ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖 مرحوم آیتالله حاج #سیدمحمدصادق_لواسانی_طاب_ثراه ، دوست دوران طلبگی و همحجره امام راحل، برایم نقل کرد: در اثر فشار و سختگیری پهلوی به #روحانیت در قم، حدود چهل روز در منزل مخفی شده بودیم و شبها در تاریکی برای ارتزاق به درب بسته مغازه سبزیفروشی میرفتیم و از مازاد برگهای کاهو و سبزیجاتی که در کنار مغازه ریخته بودند جمع کرده، به منزل میآوردیم و پس از شستوشوی کامل از آنها استفاده میکردیم. با تحمل این مشکلات طاقتفرسا، امثال این بزرگواران در مقابل پهلوی #استقامت و #لباس_روحانیت را حفظ کردند و به طلاب نسل بعد تحویل دادند.
«عاش سعیداً و مات سعیداً».
#برشی_از_کتاب
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامتپور
🛒http://ketabejamkaran.ir/4289
#عمامه_بوسی
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
📖 (سلطه رضاشاه آثار غضب الهی بود که بعد از #شهادت مرحوم آیتالله حاج #شیخ_فضلالله_نوری بر مردم ایران نازل گردید و امتحانی بس بزرگ برای قاطبه #مسلمان بود). پاسبانها مأمور شدند #چادر را از سر هر زنی که چادر به سر داشت، بردارند و در زیر چکمه خود پاره نمایند. بدین ترتیب، گروهی از خانمهای مؤمنه برای حفظ دینشان سالیانی دراز از منازلشان خارج نشدند تا ملکالموت را ملاقات کردند.
#برشی_از_کتاب
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامتپور
🛒http://ketabejamkaran.ir/4289
#زن_عزت_افتخار
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖 #سیدمهدی_خرازی : زمانی با خانواده خویش به زیارت حضرت ثامنالحجج علی بن موسیالرضا مشرّف شدیم. روزی با محسن ( #سیدمحسن_خرازی ) که سنش از چهار الی پنج سال بیشتر نبود به حرم مطهر مشرّف شده بودیم؛ درحالیکه مشغول دعا خواندن و توسل بودم، محسن بنا به عادت کودکی از من تقاضای نخودچی و کشمش کرد که سرگرمی کودکان آن زمان بود؛ چون اجابت درخواست او مانع از توسل و توجه من به ساحت قدس حضرت بود، فکری به ذهنم رسید. به او پاسخ دادم: برو نزدیک ضریح مطهر و از جدّ خود، امام هشتم درخواست نما. او با ذهن صاف و پاک کودکانه خویش بهسوی ضریح مطهر رفت و به همان نحوی که به او القاء کرده بودم کنار ضریح ایستاد و از امام رضا درخواست کرد. پس از مدتی کوتاه، درحالیکه اینجانب مشغول دعا خواندن و توسل بودم با خوشحالی نزد من آمد؛ درحالیکه در جیب لباسش نخودچی و کشمش بود!
#برشی_از_کتاب
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامتپور
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/4289
@ketabeJamkaran
#سیره_علما
📖 در ایام گذشته، در بین جوانان متمکن مرسوم بود که برای زیبایی، دندانهای خود را به طلا مزیّن میکردند.
پدر بنده در همسایگی مرحوم #شیخ_مرتضی_زاهد مغازهای داشت. معظم له برای ارتزاق روزمره زندگی خویش از مرحوم پدرم مایحتاج مخصوصی را خرید میکرد و هر دو الی سه ماه، بدهی خویش را بنابر قراردادی که فیمابین آنها بود، تصفیه میکرد.
مرحوم پدرم شاگردی به نام حسین آقا داشت. ایشان برایم نقل کرد: روزی مرحوم شیخ برای خرید جنس به درب مغازه آمد. مرحوم پدرت با دیدن ایشان لبخندی بر لبانش نقش بست. آن جناب چشمش به دندانهای مزیّن به طلا شده ایشان افتاد و بلافاصله فرمود: «اصغر آقا حیف تو نیست که دندانهای خود را به طلا زینت کردهای؟» و پس از گرفتن جنس مورد نیاز خود خداحافظی کرد و تشریف برد.
حسین آقا به من گفت: فردای آن روز، مرحوم پدرت به دندانسازی مراجعه و روکشهای طلا را از دندانهای خود خارج کرد.
تأثیر کلام جناب شیخ اینچنین بود که با یک جمله کوتاه (اصغر آقا حیف تو نیست...) پدرم را که در عنفوان جوانی بود، متحول کرد.
#برشی_از_کتاب
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامتپور
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/4289
@ketabeJamkaran
#سیره_علما
📖مرحوم آقا سیدحسن موسوی(کاسبی متدین و باتقوا که در محله حمام گلشن مغازه داشت):
در جوانی پسازآنکه متأهل شدم و خداوند فرزندی عنایت کرده بود، به پادردی شدید مبتلا شدم و هرچه به اطبّا مراجعه میکردم نتیجهای نمیگرفتم و روزبهروز بر شدت دردم افزوده میشد.
تا جایی که ساق پاهایم به رانم چسبید و از راه رفتن عاجز گردیدم و اگر احیاناً به طبیبی میخواستم مراجعه کنم بستگانم مرا به کول میگرفتند.
آنچه سرمایه داشتم هزینه کردم و کمترین نتیجهای نگرفتم.
از یک طرف مسئولیت اهلوعیال، از طرفی از دست دادن سرمایه کسب و از طرفی مصیبت از پا افتادن و بالاتر از همه، اینکه این مشکلات در جوانی و اول زندگی، چون طوفانی به وجودم هجوم آورده بود و از زندگانی مأیوس شده بودم، ازخودبیخود شدم و جدّ بزرگوارم، حضرت موسی بن جعفر؟عهما؟ را مخاطب قرار دادم: «یا جداه! اگر از فردا کسی به من بگوید سیّد، او را ناسزا میگویم»؛ درحالیکه وجودم را سراسر غم و اندوه فرا گرفته بود به خواب رفتم. ناگهان متوجه شدم آقایی بزرگوار در کمال عظمت و هیبت و نورانیت در مقابلم ایستاده است. ایشان با تشدد فرمودند: «سیّد این چه غلطی بود که کردی؟ برخیز برو وضو بگیر و نمازت را بخوان».
من از وحشت از خواب بیدار شدم و سراسیمه به قصد وضو به طرف حوض رفتم. صورت و دستهایم را شستم. مسح سر کشیدم. هنگامی که میخواستم مسح پا بکشم با خود گفتم من که پایم قابل حرکت نبود! خوابم یا بیدارم؟! پسازآنکه یقین کردم که بیدارم، مطمئن شدم که مورد توجه و شفای جدّ بزرگوارم واقع گردیدهام. مسح پایم را کشیدم و مشغول نماز صبح شدم. پس از نماز از نعمت سلامتی سپاسگزاری کردم و بابت سخنم، از جدّ بزرگوارم عذرخواهی کردم.
#برشی_از_کتاب
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
#بزودی
@ketabeJamkaran
#سیره_علما
📖 حجتالاسلام #حاج_آقا_مسلم_اسماعیلی، حسینیه مرحوم #حاج_آقا_فخر را که شبهای جمعه ذکر صلوات و دعای توسلی برقرار است، با علاقه و اخلاص زائدالوصفی مدیریت می نمایند و حقاً راهی را که مرحوم حاج آقا فخر در زمان حیاتشان در راستای #ترویج_مذهب_جعفری و مکتب اهلبیت(ع) و دستگیری از محتاجان و کمکهای مادی به فقرا و ارشادات معنوی به دوستان طی میکردند، این شاگرد مخلص هم در همان طریق گام نهاده و درب خانه خود را شبانهروز در راه محبت اهلبیت(ع) و استاد عزیزش به روی مستمندان و محتاجان از بندگان خدا از باب «الفقراء عیالی» باز کرده است و تهیه جهیزیه برای ازدواج خانوادههای بیبضاعت تا قرضالحسنه دادن به محتاجان، و ذبح گوسفندان و تقسیم در بین فقرای شهر مقدس قم و ارسال البسه و ظروف به خانه مستمندان و در یک کلمه، اداره زندگی گروهی از محتاجان را برعهده گرفته است و همه این خدمات مخلصانه و بیشائبه را برای #رضای_خداوند متعال و علاقه به راهی که از استاد گرانمایه خود اتخاذ کرده است و بهمنظور ادامه راه او، طی طریق مینماید.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامتپور
#بزودی
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢#تهران میسوخت جز یک نقطه!
📖شغلش رانندگی بود. اما به قول #حاج_شیخ_احمد_مجتهدی پیغمبر شوفرها بود! چرا که علما و برزگان بسیاری را دیده بود و صاحب کراماتی بود و کارهایش حجتی بود برای تمام هم صنفانش. شبی از شبهای سال 1320 شمسی در آن زمانی که #متفقین روسی و انگلیسی ایران را اشغال کرده بودند و باعث #قحطی در سراسر ایران شده بودند، #سیّد_عباس_شوفر خوابی دید. در عالم خواب شهر #تهران کاملاً در آتش میسوخت و شعله های آتش به آسمان زبانه میکشید، به جز نقطهای از تهران.
پرسیده بود: چه شده است که همه تهران در آتش میسوزد، جز آن مکان که خاموش است؟ شنیده بود: آن مکان محله #حمام_گلشن است. محلهای که قرآن ناطق یعنی #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد در آنجا حضور دارد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
💥 #بزودی با ویراست جدید
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢#دعای_ندبه در محضر حضرت...
📜نزدیک به سی سال شده بود که در منزل سیدها #دعای_ندبه می خواند، حدیث می گفت و موعظه می کرد. روز جمعهای بود مجلس آماده تشریففرمایی جناب #شیخ_مرتضای_زاهد.
آن روز، #آقا_سیّد_کریم_محمودی، معروف به #کفاش، نیز در مجلس شرکت کرده بود. کفاشی که گاه به محضر #حضرت_بقیة_الله(عج) شرفیاب میشده است.
آن روز، مجلس #دعای_ندبه حال و هوایی دیگر داشت. مجلس که خالی از اغیار شد، #سیّد_کریم سر در گوش شیخ نهاد و به شیخ خبر داد که مولا و سرورشان در مجلس دعا حضور داشته است. #سید_کریم_کفاش جای نشستن حضرت را هم نشان داده بود...
♻️برگرفته از:
📙#خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
💥 #بزودی با ویراست جدید
📘📘📘📘📘
♦️#داستانک_مهدوی
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢عنایت پیامبر(ص) به #مفاتیح_الجنان
📖#شیخ_عباس_قمی کتاب مفاتیح الجنانش را نوشته بود و آورده بود برای #آیت_الله_بروجردی تا آن را ویرایش کند و بعد از آن به چاپ برساند.
آیت الله بروجردی هم اگرچه اشتغالات زیادی داشت ولی قبول کرده بود. کار را در اسرع وقت آماده کرده و تحویل داد. شب در عالم رؤیا #پنج_تن_آل_عبا را دیده بود، #حضرت_رسول(ص) برخاسته و عبایی را که در دست داشته بر دوش آیتالله بروجردی انداخته بود.
در عالم خواب به او الهام کرده بودند، این افتخاری است که بهدلیل تصحیح و غلطگیری کتاب مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی نصیبش شده است.
آیتالله بروجردی داستان این رویایش را برای نزدیکانش تعریف کرده بود...
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🟢شاگردی که مسیر استادش را طی کرد.
📖شب به نیمه نزدیک میشد. تهران در تاریکی مطلق فرو رفته بود. اوباش و قدارهبندها به انتظار نشسته بودند که بیچارهای را در تاریکی شب لخت کنند و هستی او را به غارت ببرند.
آن شب #مجلس_درس و #موعظه #شیخ_مرتضی_زاهد به طول انجامیده بود.
در تاریکی شب، جوان نورسی (#مرحوم_حاج_سیّد_مهدی_خرازی) که از شاگردان #شیخ_مرتضی بود، با طمأنینه خاطر عبور میکرد. فرو رفته در عالم معنویت و نه توجهی به تاریکی شب و نه ترسی از آن داشت...
به درب منزل که رسید، شب به نیمه رسیده بود. درب را بسته دید. خواست کوبه درب را به صدا درآود که یادش آمد در این وقت شب مادرش به خواب رفته است.
در تحیّر بود که ناخودآگاه دستش بهسوی درب خانه رفت و درب بدون فشار باز شد...!
مادر در خواب بود اما غذای فرزند را روی شعله سهپایه قرار داده بود.
غذا را آهسته تناول کرد و به بستر خواب رفت.
اذان صبح که برای نماز بیدار شد، مادرش بالای سرش بود با کمال تعجب.
میگفت: «سیّد مهدی تو چگونه داخل منزل شدی؟ من که کلون درب خانه را انداخته بودم!»
تازه به خود آمد، اینکه درب بسته در نیمهشب به رویش باز شده بود عنایتی بود از سوی خدا و کرامتی از جناب شیخ...
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🟢عنایت #حاج_شیخ_حسنعلی_نخودکی(ره)
📖#سید_مهدی_خرازی(ره): زمانی قصد #زیارت و تشرف به خدمت #حضرت_ثامن_الحجج(ع) را داشتم. اخوی بنده، مرحوم #حاج_سیّد_مصطفی_خرازی(ره) فرمودند چنانچه مشرّف شدی و پس از زیارت موفق به دیدار جناب #حاج_شیخ_حسنعلی_نخودکی(ره) شدی سلام بنده را خدمت ایشان عرض نما و برای سلامتی کسالت حقیر، درخواست دعا کن؛ زیرا مدتی است که به دلدرد مزمن مبتلا شده و هرچه به اطباء مراجعه کرده ام نتیجه ای نگرفته ام. شاید به برکت انفاس قدسیه ایشان، خداوند متعال حقیر را شفا عنایت فرماید.
پسازآنکه به زیارت حضرت ثامنالحجج(ع) مشرف شدم، به محضر جناب حاج شیخ رسیدم. هنگام مراجعت پیغام اخوی را به ایشان عرض کردم.
#حاج_شیخ_حسنعلی_نخودکی(ره)پس از دعا برای اخوی، از زیر تشکی که بر روی آن جلوس کرده بودند #انجیری درآورده و به حقیر عنایت کردند و فرمودند این انجیر را میل کن. انشاءالله تعالی درد معده اخوی خوب خواهد شد.
من در ذهنم گذشت که معده اخوی مبتلا به درد است، معده من که سالم است، به چه دلیل من انجیر بخورم و درد معده اخوی که هزار کیلومتر با من فاصله دارد خوب شود!
درهرصورت حقیر انجیر را در حضور جناب حاج شیخ به امر ایشان تناول کردم. پس از استجازه از محضر معظم له مرخص گردیدم و به تهران مراجعت و چون اخوی را ملاقات کردم، ایشان به من فرمودند: قبل از آنکه شما به تهران بیایی دلدرد من خوب شد و اثری از درد در من نیست.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkar
ا❁﷽❁ا
🟢نوشتن نامه به حضرت...
📜مرحوم #حاج_شیخ_عبدالعلی_تهرانی، فرمودند: #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد هرگاه مشکلی برایشان پیش میآمد عریضه ای به محضر #حضرت_ولی_عصر(عج) می نوشتند و به چشمه علی در بینِ راه مزار #حضرت_عبدالعظیم می انداختند. یکبار مرحوم شیخ نامه مستور در گل را به طرف نهر آب رها می نماید و بر طبق دستور، دو تن از نواب حضرت به نام های #عثمان_بن_سعید و #محمد_بن_عثمان را صدا میزند و درخواست می نماید که نامه وی را به محضر حضرتش ارسال نمایند. هنگامی که نامه به طرف آب نزدیک میشود دستی از درون آب ظاهر شده، نامه را قبل از آنکه به درون آب بیفتد، میگیرد و ناپدید می شود...
♻️برگرفته از:
📙#خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️#داستانک_مهدوی
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🟢مؤثرترین راه #تزکیه_نفس
📖از علمای وارسته و مهذب تهران بود. شبی در عالم رؤیا وارد صحن مسجد جامع تهران شد. مشاهده کرد حوض مسجد از شدت سرما یخ بسته است.
جناب #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد را دید که وارد صحن مسجد شد. بهجای آنکه حوض را دور بزند، پا بر یخ حوض نهاد و از روی یخهای حوض گذشت.
او هم خواست از جناب شیخ متابعت کند اما ترسید یخ حوض بشکند؛ حوض را دور زد.
نزد شیخ آمد و پرسید چگونه از روی یخهای حوض عبور کرده است؟
جناب شیخ در جواب گفته بود: «با #ترک_محرمات و #اتیان_به_واجبات به این مقام میرسید».
صبح که از خواب بیدار شده بود نزد شیخ مرتضی زاهد رفته بود. خوابش را تعریف کرده بود بدون اینکه از سؤال و جواب در خوابش سخنی بگوید.
شیخ مرتضی پس از کمی تأمل عنوان کرده بود: «با ترک محرمات و اتیان به واجبات به این مقام میرسید».
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢سفارش شده حضرت...
📜#آیت_الله_بهاءالدینی در مجلسی شرکت داشت.
پس از آنکه منبر به اتمام رسید واعظی کنارش نشست.
همان موقع، شخصی خدمت آیتالله شرفیاب شد و عرض سلام و ارادت کرد. سپس خداحافظی کرد و رفت.
آیتالله بهاءالدینی خطاب به واعظ پرسیده بود آیا این شخص را شناختی؟
واعظ به جا نیاورده بود. آیتالله بهاءالدینی معرفیاش کرده بود که ایشان همان #آقافخر_تهرانی معروف هستند.
گفته بود: امسال در عرفات در چادری که #حضرت_مهدی #بقیةالله_الاعظم(عج) تشریف داشتند به افرادی که محضر شریفش حضور داشتند سفارش حاج آقا فخر را کردهاند.
♻️برگرفته از:
📙#خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️#داستانک_مهدوی
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢تعریف از #دشمن!
📖فرزند مرحوم #حاج_محمدحسن_اخوان، مردی با اخلاق و از متدینان و معتمدان #بازار_تهران نقل کردهاند:
منزل ما مقابل منزل #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد بود. هر هفته، یک شب جلسه ای داشتیم و جناب شیخ به منزل ما می آمدند و پس از ادای نماز مغرب و عشاء به جماعت، مسئله و #حدیث میگفتند و #موعظه میکردند.
شب تابستان گرمی بود. پنکه های برقی به تازگی از خارج به بازار آمده بود. پدرم پنکه ای خرید و به منزل آورد. هنگامیکه جناب شیخ مشغول نماز جماعت شد، پنکه را روشن کردیم. قهراً هوای اتاق خنک شد.
پس از آنکه معظم له از نماز فارغ شد به مرحوم پدرم رو کرد و فرمود: «حاج محمدحسن! چه شد که هوای اتاق خنک شد؟»
مرحوم پدرم عرض کرد: آقا، باد بزن برقی روشن کردیم که بهتازگی از خارج آمده است.
جناب شیخ فرمودند: «چه چیز خوبی است!»
لحظاتی نگذشت که مرحوم شیخ شروع کردند به گریه کردن.
پدرم عرض کرد: آقا چیزی شده؟
جناب شیخ در جواب فرمودند: «در فکر شدم که اگر فردای #قیامت خداوند متعال از من سؤال نماید که "چرا کارهای دشمنان را تعریف کردی؟" چه جواب دهم؟! جوابی برای گفتن ندارم!».
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢رویای صادقه
📜عده ای از مردم را دید که در کنار نانوایی صف کشیده اند. هوس نان هلش داد به آن سو. صف طولانیتر از معمول بود. انگار عطر نان همه را مثل او کشانده بود آن طرفی. شاید هم چیزی دیگری بود. شوقی که در چشم های مردم میدید و اینکه برای گرفتن نان لحظه شماری میکردند. همه آرام ایستاده بودند و عاشقانه به ابتدای صف و کسی که نانها را به مردم میداد مینگریستند. رد نگاه ها را دنبال کرد رسید به ابتدای صف و مقسم نان ها را دید. مولایش بود ، #صاحب_العصر_و_الزمان(عج).مردی هم کنار امام زمان(عج) ایستاده بود و واسطه رساندن نان از دست مولایش به مردم بود. به او اشاره کرد نزدیک شود تا به او هم نان بدهد. ولی ابهت حضرت مانع حرکتش شده بود. صدای اذان صبح از دور به گوش رسید. چشم هایش را باز کرد. هنوز بوی عطر نان را حس میکرد. یادش آمد آن مردی که نانها را به مردم میداد #حاج_آقا_فخر_تهرانی بود. بلند شد تا وضو بگیرد و برای نماز صبح راهی مسجد شود تا تعبیرش را از حاج آقا بپرسد.
♻️برگرفته از:
📙#خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️#داستانک_مهدوی
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
❁﷽❁ا
🟢مزد یا بلیط...
📖روزی #شیخ_مرتضی_زاهد همراه شیخ مهدی معزّالدوله تهرانی به دیدار دوستی از دوستان خدا میرفت.
راه دور بود ناگزیر از وسیله نقلیه استفاده کردند.
آن زمان #کرایه_ماشین را در مقابل #بلیت میگرفتند.
به مقصد که رسیدند، و به طرف منزل دوست معهود میرفتند، شیخ مرتضی از شیخ مهدی پرسید: «حاج شیخ مزدش را دادی؟»
شیخ مهدی عرض کرد: بله پرداخت کردم.
شیخ مرتضی ادامه داد: حاج شیخ! بلد بودم، بگویم بلیتش را دادی. اما به این فکر کردم که اگر در قیامت در پای میزان عدل الهی، خدا از من بپرسد: «چرا از لغات #دشمنان استفاده کردی؟» چه جوابی بدهم؟
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢جوانی آقا شیخ مرتضی زاهد و احترام به پدر
📖مرتضی #جوان (شیخ مرتضی زاهد) میخواست از #آب_انبار چهل پله امام زاده سیّد اسماعیل برای پخت و پز مادرش آب بیاورد.
دو کوزه بزرگ در دست گرفت و در حال رفتن بود.
جناب مجد الذاکرین پدر مرتضی در کوچه به طرف خانه میآمد که مرتضی را دید.
از پشت سر صدایش کرد.
مرتضی بیآنکه رو برگرداند و بپرسد با من چه کار دارید، بلافاصله کوزهها را بر زمین گذاشت.
به سرعت خود را به کوچه و کنار #پدر رساند.
گوش به فرمان ایستاد تا ببینند پدر چه فرمایشی دارد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢ماجرای مواجهه #شیخ_حسنعلی_نخودکی و استاندار مشهد در زمان #رضاخان!
📖زمانی که #پهلوی دستور #کشف_حجاب زنان و متّحدالشکل شدن مردان را صادر کرد، مردم #مشهد، در مخالفت با فرمان پهلوی، در مسجد گوهرشاد اجتماع کردند.
#پاکروان، #استاندار_مشهد برای رفع تحصن مردم و رفع قائله مسجد دستور داد مردمی را که در مسجد اجتماع کرده بودند به خاک و خون کشاندند. تا جایی که یکی از شبستانها از کثرت کشتار، به نام #مسجد_خون مشهور شد.
بعد از این واقعه، پاکروان بهمرور زمان به دلدرد مبتلا شد. روزبهروز دلدرد او شدیدتر شد و پزشکان از معالجه او عاجز شدند.
بعضی از اطرافیان پاکروان پیشنهاد کردند شیخی در مشهد است که امراض لاعلاج را معالجه مینماید. تا اسم شیخ را شنید با تنفر گفت اسم این طایفه را نزد من نیاورید!
دلدردش شدیدتر شد. تا اینکه از روی ناچاری گفت، بروید او را بیاورید.
اطرافیان به محضر #شیخ_حسنعلی_نخودکی رسیده، موقعیت پاکروان را بازگو کردند.
جناب شیخ بر بالین پاکروان حاضر شد.
شیخ حسنعلی نخودکی نوک عصای خود را روی شکم پاکروان گذاشت و پرسید اینجای شکمت درد میکند؟
وقتی نوک عصای جناب شیخ به شکم پاکروان رسید، پاکروان گفت: آقا دیگر درد احساس نمیکنم.
سریع از جای خود برخاست و گفت بروید دستهچک مرا بیاورید. شیخ گفت ما به پول تو احتیاجی نداریم!
جناب شیخ فرمود: شنیدهام که شهرداری مشهد برای تعریض یکی از خیابانها که در آن امامزادهای به نام #گنبد_سبز است، قصد تخریب آن را دارد. دستور دهید که از تخریب آن جلوگیری کنند.
پاکروان از درخواست جناب شیخ استقبال کرد. پس از رفتن ایشان دستور داد اطراف امامزاده را فلکه کنند.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢مرحوم حجتالإسلام #محقق_خراسانی استاد فنّ بیان و خطابه
📖#استاد_خطابه و فنِ بیان بود. بهجرئت باید عرض کنم که در عصر خود در بین #اهل_منبر نظیر و نمونهای نداشت یا کمنظیر بود. با تحمل زحماتی که در تحقیق مطالب برای ارائه آن در منبر برای شنوندگان بیان میکرد، انتظار داشت که شنوندگان هم گفتار او را درک و فهم نمایند. در راستای انتظار خود از مستمعان، مطلبی را فرمودند بدین مضمون: من در همه #امورات_مادی خود بیقید هستم؛ بدین معنا که هیچگاه در منزل دستور نمیدهم چه غذایی برایم تهیه کنید. هرگونه غذایی را تناول مینمایم. هرگونه لباسی را میپوشم. در هر مکانی میخوابم و در هر جا استراحت مینمایم، اما در یک مورد روحم بسیار لطیف و حساس است و آن اینکه اگر مطلبی را که با همه زحمت در تحقیق آن و با بیانی رسا و شیوا در #منبر مطرح نمایم، متوجه شوم که شنونده آن را درک و فهم نکرده است #متأثّر میشوم و در روحم اثر نامطلوب میگذارد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢عالمی که در حرم حضرت معصومه(س) جلوی رضاخان ایستاد!
📖پسازآنکه #رضاخان به سلطنت رسید و بیحجابی زنان را اجباری کرد، #عید_نوروزی خانواده او بیحجاب به قصد تفریح و سیاحت به #قم مسافرت کردند و به #حرم_حضرت_معصومه(س) وارد شدند.
در این هنگام، با اعتراض شدید مرحوم حاج شیخ #محمدتقی_بافقی_یزدی روبهرو شدند.
آنها از #حرم خارج شدند و بلافاصله ماوقع را به رضاخان گزارش کردند.
رضاخان خود را بهسرعت به قم رسانید و حاج شیخ را پس از ضربوشتم به #تهران فرستاد و زندانی کرد.
سپس به #حرم_حضرت_عبدالعظیم(ع) تبعید کرد و زیر نظر گرفت.
مرحوم #مشهدی_عباس_سبزی_کار که یکی از اولیای خدا بود در مدت #تبعید در خدمت معظم له بود.
میگفت در این مدت، #کراماتی از معظم له مشاهده کرده بود.
چون ارادت و موقعیت ایشان به #حضرت_ولی_عصر(عج) میدانست، مکرر از ایشان عاجزانه تقاضا میکرد راهی برای #زیارت آن حضرت به حقیر ارائه نمایند . روزی شیخ محمدتقی فرمودند: عباس! امسال به #عتبات_عالیات مشرّف میشوی و موفق به زیارت حضرت خواهی شد. و جزئیات آن را کامل بیان فرمود.
طبق فرمایش معظمله همان سال مشهدی عباس به طریقی معجزهآسا وسایل تشرفش به عتبات عالیات فراهم گردید. با تمام جزئیاتی که شیخ محمدتقی گفته بود به محضر امام زمان(عج) رسید.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢وقتی #شیخ_حسنعلی_نخودکی هم در شفای بیماری عاجز بود!
📖یکی از شاگردان شیخ حسنعلی نخودکی می گفت: در زمان جوانی به #کسالت خاصی مبتلا شدم. خدمت استاد جناب شیخ حسنعلی نخودکی مشرف شدم. ایشان دستورهای جدیدی از داروها و ادویهها را مرحمت فرمودند. این بار هم کمترین نتیجهای نگرفتم. ناراحت و نالان در #بستر_بیماری آرمیده بودم. در این هنگام، پیرزنی که سالیان درازی برای کمککار خانواده ما میآمد وارد منزل شد. پیرزن خدمتکار گفت مداوای کسالت ایشان آسان است. فلان گیاه، دوای درد ایشان است. پس از آنکه #طبابت پیرزن را برای من نقل کردند، از روی #ناچاری به دستور ایشان عمل کردم. پساز مدتی کوتاه از آن #بیماری نجات پیدا کردم. پساز این جریان به خدمت جناب #شیخ مشرف شدم. جریان طبابت آن پیرزن را عرضه کردم. حاج شیخ به بنده فرمودند: محمود میدانی چرا دانستنیهای من و شما در امر طبابت مؤثر واقع نشد؟ #خداوند_متعال میخواهد به من و شما بفهماند که عنان و سررشته تمام کارها به دست اوست، و هرکسی از قدرت او استمداد میجوید.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢سرّی که دیگران مطلع شدند و باعث شد برکت از خانه ما برود!
📖#آقا_سیّد_کریم_پینه_دوز برای مرحوم #حاج_سیّد_محمد_کسایی نقل کرده بود: روز سرد زمستانی بود. صبح که درِ مغازه را باز کردم تا هنگام غروب مشتری به سراغم نیامد. درِ مغازه را بستم و با دست خالی بهسوی منزل رهسپار شدم.
هرچه بهطرف منزل نزدیک میشدم نگرانیام بیشتر میشد؛ چراکه پولی نداشتم که حداقل نانی تهیه کنم و برای اهلوعیالم ببرم. تا آنجا که ناچار شدم در کنار کوچه، نزدیک منزل بایستم شاید بتوانم چارهای بیندیشم؛ درحالیکه به فکر فرو رفته بودم شخصی مقابلم ظاهر شد و فرمود #سیّد_کریم این #بقچه_نان برای شماست. من بقچه نان را گرفتم و بیتوجه به آن شخص که کیست بهسوی منزل به راه افتادم.
هنگامیکه داخل منزل شدم خانواده گفتند: آقا سیّد کریم چرا دیر آمدی؟ بچهها با حالت #گرسنگی خوابیدند. به ایشان گفتم بچهها را بیدار کن که شام بخورند.
وقتی بقچه را باز کردیم، دیدیم نانها گرم است؛ مثل آنکه تازه از #تنور درآمده باشد. با کمال تعجب دیدیم در میان نانها مقدار زیادی حلواست. همگی شام را از آن نان و حلوا خوردیم و سفره را جمع کردیم، صبح برای صبحانه باز کردیم و در کمال تعجب دیدیم که حلوا و نانها به مقدار شب گذشته باقی است!
تا یک هفته ما از آن نان و حلوا استفاده میکردیم و هرگز کم نمیشد.
بعد از یک هفته سفره را باز کردیم. اثری از #نان_و_حلوا باقی نبود. از اهل بیت پرسیدم چه شد که نان و حلوا تمام شد؟
ایشان گفتند: حقیقت این است که دیروز خانمی از همسایهها به منزل ما آمد و پرسید حدود یک هفته است که از منزل شما #بوی_عطر عجیبی استشمام میکنم. چه چیزی در منزل شماست که منزل ما را هم معطر کرده است؟ من هم در کمال سادگی داستان نان و حلوا را برای ایشان نقل کردم.
شاید این سرّی بود که نباید دیگران مطلع میشدند. به همین دلیل، این برکت از منزل ما بیرون رفت.
مرحوم حاج سیّد محمد میفرمود مرحوم آقا سیّد کریم موقعیتی پیدا کرده بود که به خدمت #حضرت_ولیّ_عصر(عج) شرفیاب میشد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢نتیجه #مجاهدت و گذشت از سود کلان
📖یکی از کاسبهای مصداق «الکاسب حبیب الله»، مرحوم #آقا_سید_حسن_موسوی بود. وی نقل کرده است: تاجری روغنفروش به اینجانب مراجعه و پیشنهاد سی حلب روغن حیوانی کرد. به مغازه آن تاجر رفتم و سی حلب روغن را خریدم و پول آن را نقداً پرداخت کردم. روز بعد از #معامله، تاجر پیغام داد که اگر حاضر به فسخ معامله باشی، دو برابر قیمتی را که خریداری کردهاید به شما میدهم و از روغنها صرف نظر نمایید. به ایشان پیغام دادم که روغنها را از شما خریدهام و حاضر به اقاله آن نیستم. پسازآنکه روغنها را تحویل گرفتم اعلام کردم هر خانوادهای میتواند مقدار نیم کیلو روغن به #قیمت_سابق خریداری نماید؛ درحالیکه قیمت روغن چندین برابر بیشتر شده بود. همه سی حلب روغن را که هر حلبی هفده کیلو بود در بین اهالی محل به قیمت خریداری شده تقسیم کردم. خداوند متعال هم در مقابل این #مجاهدت و #گذشت از سود کلان و #خدمت_به_خلق خدا به آن مرحوم فرزندی عنایت فرمود که امروز در قم، از مدرسان سطح بالای حوزه و از وزنههای تدریسی در #حوزه_علمیه_قم به نام حجت الاسلام و المسلمین #حاج_آقا_رسول_موسوی_تهرانی است که وجودش منشأ #برکات زیادی در بین #طلاب است.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢ماجرای عجیب #میرزای_قمی و میزبانی از #فتحعلی_شاه
📖هرگاه فتحعلی شاه به قصد زیارت #حضرت_معصومه)s( به قم مشرف میشد، در ابتدا به محضر مرحوم میرزای قمی شرفیاب میشد. در یکی از مسافرتهای شاه به قم، هنگامیکه به محضر مرحوم میرزا شرفیاب شد، آقازاده مرحوم میرزا برای پذیرایی از شاه از اندرون منزل مقداری کشمش در ظرفی نهاد و نزد ایشان گذاشت. شاه وقتی چشمش به فرزند مرحوم میرزا میافتد فریفته #ادب و #وقار و #حسن_ظاهر ایشان میشود. کاملاً در دل شاه جای باز میکند.
پس از تعارفات معمولی، شاه هنگام خروج به مرحوم میرزا عرض مینماید که اراده کردهام با استجازه از محضر حضرتعالی یکی از دخترهای خود را بهعنوان کنیزی شما بفرستم؛ کنایه از اینکه آقازاده را بهعنوان دامادی اختیار نمایم. مرحوم میرزا در جواب میفرماید: نظر خود را درباره درخواست شما بعداً به عرض میرسانم.
در همان شب که مرحوم میرزا برای #تهجد برمیخیزد، پس از ادای نوافل شب دستها را بهسوی آسمان بلند میکند و با تضرّع و زاری به پیشگاه #پروردگار عرضه میدارد: خداوندا من هرگز راضی نیستم که رحمم به رحم ظالمی مثل #فتحعلی_شاه وصل شود. پروردگارا تو هم به این عمل راضی مباش.
پس از درخواست مرحوم میرزا در آن شب، زمانی نگذشت که از پشت در اتاق تهجد، میرزا را صدا زدند که آقازاده به دلدردی شدید مبتلا شده است، با سرعت طبیبی را نزد فرزند میرزا حاضر کردند. اما قبل از آنکه طبیب برسد فرزند میرزا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
چند روز بعد فرستادهای از طرف شاه، برای گرفتن پاسخ به محضر مرحوم میرزا مشرف شد. مرحوم میرزا به فرستاده شاه گفت به شاه سلام مرا برسانید و به ایشان بگویید: من دیگر فرزندی ندارم!
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran