eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖مادر و پدر سر سفرۀ داشتند سحری می‌خوردند. - طیبه! چی شده دختر؟ - نترس مامان، فقط اومدم سحری بخورم. می‌خوام روزه بگیرم. -دخترجان! روزه، اون هم مستحب، برای تو زوده. - اصلاً من هم میخوام روزه اجاره‌ای بگیرم. آخرین کلام طیبه مثل تیری نگاه پدر و مادر را دوخت به‌هم. پدر سرخ شد و آرام و سربه‌ زیر پای سفره نشست. مادر نگاهی به حاج صادق انداخت و نگاهی به طیبه. - روزه اجاره‌ای؟ کی به تو همچین حرفی زده؟ - کسی چیزی نگفته مامان‌جون؛ از حرف‌هاتون شنیدم. بابا می‌گفت: «حالا روزۀ اجاره نگیر با این حال‌ و روزت فاطمه‌ خانوم!» - چشم دلم روشن! گوش وای‌ می‌ایستی؟ نه‌خیر، اشتباه شنیدی. طیبه باشرم دست از سفره کشید. خواست بگوید همه‌چیز را می‌داند؛ وقتی از مرتضی پرسیده روزۀ اجاره، نماز اجاره، قرآن اجاره چیست و برادر همه‌چیز را برایش گفته. اما نگفت. حرفی که مادر کتمانش کند، لابد نباید روی زبان بیاید... شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖_بابا! چرا نمی‌دی شوهرعمه برات کت و شلوار بدوزه؟ بابا مثل همیشه خندید: «باشه پسرم... امسال حتماً می‌دم برام بدوزه.» سید علی اما دلش راضی نمی‌شد، وقتی بابا اصرار سید علی را دید قول داد حتماً کت و شلوار نو بدوزد. ولی موقع سال تحویل همه ما باتعجب دیدیم که بابا باز با همان کت و شلوار قدیمی سر سفره عید حاضر شد! _«بابا! پس کت و شلواری که شوهرعمه برات دوخت کو؟ چرا نپوشیدی؟» بابا اول می‌خواست از جواب دادن در برود: «ولم کن سید علی جان... همین خوبه بابا... تمیزه دیگه!» ولی باز سید علی اصرار کرد که برود و با کت و شلوار نو بیاید سر سفره هفت سین. بابا آخر گفت: «سید علی جان! کت و شلوارم را دادم به یه نفر که لباس نداشت... همین خوبه دیگه باباجان!»سید علی مکثی کرد و به‌سمت بابا رفت. دست انداخت دور گردن بابا و صورت استخوانی و ریش جوگندمی و بلند بابا را بوسه باران کرد. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/135460 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖مادر ابوالفضل داشت از دردسرهای نوشتن ابوالفضل در مدرسه جدید حرف می‌زد. می‌گفت هر بار که می‌خواهد اسم ابوالفضل را در یک مدرسه بنویسد، مدیر از ابوالفضل امتحان می‌گیرد. باور نمی‌کنند که او از پس درس‌ها بربیاید... امسال مدیر بعداز امتحان ابوالفضل را برده سر کلاس و گفته این فامیل خودم است، هرکسی حرف کوچک‌تر و بزرگ‌تری بزند، حسابش پاک است... مدیرخیال می‌کرد خواندن و نوشتن را از من یاد گرفته و وقتی شنید من سواد ندارم، باور نمی‌کرد... خلبان شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/126229 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖پروین همان روزهایی عاشق طبابت شد که رستم رفت تا برای سهرابش نوشدارو بیاورد، اما دیر رسید. او مطمئن بود که روزی نوشدارویی برای پایش پیدا خواهد کرد. با بچه‌ها خواهد دوید و دیگر مجبور نخواهد بود یک گوشه بایستد و آن‌ها را تماشا کند. شاید همین شد که در کتاب‌ها به دنبال درمان دردش می‌گشت و رفته رفته خواندن را به خوبی آموخت. بااینکه شش سال بیشتر نداشت، دست دختر عمه‌هایش را می‌گرفت و به مدرسه می‌رفت. او داخل کلاس، پشت نیمکت بلندی می‌نشست تا درسشان تمام شود. کلمات را خوب می‌فهمید و به خاطر می‌سپرد، اما آنکه باعث شد بتواند بخواند، پدرش بود. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123988 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖سه روزی از ورود نیروهای جدید به پادگان می‌گذشت. محمد کله‌سحر ایستاده بود وسط سالن غذاخوری و ته سه گونی نان خشکی را بالا می‌کشید که قرار بود دور ریخته شود. یکی از نیروهای کادر جدیدی که برای آشپزی به آنجا آمده بود، به محمد گزارش داده بود که نان ندارند. بچه‌ها در این سه روز، وسط نان‌ها را خورده بودند و کناره‌هایش داخل گونی تلنبار شده بود. نان‌ها که ریخت کف سالن، محمد تکه‌ای از آن را برداشت و بعداز بوسیدنش گفت: «این جوری می‌خواین سرباز امام زمان؟عج؟ و امام خمینی؟ره؟ باشین؟» و با اخم نگاهش را گرداند روی تک‌تک افراد حاضر در سالن. - تا وقتی این نونا تموم نشده، نون تازه در کار نیست. به چند دلیل: برکت خداست و نباید اسراف شه، اینجا خونه خاله نیست تا هر روز نون تازه بخورید و اومدید اینجا آموزش ببینید برای روزای سخت جنگ. پس بفرمایید صبحانه‌تون رو بخورید و اگر تکرار بشه، توبیخ می‌شید. والسلام... شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/121549 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖امروز بابابزرگ با بابا دعوا کرد و گفت: «چرا رفتی اسم من را از نمی‌دانم کجا خط زدی؟ حالا دیگر بهم مزدا 1000 نمی‌دهند. من برای بردن بار مزدا 1000 لازم دارم.» بابا بهش گفت: «شما وَزت خوب است. سهمیه مزدا برای آن‌هایی است که دستشان به دهانشان نمی‌رسد.» بابابزرگ محلش نگذاشت و رفت حیاط روی تخت نشست و چُپقش را کشید و به حوزِ خالی نگاه کرد، یعنی که از دست بابا ناراحت است. مامان به بابا گفت: «تو هم شورَش را درآورده‌ای. حتماً ماشینشان اِزافه است که قبول کرده‌اند اسمش را بنویسند دیگر. تو چرا خودت را بد می‌کنی؟» بابا گفت: «اِزافه نیست. شاید به‌خاطر من رویشان نشده دست رد به سینه‌اش بزنند. تازه آن دنیا هم باید جواب بدهیم. الکی که نیست. حقوناس است». معلم شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123126 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
⁠ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖مامان زهرا خیلی خوش لباس و شیک بود و در خیاطی هم زبانزدِ همه. تمام لباس‌هایش، لباس‌های آبجی طاهره و آبجی نیره را خودش می‌دوخت. انگار که از بیرون خریده بودند. خیلی تمیز و مرتب! هروقت به عروسی یا مهمانی‌ای دعوت می‌شدیم، همه منتظر بودند، ببینند که مامان چه چیزی تنِ خود و دخترها کرده است. هروقت دخترهای فامیل به خانۀ ما می‌آمدند، به عشق دیدن لباس‌های دست‌دوز مامان زهرا قایمکی سراغ کمد لباس مامان می‌رفتند. یک بار که دخترهای فامیل در خانۀ ما تنها می‌شوند، طاقت نمی‌آورند و لباس‌های مامان را تن می‌کنند که ناگهان مامان و بقیه وارد خانه می‌شوند. مامان که با این صحنه روبه‌رو شد، نه‌تنها عصبانی و ناراحت نشد، بلکه هرکدام از آن لباس‌ها را به هرکدام که دلشان می خواست، به‌عنوان هدیه و یادگاری می‌دهد. شهیده از شهدای بمباران محله آذر شهر قم 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123123 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 چقدر هوای تو را داشت. چقدر هوای تو را دارد. آن چهارپایه تاشو را که همیشه برای تو برمی‌داشت و زیر بغلش می‌گرفت تا هرجایی که خواستی بنشینی، راحت باشی، حالا شده این سکوی سیمانی که راحت روی آن بنشینی و به چهره خندان او نگاه کنی و اشک بریزی. وقتی می‌رفتید بیرون، آن‌قدر می‌گشت تا جایی برای نشستن پیدا کند که کسی نتواند رو به‌روی شما بنشیند و حالا مزارش جایی است که عمراً کسی بتواند روبه‌رویتان بنشیند. تا زمانی که خودش بود، مراقب بود رفتار بچه‌ها با تو درست باشد و بعد، همه دغدغه‌اش این شد که اگر بعد از خودش بچه‌ها رفتار درستی با تو نداشته باشند، شرمنده تو می‌شود؛ حتی در محشر... شهید مدافع حرم به روایت همسر 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131524 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 تعدادی از بچه‌ها حناها را خیس می‌کنند تا قبل‌از بین رزمنده‌ها پخش کنند. سربه‌ سر هم می‌گذارند و با شوخی و خنده، حنا را سر و دست هم می‌مالند. حنابندان کردن یک طرف ماجراست و شستن آن، لب آب یخ رودخانه، ماجرای دیگری دارد! مثل بابابزرگی با محاسن سفید و همیشه در سکوت هم سر و ریشش را حنا گذاشته است. دارد کارش را انجام می دهد ولی لبش به ذکرهای همیشگی‌اش می‌جنبد! از دور به او خیره می‌شوم؛ چقدر به چشمم مثل می‌آید. یاد می‌افتم و برایم تداعی می‌شود. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/135460 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖عباس قطعه‌ها را روی زمین ریخت. نگاهی سریع به آن‌ها انداخت و اجزایشان را به‌هم وصل کرد. - یااباالفضل! تفنگه؟ الکیه؟ عباس تفنگ را به‌سمت معصومه گرفت. - دست‌ها بالا! بگو اون نامه‌های عاشقانه رو کی برات می‌خوند؟ معصومه که اول ترسیده بود، خندید. - داداش؟! بی‌شوخی الکیه؟ - نه، نگاه کن؛ شکاریه؛ آخرین مدل. - برای چی آوردی؟ - برای تقی کلاه‌مال آوردم. - نگفتی خطرناکه؟ - عباس یعنی شیری که شیران دیگر از آن می‌گریزند. - مگه تقی تفنگ نداره؟ - تفنگش خوب کار نمی‌کنه، قدیمیه؛ حیوون نیمه‌جون می‌شه، گناه داره. این چند روز خونۀ تو بمونه تا تقی رو پیدا کنم، بهش بدم... شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖طیبه برگشت، دوباره دراز کشید و با تکانی که جنین خورد، سر حرفش با بچه باز شد: «عزیزکم! تو دعا کن بابا هرجا که هست، صحیح و سلامت باشه و زودتر بیاد پیشمون. لااقل روزی که می‌خوای بیای بغلم، دیگه کنارم باشه.» بعد قرآن را برداشت و شروع کرد به خواندن. یادش آمد جلسه‌های قرآن و روزهایی که اصفهان بود؛ جمعه‌هایی که جمع می‌شدند و ابراهیم با حرارت آیات را می‌خواند و توضیح می‌داد و تفسیر می‌کرد. اعلامیه‌های امام را می‌خواندند و همگی سعی می‌کردند آن‌ها را از بر باشند و هرچه بیشتر، آن‌ها را تکثیر و نشر بدهند. طیبه شروع کرد به زمزمه‌کردن: «این‌جانب کراراً خطر اسرائیل و عمّال آن را، که در رأس آن‌ها شاه ایران است، گوشزد کرده‌ام. ملت اسلام تا این جرثومه فساد را از بُن نکنند، روی خوش نمی‌بینند، و ایران تا گرفتار این دودمان ننگین است، روی آزادی نخواهد دید. از خداوند متعال، نصرت مسلمین و خذلان اسرائیل و عمال سیاه آن را خواستارم... روح‌الله الموسوی الخمینی.» شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran