eitaa logo
کرامت
16.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
15 فایل
﷽ ♦️ کرامت؛ کانون رشد و آموزش مربی تراز انقلاب اسلامی 🔶️ روابط عمومی @keraamat 🔶️ پیام رسان بله: https://ble.ir/keraamat_ir 🔶️ اینستاگرام: instagram.com/keraamat_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┄┅═✧❁🏴🖤🏴❁✧═┅┄ 🌕 جای پای خورشید 🔰 قسمت سوم 🔹️ صدای ظریفی مرا به خود می‌آورد ... به سمت در اتاق برمی‌گردم و می‌بینم زهرا دم در ایستاده... مامان! پس کی می‌رویم؟ پیراهن مشکیش را پوشیده و چند گل سر مشکی که برای محرم برایش خریده‌ام را آورده تا موهایش را درست کنم ... لبخندی می‌زنم و می‌گویم منتظریم تا بابایی بیاید... حالا بیا تا موهای قشنگت را برایت ببندم... با خنده‌های شیرینش به سمتم می‌آید.... 🔸️ جزوه‌هایم را جمع و جور می‌کنم و در کمد می‌گذارم... خدا رو شکر زمانی که زهرا خواب بود، خیلی خوب رسیدم درس‌هایم را مرور کنم... بعد از دو ترم مرخصی‌ زایمان، این ترم، اولین ترمی است که به دانشگاه رفتم... 💎 وقت‌ و زمان برای یک مادر دانشجو چقدر برکت داشت... خدا رو شکر .... زهرا می‌آید و در بغلم می‌نشیند... موهایش را برایش جمع می‌کنم و می‌گویم، در یک کیسه خوشگل صورتی، برایت نخودی کشمش و چند لقمه کوچولوی نان و کره و مربا گذاشتم تا وقتی رفتیم هیئت با دوستانت بخوری... خوشحال و شاد می‌گوید... آخ جون! دوباره با هم خاله بازی می‌کنیم و با هم نخودی و کشمش می‌خوریم... 🔹️ در این گفت و گوهای مادر- دختری هستیم که صدای زنگ در می‌آید... بدو زهرا جان! باباییه! می‌رود در را باز می‌کند... محسن با لبخند همیشگی وارد خانه می‌شود... سلاااام خانوم گل من... به سمت من می‌آید و پیشانی مرا می‌بوسد... 👨‍👦 زهرا را در آغوش می‌گیرد.... سلااام بابایی... چطوری دختر خوشگل بابا؟ بوسه‌ای بر صورت زهرا می‌زند و می‌گوید تا من تجدید وضو می‌کنم، حاضر شوید که برویم.... 🏴 به هیئت می‌رسیم... در گوشه‌ای می‌نشینم و کنار خودم برای زهرا زیر انداز گل دار صورتی‌اش را پهن می‌کنم تا خوراکی‌ها و اسباب‌بازی‌‌هایش را روی آن بچینم... مشغول خاله بازی با دوستانش می‌شود.... محو شیرین‌کاری‌های او هستم... 💔 شب سوم محرم است... روضه‌خوان زبان حال سه ساله اباعبدالله را می‌خواند... انگار این اشعار را با صدای ظریف دختری سه ساله می‌شنوم... چه سوزی دارد... - خبر دارم که مهمان منی امشب پدر جان ...😭 - ببین ویرانه را با زخم تن کردم چراغان.... - تو بنشین روبرویم، مپرس از رنگ و رویم... - به روی من نیاور، اگر آشفته مویم ... - تو حق داری، که نشناسی‌ام، منم! من، دختر تو ... - تو هم حق بده، که نشناسمت، چه آمد بر سر تو ... ♨️ دردی شدید همه وجودم را پر می‌کند... از درد به خودم می‌پیچم که ناگهان سنگینی نگاهی مرا به خود می‌آورد... 🌱 ادامه دارد... ┄┄┅═✧❁🏴🖤🏴❁✧═┅┄ @keraamat_ir