک نفر نبود بگوید آقا هوا مساعد نیست؟! یک نفر نبود بگوید این دوندگی‌ها را بگذارید برای وقتی بهتر؟! یک نفر نبود بگوید نکن برادر من، مگر چندتا رئیسی داریم که برداریم دوره بچرخانیم در کوه و کمر و اگر زبانم لال گم شد یکی دیگر را به جایش بگذاریم؟! یک عاقلی پیدا نشد بگوید باشد، می‌روی برو، ولی حداقل با این قراضه‌ی چهل ساله نزن به راه!! لندکروزی، هواپیمایی، جت شخصی‌ای چیزی... اصلا اگر هم کسی اینها را می‌گفت مگر گوش می‌دادی؟؟ نمی‌دادی که! به ولله نمی‌دادی! من تورا می‌شناسم، هروقت پای خدمت وسط باشد هرجا کار مردم مطرح باشد یک دنده و سرسخت می‌شوی! مثل مطهری، مثل رجایی، بهشتی، باهنر، باکری، مثل همه‌ی هم‌پالگی‌هایت... حالا سید، قربان قد و بالایت، قربان جدت، حالا که داغ بر دل همه ما گذاشتی آرام گرفتی؟ دلت خنک شد؟ الان دیگر شب آسوده سر بر بالین می‌گذاری؟ البته اگر شبی برایمان باقی گذاشته باشی... خدا خیرت بدهد که هم پیر خودت را در آوردی هم مارا! استغفرالله ربی و اتوب الیه! باشد آقا سید، اگر اینگونه آسوده می شوی باشد، ما که داغ حاج قاسم بر دل گرفتیم، ما که حتی داغ زائرینش را هم پذیرفتیم، این هم رویش! گلی به گوشه جمالت، این یکی را هم محض خاطر شما می‌پذیریم، اصلا اگر نپذیریم چه کنیم؟! به قول همسفرِ هم‌لباسِ شهیدت «یالان دونیا»... فقط جان جدت سید، تورا به چادر خاکی مادرت، بگو پشت آن مه غلیظ، بالای آن کوه، چه سر و سری با خدای خود داشتی که فرشته‌ها تا صبح هیچکس را راه ندادند؟ ⚜️ @kelkesafi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منطق ما منطق قرآن است، ۞مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ۞ حرکت ادامه دارد... ⚜️ @kelkesafi
تاریخ: شنبه، ۴ خرداد ۱۴۰۳ مکان: کافه پاتوق روشنفکران (همون کافه دم خونه خودمون!) امروز رفتم کافه پاتوق. تا نشستم، بحث داغ شد. موضوع: فاصله سیاست و اجتماع. یکی میگفت: "سیاستمدارا تو برج عاجشون نشستن، ما رو نمیبینن!" یکی دیگه میگفت: "مردم هم که انگار نه انگار، همه چیو به مسخره گرفتن!" منم که گوش میدادم، یه جرعه قهوه نوشیدم و گفتم: "بابا بیخیال! سیاستمدارا که همشون عین همن، فقط بلدن حرف بزنن! مردم هم که فقط بلدن غر بزنن!" یهو همه برگشتن یجوری نگام کردن انگار کفر گفته باشم! یکیِ اولی گفت: "نه بابا! تو هم که خیلی ناامیدی!" یکی دیگه‌ی دومی گفت: "پس تکلیف ما چیه؟" منم شونه هامو بالا انداختم و گفتم: "والا نمیدونم! فقط میدونم که این فاصله رو با غر زدن و ناامیدی نمیشه پر کرد. باید یه کاری کرد!" حالا اینکه چه کاری؟ منم که نمیدونم! فعلاً یه قهوه دیگه سفارش میدم، شاید یکم بیشتر تو حس روشنفکری فرو برم و یه ایده‌ای چیزی به ذهنم برسه! پ.ن: این روزنوشت صرفاً جهت شوخی و خنده نوشته شده و قصد توهین به هیچ فرد یا گروهی را ندارد. 😅 ⚜️ @kelkesafi
تا حالا شده به چیزایی که داری فکر کنی ولی بازم چیزای بیشتری بخوای؟ یا اینکه از چیزایی که داری لذت نبری و فقط به نداشته‌هات فکر کنی؟ اگه اینجوریه، احتمالا تو هم مثل خیلیای دیگه، گیر کردی تو گرداب ناسپاسی! ناسپاسی مثل یه سیاهچاله می‌مونه که همه دارایی روانی انسان رو فرو می‌بلعه، هر چی بیشتر توش فرو بری، بیشتر از داشته‌هات دور میشی و بیشتر احساس کمبود می‌کنی. وقتی ناسپاسی، انگار یه عینک بدبینی زدی که فقط بدی‌ها رو می‌بینی و خوبی‌ها رو نه. یادمون باشه، ناسپاسی فقط باعث میشه چیزایی که داریم رو از دست بدیم، قبل از اینکه بتونیم از داشتنشون لذت ببریم. ⚜️ @kelkesafi
شهید، در مقام فنا فی الله، از قید زمان و مکان رها گشته و در بُعد لایتناهی حیات جاودانه حضور دارد. شهید، در اوج کمال انسانی، با ایثار جان خویش، به حقیقت مطلق پیوسته و در قلب تاریخ و وجدان جمعی، زنده و جاوید گشته است. شهید، با شهادت خویش، به مقام عند ربهم یرزقون رسیده و در جوار رحمت الهی، از نعمات ابدی برخوردار شده است. بله، شهید جمهور، در مقام قرب الهی و در بُعد حیات جاودانه، از رئیس جمهور زنده‌تر است. ⚜️ @kelkesafi
شهادت، طوفانی که انقلاب را به اوج رساند! در گذرگاه تاریخ، گاهی طوفان‌هایی برمی‌خیزند که مسیر سرنوشت را دگرگون می‌کنند. شهادت، یکی از همین طوفان‌هاست. طوفانی که در آن، خون شهید، بذر آزادی و عدالت را آبیاری می‌کند و نهال انقلاب را به درختی تنومند تبدیل می‌سازد. "با شهادت او، انقلاب ما طوفانی‌تر شد" این جمله، تنها یک توصیف ساده نیست، بلکه حقیقتی عمیق را در دل خود نهفته دارد. حقیقتی که نشان می‌دهد خون شهید، نیرویی عظیم را در دل جامعه آزاد می‌کند و شور انقلابی را به اوج می‌رساند. شهید، با نثار جان خویش، پیامی جاودانه را به گوش جهانیان می‌رساند. پیامی که از ظلم و ستم بیزار است و آزادی و عدالت را فریاد می‌زند. این پیام، در قلب‌های مردم طنین‌انداز می‌شود و آن‌ها را به پا می‌خیزاند. شهادت، نه پایان، بلکه آغاز یک راه است. راهی که با خون شهید روشن شده و با اراده مردم ادامه می‌یابد. هر قطره خونی که از شهید بر زمین می‌ریزد، هزاران جوانه امید را در دل‌ها می‌کارد و به انقلاب، نیرویی تازه می‌بخشد. پس بگذار طوفان شهادت، همچنان در سرزمین ما بوزد و انقلاب ما را به سوی پیروزی نهایی هدایت کند. زیرا ما ایمان داریم که خون شهید، هرگز هدر نخواهد رفت و یاد و خاطره او، تا ابد در قلب تاریخ زنده خواهد ماند. ⚜️ @kelkesafi
هدایت شده از جنگ شناختی ترکیبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیف که نشناختیمت 😔 حیف و صد حیف ❗انتشار محتوا در راستای جهاد تبیین باشماست👇 https://eitaa.com/joinchat/1066729623Cf64777909c
سکوت قلم، فریاد روح چرا نمی‌نویسیم و ننوشتن چه بر سرمان می‌آورد؟ نوشتن، همچون آینه‌ای است که روح انسان را بازتاب می‌دهد. اما چرا بسیاری از ما از این آینه گریزانیم و قلم را بر کاغذ نمی‌رقصانیم؟ آیا از مواجهه با خود حقیقی‌مان می‌هراسیم؟ یا شاید در هیاهوی زندگی روزمره، صدای درونمان را گم کرده‌ایم؟ سکوت قلم، می‌تواند نشانه‌ای از سرکوب احساسات، فرار از خودشناسی و یا حتی ترس از قضاوت دیگران باشد. اما این سکوت، در درازمدت به فریادی درونی تبدیل می‌شود که آرامش روح را بر هم می‌زند. نوشتن، دریچه‌ای است به سوی رهایی. با نوشتن، می‌توانیم احساسات و افکار خود را بیان کنیم، زخم‌های کهنه را التیام بخشیم و به آرامش درونی دست یابیم. نوشتن، نه تنها به ما کمک می‌کند تا خود را بهتر بشناسیم، بلکه می‌تواند پلی باشد برای ارتباط با دیگران و ایجاد تغییرات مثبت در جهان. پس چرا نمی‌نویسیم؟ شاید زمان آن رسیده است که قلم را برداریم و به صدای درونمان گوش فرا دهیم. شاید با نوشتن، بتوانیم به خوشبختی و آرامشی که در جستجوی آن هستیم، دست یابیم. ⚜️ @kelkesafi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکهو وارد اتاق شد، دستگیره در هم نامردی نکرد و در آن سکوت عصرگاهی رایج در ادارات، از آن شترق‌های کلاشینکف واری کرد که مرده و زنده آدم را جلو چشمش می‌آورد. چنان از جا پریدم که هنوز مهره چهار و پنجم تیر می‌کشند. خواستم در حال چرخشی تاکتیکال به سمت در کمی از ادبیات شیوای کوچه بازاری بارش کنم که خدارا شکر قبل از جاری شدن کلمات، مغزم تحلیل درستی از آنچه نصفه نیمه می‌دید ارائه کرد. بزرگواری بود که رودربایستی داشتم با سر تا پای دیلاقش. با همان لبخند ملیح و به غایت بلاهت بار همیشگی و چنان که انگار تازه با موفقیت از مناظره‌ای بیرون آمده، پرسید: گلیم‌باف دیگه؟ (اسامی در جهت حفظ حریم شخصی تغییر داده شده، هیچ‌یک و به هیچ‌وجه حقیقی نیستند!) و خودش را ول داد روی صندلی. گفتم (یا حداقل می‌خواستم بگویم): البته مسئله این نیست، بلکه... که حرفم را با حسرتی خاص و لحنی پدرانه که انگار برای فرزند کوته‌فکرش دلسوزی می‌کند قیچی کرد: پس خلیلی... و به گشتن در کشوها به دنبال شیئ موهومی ادامه داد. گفتم: ببخشید، چیز درخوری برای پذیرایی نداریم. دستش را در هوا تکان داد که (ان شاء الله) یعنی فدای سرت. ادامه دادم حضرت آقا فرموده‌اند اولویت اول... درحالی که تخمه‌ای که ته کشو یافته بود را زیر دندان می‌فشرد با سر و دست اشاره کرد و احسنت مبهمی گفت و باز قیچیمان کرد که: اصلح آقا! انتخاب اصلح! اصلا گیریم خلیلی صالح باشد ولی گلیم‌باف اصلح است و همه آنچه درباره فسادش گفته‌اند از حقد و حسد و کینه بوده و فقط ببین چه بزرگانی اعلام حمایت کردند و در شرایط حساس کنونی کشور مجری با سابقه مشخص میخواهد و... خلاصه تلیتمان کرد. مغز من هم خسته تر از آن بود که تقلایی برای نجات جانش از این مهلکه کند لذا به لبخندی از روی ناچاری بسنده کرد. خوب که کوبید، رو کرد به بغلدستی و گفت شما که دیگه... و بغلدستی قیچیش کرد: دکتریان! بهتش زد، آمادگیش را نداشت انگار که با مخالف روبرو شود. بعد مکثی طویل رو کرد به من: گفتی خوراکی چیزی ندارید؟ و بدون آنکه منتظر جواب بماند بلند شد و رفت. در را هم پشت سرش بست، البته اینبار به آرامی. بغلدستی رو کرد به من که: نباید بحث کرد، و هرجا از بحث خسته شدی کلید نجات همین است. درست می‌گفت، دست را درست بر آن نقطه باید گذاشت که طرفت باید به آن بیندیشد، ولی نمی‌خواهد. پ.ن. به تاریخ ۲۹ خردادماه ۱۴۰۳ قلمی شد تا آیندگان بدانند چه کشیدیم از خودی‌ها در انتخابات پسا شهیدی. ⚜️ @kelkesafi
. چون در امضای کاری متردّد باشی آن طرف اختیار کن که بی آزارتر برآید. 📚گلستان سعدی ⚜️ @kelkesafi
‌‌ در ۱۴ تیر ۱۳۶۱، احمد متوسلیان در جایی از تاریخ گم شد...🕊 یادت به خیر فرمانده، می‌گفتی: برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید حتی اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد . . . ! ⚜️ @kelkesafi
روایت نرفتن یادش بخیر، استادمان می‌گفت تمرینتان این باشد که هر سفری رفتید، خاطره‌اش را بنویسید، سعی من هم همین بود همیشه، که سفری رفتم اگر، روایتش کنم، نه به قصد قربت ولی می‌نوشتم. امروز ولی، که رفقایم را مشایعت کردم برای رفتنشان... رفتن که نه، بگذارید بگویم برگشتن. برگشتند به خانه پدری، به سرزمین مادری، به بهشت آرزو، نجف و کربلا! بله، می‌گفتم، امروز که برگشتنشان را شاهد بودم، چیزی درون من شکست، حس غریبی بود، مانند گم کردن غرور یا از دست دادن افتخار و مردانگی. لجم گرفت، حسودی کردم، چرا من نه؟! اصلا حالا که آنها برگشتند، پس من هم نرفتنم را روایت می‌کنم. بله، باید اینگونه بنویسم، به نام خدا کربلایی که نرفتم، اینگونه گذشت... ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ⚜️ @kelkesafi
‌ به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم؟ نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم - حافط ‌‌ ‌ ⚜️ @kelkesafi