کرامت
جات خیلی خالیه مردِ من 🏡 اربعین امسال هم رسید. این اواخر که سرت گرم پروژهها بود و فشار کاریت بیشت
😩 دیگه تحمل این یکی رو ندارم
عازم عتبات که شدی، شروع کردم به نوشتنِ خاطرات و فکرها و سوالاتی که میآیند و میروند: زائر؟! زیارت؟! عملی مستحب که گاهی با نارضایتی خانواده و دیگران، شروع میشود و به رضایت امام و خدا ختم نمیشود!
ماندنمان با هم و زیارت نرفتنت را نمیخواستم. محسن مکلف شده بود و بیشتر از قبل به این سفر نیاز داشت. با پای شکسته مهدی هم که آمدنم منتفی بود، هرچند دلایل دیگری هم برای نیامدنمان داشتی! برای نیامدن و رفتنتان فداکاری نکردم. تو بیشتر از من محتاج این سفر بودی. پدربودن و مشغلههای دنیا نیازت را به این سفر بیشتر میکرد. نگرانیهایت را میفهمیدم و بیشتر اصرار کردم به رفتنتان.
زنبودن و مادری عجین شده با کندن از دنیا، من از همینجا هم زائرم؛ اگر خدا بخواهد، وقتی شیشههای شکسته بطری آب و مربا را جمع میکنم، وقتی مورچهها و خوراکیهای پخششده در جاهای مختلف خانه را دنبال میکنم و سلامی میدهم، شاید من هم زائر باشم. وقتی با نخوابیدنها و بهانهگیریهای محمدحسن وصل میشوم به شبهای سخت زینب (س) با کودکان، وقتی با افتادنهای چندباره و اشکهایش یاد طفلان مسلم و علیاصغر و... میافتم شاید من هم زائر باشم.
مینوشتم و فکر میکردم. فکری شده بودم. یاد دستنوشته راحله (دوستم) از سفرش افتادم. یاد صورت دخترش. نوشته بود: «رقیه داشت میدوید که برسد به بابا، افتاد روی زمین، گوشه چشمش زخم شد، بس که زمین اینجا داغ بود، صورتش کبود شد؛ اما هنوز گوشواره به گوش دارد».
یاد قدمهای اسرا میافتم و روز و شبهای خرابات. یاد اولین زائر این مسیر و همه زائرین بعدی، آنهایی که برای رسیدن به امامشان از جان خود هزینه میکردند. چه دلدادگانی که در همین راه، شهید شدند.
یاد تحمل اندکم میافتم و سختیهای کوچک ...
#یک_خشت_تربیت
🏡زندگی را میشود قشنگتر ساخت. آجر به آجر... خشت به خشت...
💌 کم طاقت که میشوم، یاد سختیها و مصایبتان، شرمندهام میکند.
☀️ دیدن مصیبت، پشت مصیبت، کار سختی است. دیدن و شکرکردن، سختتر.
☀️ مصایب امروز دنیا کم نیستند، مصیبت هرچه بزرگتر، میدان رزم هم وسیعتر... مبارزی قوی باید بود.
☀️#لک_علی_مصابهم_الحمدلله_علی_عظیم_رزیتی
📖#زیارت_عاشورا
🕌#اربعین
✅@keraamat_ir