📚3. #صفورا از شربتی که برای میهمانها روی طاقچه گذاشته بودند، کمی در لیوان ریخت و بهدست دخترک داد، با مزاح گفت: «خیلی کار کردی، خسته شدی، برو من تمامش میکنم.» و زیرلب گفت: «تو چه میدانی؟»
به فرزندان خود اندیشید که یکی از آنها همسنوسال همین دخترک بود، با گیسهایی بلند و وحشی. به یاد #اسب_های_وحشی دیار خود افتاد که در صحرا میدویدند و یالهایشان را به باد میسپردند و یکدیگر را دنبال میکردند. درست مثل دخترکان زیبای این خانه، وقتی با یکدیگر جفت میشدند و بازی میکردند و از #پسران_جوانی که زیرچشمی آنها را میپاییدند، میگفتند و میخندیدند و هرکدام برای خود شاهزادهای با اسب سفید را تصور میکردند؛ هرچند که رنگ پوست خودشان به سیاهی میزد. گاه از جوانی سخن میگفتند که دل همهشان را برده بود و نه تنها دل آنها، که همۀ زنان و دختران بزرگان شهر هم شیدای او بودند. اما او بیتفاوت از کنار یکیکشان میگذشت و گویا خیال #ازدواج با هیچ زنی را نداشت.
(ادامه این قصه جذاب: فرداشب ساعت 19)
🍉 #برشی_از_کتاب 3/6
📙 کتاب این هفته: #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
#مسابقه
✅سوال مسابقه:
❓پدر ملکه در کجا کشته شده بود؟
1️⃣ جنگ فجار
2️⃣ در راه تجارت
3️⃣ به دست قبایل مهاجم
4️⃣ به دست ابوسفیان
📙 #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
📚#کتاب_هفته
🎁 به قید قرعه به یکی از کسانی که پاسخ صحیح را ارسال کنند، یک جلد از آثار کتاب جمکران (به انتخاب برنده) اهدا خواهد شد.
📨فقط عدد گزینه صحیح را به شماره 30006313 پیامک کنید.
⏳مهلت پاسخ تا چهارشنبه 9 فروردین
برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/99379
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
📚4. #دختر_جوان دستهدسته ظرفهای شستهشده را که دیگران در #مطبخ_خانه میشستند، به درون سرسرا حمل میکرد. خسته شده بود، اما جرئت فرار کردن از زیر کار را نداشت. میدانست که اگر #عالیه این بار هم او را فراری از کار ببیند، حتماً عصبانی میشود و وادارش میکند که کار کرده را دوباره انجام دهد. چهبسا که صدای فریاد او را هم شنیده باشد، آنوقت آنقدر غرغر میکرد تا او را به گریه بیندازد. #صفورا ظرفها را از دست او میگرفت، در گنجههای بزرگ میچید و زیرلب آواز سواری را میخواند که در پی دلدادهاش میآید.
#آسیه با بیپروایی و کمی هم بیادبی، دست پر از ظرفش را کنار کشید تا دستهای زن مسن خالی برگردند و صدای آوازش ناگهان قطع شود و او بخندد؛ خندهای از سر #کودکی، #لجاجت و #تمسخر. #آسیه با بیاحتیاطی ظرفها را روی زمین رها کرد. #صفورا خیره به او و رفتار کودکانهاش، فقط نگاه میکرد و میخواست بداند که #دخترک با این کار چه قصدی داشته؛ شاید گلهای از او و یا اعتراضی از زندگی در این خانه داشت که آن گله و شکایت را مدتی بود در سینهاش نگه داشته و دیگر توان صبوری نبود...
(ادامه این قصه جذاب: فرداشب ساعت 19)
🍉 #برشی_از_کتاب 4/6
📙 کتاب این هفته: #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
📚5. #صفورا گفت: «چه خبر شده که ما از آن بی اطلاعیم؟ اگر نمیخواهی کار کنی، نکن. برو، من تمامش میکنم. اما این قیافه را هم به خودت نگیر که خیلی خیلی #زشت شدهای.» و بعد لبهایش را کج کرد و ادای او را درآورد و بهشوخی خندید.
#دختر_جوان ناخودآگاه آینهای از جیب پیراهن بیرون آورد و خود را خوب برانداز کرد، میخواست قیافۀ بههمریختهاش را سروسامانی دهد. نگران بود که نکند #صفورا راست میگوید و #میسره او را زشت ببیند. به #موهای_سیاه مجعدش که انگشت در آن فرو نمیرفت، دست کشید، صورتش را پاک کرد و آرزو کرد که رنگ سیاه پوستش بهیکباره سفید شود و او بتواند آن را چون ماهتابی به تماشا بگذارد. اما خودش هم خوب میدانست که این آرزویی محال است و هرگز رنگ قهوهای و سوختۀ او تغییر نمیکند. اگرچه این رنگ هم در نوع خود بینظیر بود و چون بلوری قهوهای، در نظر کسانی که زیبایی را خوب میشناختند و زبانش را میفهمیدند، #زیبا، #وحشی و #بکر بود.
#دخترک زیرلب گفت: «راستش میترسم که یک #مرد در این خانه حاکم بشود و #بانو را مجبور کند همۀ ما را بیرون بریزد.»...
(ادامه این قصه جذاب: فرداشب ساعت 19)
🍉 #برشی_از_کتاب 5/6
📙 کتاب این هفته: #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
📚6. #کنیز مسن لبخند زد و سر #دخترک_یتیم را که جلوی او پایین آمده بود تا ظرفها را زمین بگذارد، در آغوش گرفت، بوسید، لبخند زد و در خیالی دور غوطهور شد. او #کودکی، #جوانی و اینک #میانسالی خود را در همین خانه گذرانده بود. روزهای خوب، بد، تلخ و شیرین بسیاری را پشت سر گذارده بود. #تولد_ملکه را خود به چشم دیده بود و نیز مرگ مادر و کشته شدن پدرش در جنگ #فجار، جزو لاینفک خاطرات او از رنجهای #ملکه بودند و در عین حال صبوری و استقامت او را، که چون کوهی استوار مقابل مصائب میایستاد، دیده و شنیده بود.
این #دختر_زیبا در کمال #حیا و #وجاهت چنان کاروان تجاریای به راه انداخته بود که هیچکدام از مردان قدرتمند شهر نتوانسته بودند به آن وسعت در #تجارت پیش بروند. #ملکه بیشتر اهالی شهر را به کار گرفته بود و بدون اینکه خودش حتی یکبار با کاراونهایش همراه شود، چنان آن را مدیریت میکرد که کاروانهایش، هر بار با سودی بسیار به شهر بازمیگشتند. او اینهمه دارایی را نه به اتکای ارث و میراث، بلکه با استفاده از #فکر و #شعور خاصش در نحوۀ تجارت به دست آورده بود که در این زمینه، #نابغه_ای_بی_همتا بود. کار را به جایی رسانده بود که از #یمن، #حبشه و #چین و #ماچین دربارۀ او داستانسرایی میکردند. #بانویی_بی_نشان و دختری جوان که در #زیبایی و #وقار بینظیر و از نظر عقل و درایت، سرآمد همۀ زنان این شهر بود.
✅ ادامه این داستان جذاب رو در کتاب #بانوی_عاشق به قلم #اعظم_بروجردی بخونید.
🍉 #برشی_از_کتاب 6/6
📙 کتاب این هفته: #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
برای تهیه کتاب اینجا رو کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/127016
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
📕📗📘📙 #مسابقه #کتاب_هفته 📙📘📗📕
🏵برنده مسابقه کتاب #بانوی_عاشق
🏅0994***7772
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🔆 روایت داستانی زندگی بانو خدیجه(س) از دوران جوانی و ماجرای ازدواج ایشان با پیامبر(ص)
📣 #بانوی_عاشق به چاپ دوم رسید.
🖋 #اعظم_بروجردی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/127016
📚#تجدید_چاپ
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🔺#اعظم_بروجردی: #حضرت_خدیجه(س) بدون آنکه چهره #پیغمبر را ببیند عاشقش شده بود.
نویسنده رمان #بانوی_عاشق از عاشقانههای حضرت خدیجه(س) و عشقی که قبلتر از دیدن حضرت محمد(ص) در دل حضرت خدیجه(س) وجود داشته و همین عاملی بوده که دست رد به سینه خواستگاران میزده است، میگوید.
ادامه را اینجا http://fna.ir/3bqhnn بخوانید.
📙 #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
📡 #کتاب_جمکران_در_رسانهها
🔊 #خبر
برای تهیه این مجموعه کلیک کنید👇
🔗http://ketabejamkaran.ir/127016
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🗓10 ربیع الاول: سالروز #ازدواج_پیامبر_و_حضرت_خدیجه
📚🍉#برشی_از_کتاب
📖#ابوطالب(ع)چند شتر قربانی کرد و در جشن عروسی #محمد(ص) و #خدیجه(س)، همۀ شهر را دعوت کرد. زمین و آسمان چراغانی شده بود و عروس چون ماه در کنار خورشید میدرخشید. تاجی ز یبا بر سر داشت که آن را بر سر محمد(ص) گذاشت. همه متعجب مانده بودند و عالیه بیشتر از همه در بهت و حیرت، که عروسی تاج خویش را بر سر داماد میگذارد.
بانو روبهروی عالیه ایستاد و گفت: «به من خرده نگیر! من اینک بسیار فراتر از عشق، عاشقم؛ آنچنان که اگر همۀ دنیا با دریاها و جنگلها و بیابانهایش، و بینهایتِ آسمانها و آخرت با بهشت برینش برای من باشد، اما دیدگانم فقط لحظهای از تماشای چشمان محمد(ص) غافل شود، اینهمه برای من بهاندازۀ بال مگسی ارزش ندارد.
📘#بانوی_عاشق
🖋#اعظم بروجردی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/127016
✅کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🔆زندگی حضرت خدیجه(س) در دوران جوانی و ماجرای ازدواج ایشان با پیامبر(ص)
📣#بانوی_عاشق به چاپ سوم رسید.
🖋#اعظم_بروجردی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/127016
📚#تجدید_چاپ
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🏴 اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمَّ المُؤْمِنينَ یا خَدیجَةَ اَلکُبری(س)
🗓10 رمضان: وفات #حضرت_خدیجه(س)
📚#برشی_از_کتاب
📖پیامبر(ص) در پیشگاه خدیجه(س) نشست و چون روزهای نخست، دست او را در دست گرفته بود و عاشقانه میگریست. خدیجه(سها) با زحمت تلاش میکرد که اشک از چشم همسرش بزداید. نگاه آن دو در هم گره خورده بود. گویا هیچکدام نمیخواستند، دل از یکدیگر بکنند و جدا شوند.
پیامبر(ص) به سختی بغض خویش را فرو داد و گفت: «اندوه بر قلبم فشار میآورد همسرم! اگر میتوانستم، درد تو را بر سینۀ خود مینشاندم و تقدیر را عوض میکردم، اما میدانی که من فقیری بیش نیستم و او غنی محض است. به یقین میدانم در رنج و اندوه تو خیری کثیر است و خداوند، بهتر از آنچه دیدی و شنیدی و داشتی، تو را مرحمت میفرماید. اما بر من سخت است این هجران که شما را عاشقم...»
📘#بانوی_عاشق
🖋#اعظم_بروجردی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/127016
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran