📚 کتــــابینــــــــا 📚
نام اثر: #رقص_در_مرثیهٔ_دیوانگان نویسنده: #مبینا_هنرمند تعداد صفحات: ۲۲۶ (رقعی) ایده طرح جلد: مبینا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میخوای با فضای داستانم آشنا بشی این ویدیو رو ببین 😉
#رقص_در_مرثیهٔ_دیوانگان #مبینا_هنرمند
【@ketab_ina】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
تا چشم باز کردیم به جای اذان در گوشمان طنین (صبر و سازگاری) راه انداختند. تا توانستیم راه برویم زیر چادر مادرمان قایم میشدیم و از رفتگر محله هم میترسیدیم. بزرگتر که شدیم و به مدرسه رفتیم حتی اگر به ناحق کتک هم میخوردیم میگفتند :«ایرادی ندارد، تو ببخش». با همین فکر ها و ترسیدن ها بزرگ شدیم. آنقدر بزرگ که حتی از چهره ی خودمان در آینه هم میترسیدیم. نه بخاطر زشتی چهره مان، بلکه به خاطر رسیدن به سن بیست و اندی سال و هنوز هم قایم شدن؛ نه قایم شدن زیر چادر مادر، قایم شدن در زیر ماسک و فیلتر و آرایش های غلیظ. تا خواستیم از مشکلاتمان حرفی بزنیم ما را با قاشق داغ سوزاندند درست مثل همان وقتهایی که در کودکی از روی خجالت نمیتوانستیم به دیگران سلام کنیم. گفتند باید صبور باشی نباید حرفی بزنی مادرت مریض است پدرت زیر بار قرض و بدهی سر خم کرده، خواهرت برای ازدواج لنگ جهیزیه است، برادرت باید سربازی برود و هزار هزااار بهانه ی دیگر برای بستن دهان ما. زن/شوهر کردیم به امید هم آغوشی و انس گرفتن با او اما او هم هیچ فرقی با بقیه نداشت... او هم مثل همه ی آن آدمها فقط مشکلات خودش را دید و درِ دهن ما برچسب (خفه شو) چسباند. خواستیم همدمی پیدا کنیم برای شبهای تنهاییمان تا اسمش را بگذاریم «رفیق» و دردهایمان را با او نصف کنیم اما او هم ما را نشنید و فقط موقع گرفتاریش یادمان می افتاد.
هیچکدام از این آدمها حاضر نبودند برای ثانیه ای خودشان را جای ما بگذارند تا بدانند تا ابد خفه ماندن چه دردی دارد. تا بدانند مشکلات هرکس به نوبه ی خودش و دردنیای خودش بزرگ است. همچنان که شکسته شدن چوب بستنی یک کودک برای ما چیز بی اهمیتی به نظر می آید ولی اشک را از چشمان او جاری میکند.
آیا به راستی کار درست این بود که خفه میشدیم و برای هر مشکلی خودخوری میکردیم تا بمیریم یا اینکه بلند شویم و این برچسب ها را از در دهانمان بکنیم و فریاد بزنیم؟! و یا شاید هم میبایست برای همیشه از این آدمها میکندیم و میرفتیم...
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
#آموزش_نویسندگی
چندین نفر اومدن به منگفتن که همه ی موضوعاتتکراریه و همه دربارشون نوشتن پس من چی بنویسم؟! این حرف درسته، درباره ی همه ی موضوعات نوشته شده اما نوع پرداخت هرکس به موضوعات با دیگری متفاوته و همین چیزیه که نوشته ی هر فرد رو خاص میکنه و اسمش (سبک شخصی)ـه .
اِئودورا وِلتی در کتاب آغازهای یک نویسنده گفته که: «از همان کودکی وقتی چیزی را برایم
میخواندند، شروع میکردم به خواندن آن برای خودم. هرگز سطری را نخواندهام که نشنیده باشم. همینطور که نگاهم روی جملهها میلغزید، ندایی درونی آن را برایم میخواند.» و این آهنگ ناشی از سبک شخصی هر فرده...
حالا توصیه ی من برای بهتر نوشتن چیه؟ اینکه شما شروع کنید به دیدن فیلم یا خوندن کتاب مورد علاقتون و یا بازخوانی آثار گذشتتون...
بعد از اون، یه خلاصه از همون فیلم یا داستان بنویسید و دوباره شروع کنید به نوشتن همون داستان. یعنی سعی کنید اون داستان رو با دیالوگ ها و توصیف ها بصورت مفصل بنویسید و بعد اثرتون رو با اون اثر اصلی مقایسه کنید...
چه بسا اون داستان با
سبک شخصی شما خواندنی
تر و جذاب تر هم بشه!
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
باید بتوانیم خودمان را پیدا کنیم، حتی اگر به قیمت از دست دادن دیگری باشد.
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
دوست من!
به هیچکس نگو چه برنامهای داری
رسیدن به یک هدف نیازمند:
برنامه ریزی
نقشه راه
تلاش مستمره
تو نود درصد مواقع آدما تو یکیش لنگ میزنن اما اگه تو مطمئنی همشو داری بازم به هیچکس نگو.
چرا؟ چون اونا از توانایی های تو خبر ندارن و ناامیدت میکنن. یادت نره اونا خودشون جزو همون نود درصدن :)
|👤| #مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
رقص در مرثیه دیوانگان _@ketab_ina.pdf
2.11M
اینم از سوپرایزی که گفته بودم... 😍
به مناسبت تولدم پی دی اف رایگان کتاب خودم رو تقدیم میکنم بهتون☺️ 🎁
ممنونم از دوستانی که یادشون بود و تبریک گفته بودن
۱۴۰۲/۱۰/۷
.
.
#رقص_در_مرثیه_دیوانگان
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
هدایت شده از 📚 کتــــابینــــــــا 📚
رقص در مرثیه دیوانگان _@ketab_ina.pdf
2.11M
اینم از سوپرایزی که گفته بودم... 😍
به مناسبت تولدم پی دی اف رایگان کتاب خودم رو تقدیم میکنم بهتون☺️ 🎁
ممنونم از دوستانی که یادشون بود و تبریک گفته بودن
۱۴۰۲/۱۰/۷
.
.
#رقص_در_مرثیه_دیوانگان
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
هدایت شده از 📚 کتــــابینــــــــا 📚
باید بتوانیم خودمان را پیدا کنیم، حتی اگر به قیمت از دست دادن دیگری باشد.
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
هدایت شده از 📚 کتــــابینــــــــا 📚
هنگامی که شکم گرسنه باشد و حرف
غذا به میان بیاید، همه رد بوی غذا را
میگیرند و اهمیتی نمیدهند در اطرافشان
چه اتفاقاتی رخ میدهد.
این یکی از حقه های سیاستمداران است.
|📙| #رقص_در_مرثیه_دیوانگان
|✍🏻| #مبینا_هنرمند
#کتابینا📚 در ایتا و روبیکا👇:
@ketab_ina
روز عشق را میتوان در کل روزهای تقویم تجربه کرد اگر آنکه باید کنارمان میبود، باشد...
#ولنتاین_مبارک
|👤| #مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
«نارنجی خانوم»
اسممو گذاشته بود نارنجی خانوم. نه اینکه همش لباسای نارنجی تنم باشه یا عاشق رنگ نارنجی باشم اون جز قرمه سبزی چیز دیگهای از علاقمندیهای من نمی دونست. این اسمو روم گذاشته بود چون همیشه میرفتم تو حیاطش و بهدور از چشم آقاجون نارنج های درخت رو میچیدم و توی دامنم میذاشتم و میدوییدم توی کوچه. آخه مگه میشد من تنهایی نارنج بخورم و بچه های توی کوچه فقط بوی اون رو حس کنن؟. عطری که اون نارنج ها داشت توی کل کوچه میپیچید و دهن هر رهگذری رو آب مینداخت. وقتی نارنج ها رو میخوردیم، دوستام رو با همون لب و لوچه کثیف میاوردم توی حیاط و توی حوضی که وسط حیاط مادر بزرگ بود دست و صورتمون رو میشستیم. هرموقع دستم رو توی اون حوض میزدم با دستای کوچیکم چند مشت آب برمیداشتم و به گلدون های شمعدونی ای که دور حوض چیده شده بودن آب میدادم. بعدشم صورتم رو میشستم و یه نفس عمیییق توی فضای اون خونه میکشیدم. بعدشم با دوستام خداحافظی میکردم و از چند تا پلهای که با قدم های بزرگ به سختی از اونها بالا میرفتم، وارد اتاق نشیمن میشدم. با اینکه بوی غذا توی کل خونه میپیچید و من همیشه باید توی آشپزخونه میرفتم تا یه انگشتی به غذا بزنم، کمی خودم رو کنترل میکردم و به سرعت به اتاق بغلی میرفتم تا از پنجره نگاه کنم و ببینم دوستام از حیاط رفتن یا نه. آخه گاهی وقتا خداحافظی که میکردن چند تا نارنج از درخت میکندن و بعدش میرفتن بیرون. اگه آقاجون و مادر جون میدیدن که اونا بیشتر نارنج هارو میکنن دیگه به من نمیگفتن خانوم نارنجی. اما من عاشق این اسم بودم و دوست داشتم تا ابد خانوم نارنجی باقی بمونم. وقتی میدیدم بچه ها دارن کل نارنج های شاخه های پایینی رو میکنن با علامت دست به اونها میگفتم که برن و برای منم یه چیزی باقی بذارن. سارا که از همه با من صمیمی تر بود با یه دستش سفت گوشه دامنش رو میچسبید تا نارنج ها از داخلش نیفتن و با دست دیگش یکی از نارنج ها از زیر پنجره به بالا پرتاب میکرد و منم اون رو توی هوا میقاپیدم و قبل از اینکه بخورمش چشمامو میبستم و با کل وجودم بوش رو استشمام میکردم...بوی نارنج...
چشمام رو بستم و به هوای بوی نارنج نفسی عمیق کشیدم اما اینبار تنها بویی که به مشامم رسید بوی خاک بارون خورده بود. کاش مادر بزرگ بیدار میشد و یه بار دیگه صدام میزد « نارنجی خانوم».
|👤| #مبینا_هنرمند
بهیاد مامان بزرگ عزیزم 🖤
توی این روز پنجشنبه برای تمام عزیزایی که پیشمون نیستن یه صلوات بفرستیم...
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
از اول ارادت ویژه ای به امام زمان داشتم. اونقدر که همیشه وقتی اسمش میومده با تموم سلولام حضورش رو کنارم حس میکردم. اگه هنوز باهاش آشنا نشدید یه بار صداش بزنید من مطمئنم دوست همیشگیتون میشه :)
تولدش مبارک همهمون باشه 🌸
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
📚 کتــــابینــــــــا 📚
اگر با هیولا زندگی کنید، هیولا میشوید! این میتواند هم خوب و هم بد باشد.. شما باید چشم انداز خود ر
ترک صحنه بد میتونه شامل قطع ارتباط با فامیل، دوست، طلاق گرفتن و یا هرچیزی باشه.
اون حسی که شما به آدم منفی زندگیتون دارید علاقه نیست عادته. عادت رو هم یه مدت بر خلافش عمل کنید عوض میشه.
قبل از اینکه هیولا بشید خودتون رو نجات بدید 🙂
#مبینا_هنرمند
آنهایی به راحتی کنار میگذارند که روزی به راحتی کنار گذاشته شدند
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
🖤🖤🖤
یادتون نره ک خدا حق الناس رو نمیبخشه تو شبای قدر :)
من به شخصه نمیبخشم کسایی رو که دونسته قلبمو شکوندن و بعد رفتن سر سجاده گریه کردن :)
🖤🖤🖤
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
معلم که باشی باید بفهمانی
ضرب و جمع و کسر و تفریق را،
و باید بفهمی
درد کودکی را که نمیداند مسائل ریاضی را در ذهنش حل کند و یا مشکلات زندگیاش را ...
|👤| #مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
آدم هایی که دنبال پیشرفت هستند از تجربیات افراد خبره برای هموارتر شدن مسیر استفاده میکنند
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
برای ضربه زدن به دیگری، نخست باید بر روح خودت خراش بیاندازی.
|👤| #مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
بعضیا بهش میگن شو آف من میگم به اشتراک گذاشتن خوشحالیم با اعضای کانالم که دوسشون دارم و خیلی وقته با من همراهن 🧡
مرسی بابت بودنتون 🧡
(مدرک فیلمسازی از آکسفورد سرت )
#خدایا_شکرت
#مبینا_هنرمند
میان هیاهوهای زندگی خود را گم کردم،
در آغوش تو پیدایم شد
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
به من میگفتند:« بی دغدغهی کم مشکل»
زندگیهایمان را ریختیم وسط
هرکس زندگی خودش را چنگ زد...
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
اگر نتوانی با کلماتت احساس تنهایی را درون یک نفر بُکشی، مثل این است که در خانه ای خالی فریاد میکشی
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
دلم میخواست بگویم که در نبودنت چه رنجی کشیدهام اما وقتی تو را میدیدیم لبانم فقط برای بوسیدنت تکان میخوردند
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
تمام کتابهای دنیا را زیر و رو کرده بودم تا معنای «عشق» را بیابم
اما در نهایت آن را در همین جمله از مادرم پیدا کردم : من سیرم این غذا ها رو تو بخور ❤️
#مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl
خانهی من از جنس پارچه بود
پنجره ای نداشت اما دیوار هایش نازک بود
فضای زیادی نداشت اما آرامش عمیقی داشت
هرگاه خطری تهدیدم میکرد به خانه ام پناه میبردم و وقتی در آن بودم دیگر از هیچ چیز نمیترسیدم.
در سرتاسر آن بوی «مادر» پیچیده بود، چون خانهی من زیر چادر مادر بود...
حالا دیگر بزرگ شده ام
خانه ام بتنیست اما امنیت خانهی پارچهای را ندارد
دیگر احساس ارامش کمرنگ شده
بوی مادر کمتر به مشام میرسد
و حالا در بیست و چهار سالگی باورم شده که زندگی بزرگسالی همین است
پر از ترس
پر از ناامنی
و نبودن خانهای که برای گریز به آنجا پناه برد...
|👤| #مبینا_هنرمند
【 @ketab_ina 】🎭 lı• ــاღ کِــتـابیـنـ •ıl