eitaa logo
📚 کتــــابینــــــــا 📚
487 دنبال‌کننده
736 عکس
20 ویدیو
69 فایل
🔸به نام خـــداوند صبر 🔸 #مبینا_هنرمند نویسنده ✍️ https://zil.ink/mobinahonarmand کتابینا در: تلگرام، ایتا، روبیکا با همین آی‌دی @ketab_ina. پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17158130109648
مشاهده در ایتا
دانلود
"چهار نفر" میخواهم داستان جالبی در مورد 4 نفر : همه- یک نفر- هرکس و هیچ کس، برایتان تعریف می کنم. 4 نفر زندگی می کردند که نام آنها به ترتیبِ: همه- یک نفر- هر کس وهیچ کس بود. کار مهمی باید انجام می شد و همه اطمینان داشت که یک نفر آن را انجام خواهد داد. هر کس می توانست انجامش دهد، اما هیچ کس انجامش نداد. یک نفر از این موضوع عصبانی شد. چون انجام آن را وظیفه همه می دانست. همه فکر می کرد که هر کس می تواند انجامش دهد. اما هیچ کس نفهمید که همه انجامش نمی دهد. قضیه به این شکل خاتمه پیدا کرد که همه، یک نفر را سرزنش کرد که چرا کاری را که هر کس می توانست انجامش دهد، هیچ کس انجام نداد! |👤| 【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
جنایت‌كاری كه آدم كشته بود، در حال فرار، خسته به دهكده رسید ... چند روز چیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب‌هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت ... دو دل بود كه سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى كند، توى جیبش چاقو را لمس مى‌كرد که سیبى را جلوى چشمش دید ! چاقو را رها كرد ... سیب را از دست مرد میوه‌فروش گرفت، میوه‌فروش گفت : « بخور نوش جانت، پول نمى‌خواهم ... » روزها، آدم‌كُشِ فرارى جلوى دكه میوه‌فروشى ظاهر میشد و بى آنكه كلمه‌اى ادا كند، صاحب دكه فوراً چند سیب در دست او می‌گذاشت ... یک شب، صاحب دكه وقتى كه مى‌خواست بساط خود را جمع كند، صفحه اوّل روزنامه به چشمش خورد، عكسِ توىِ روزنامه را شناخت ... زیر عكس نوشته بود : «قاتل فرارى» ؛ و جایزه تعیین شده بود ...! میوه فروش شماره پلیس را گرفت ... موقعی که پلیس او را مى‌بُرد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دكه تو گذاشتم ! دیگر از فرار خسته شدم، هنگامى كه داشتم براى پایان دادن به زندگى‌ام تصمیم مى‌گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم ... " بگذار جایزه پیدا كردن من، جبرانِ زحمات تو باشد ..." 【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
"چهار نفر" میخواهم داستان جالبی در مورد 4 نفر : همه- یک نفر- هرکس و هیچ کس، برایتان تعریف می کنم. 4 نفر زندگی می کردند که نام آنها به ترتیبِ: همه- یک نفر- هر کس وهیچ کس بود. کار مهمی باید انجام می شد و همه اطمینان داشت که یک نفر آن را انجام خواهد داد. هر کس می توانست انجامش دهد، اما هیچ کس انجامش نداد. یک نفر از این موضوع عصبانی شد. چون انجام آن را وظیفه همه می دانست. همه فکر می کرد که هر کس می تواند انجامش دهد. اما هیچ کس نفهمید که همه انجامش نمی دهد. قضیه به این شکل خاتمه پیدا کرد که همه، یک نفر را سرزنش کرد که چرا کاری را که هر کس می توانست انجامش دهد، هیچ کس انجام نداد! |👤| 【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl