ا❁﷽❁ا
🟢تعریف از #دشمن!
📖فرزند مرحوم #حاج_محمدحسن_اخوان، مردی با اخلاق و از متدینان و معتمدان #بازار_تهران نقل کردهاند:
منزل ما مقابل منزل #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد بود. هر هفته، یک شب جلسه ای داشتیم و جناب شیخ به منزل ما می آمدند و پس از ادای نماز مغرب و عشاء به جماعت، مسئله و #حدیث میگفتند و #موعظه میکردند.
شب تابستان گرمی بود. پنکه های برقی به تازگی از خارج به بازار آمده بود. پدرم پنکه ای خرید و به منزل آورد. هنگامیکه جناب شیخ مشغول نماز جماعت شد، پنکه را روشن کردیم. قهراً هوای اتاق خنک شد.
پس از آنکه معظم له از نماز فارغ شد به مرحوم پدرم رو کرد و فرمود: «حاج محمدحسن! چه شد که هوای اتاق خنک شد؟»
مرحوم پدرم عرض کرد: آقا، باد بزن برقی روشن کردیم که بهتازگی از خارج آمده است.
جناب شیخ فرمودند: «چه چیز خوبی است!»
لحظاتی نگذشت که مرحوم شیخ شروع کردند به گریه کردن.
پدرم عرض کرد: آقا چیزی شده؟
جناب شیخ در جواب فرمودند: «در فکر شدم که اگر فردای #قیامت خداوند متعال از من سؤال نماید که "چرا کارهای دشمنان را تعریف کردی؟" چه جواب دهم؟! جوابی برای گفتن ندارم!».
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢رویای صادقه
📜عده ای از مردم را دید که در کنار نانوایی صف کشیده اند. هوس نان هلش داد به آن سو. صف طولانیتر از معمول بود. انگار عطر نان همه را مثل او کشانده بود آن طرفی. شاید هم چیزی دیگری بود. شوقی که در چشم های مردم میدید و اینکه برای گرفتن نان لحظه شماری میکردند. همه آرام ایستاده بودند و عاشقانه به ابتدای صف و کسی که نانها را به مردم میداد مینگریستند. رد نگاه ها را دنبال کرد رسید به ابتدای صف و مقسم نان ها را دید. مولایش بود ، #صاحب_العصر_و_الزمان(عج).مردی هم کنار امام زمان(عج) ایستاده بود و واسطه رساندن نان از دست مولایش به مردم بود. به او اشاره کرد نزدیک شود تا به او هم نان بدهد. ولی ابهت حضرت مانع حرکتش شده بود. صدای اذان صبح از دور به گوش رسید. چشم هایش را باز کرد. هنوز بوی عطر نان را حس میکرد. یادش آمد آن مردی که نانها را به مردم میداد #حاج_آقا_فخر_تهرانی بود. بلند شد تا وضو بگیرد و برای نماز صبح راهی مسجد شود تا تعبیرش را از حاج آقا بپرسد.
♻️برگرفته از:
📙#خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️#داستانک_مهدوی
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
❁﷽❁ا
🟢مزد یا بلیط...
📖روزی #شیخ_مرتضی_زاهد همراه شیخ مهدی معزّالدوله تهرانی به دیدار دوستی از دوستان خدا میرفت.
راه دور بود ناگزیر از وسیله نقلیه استفاده کردند.
آن زمان #کرایه_ماشین را در مقابل #بلیت میگرفتند.
به مقصد که رسیدند، و به طرف منزل دوست معهود میرفتند، شیخ مرتضی از شیخ مهدی پرسید: «حاج شیخ مزدش را دادی؟»
شیخ مهدی عرض کرد: بله پرداخت کردم.
شیخ مرتضی ادامه داد: حاج شیخ! بلد بودم، بگویم بلیتش را دادی. اما به این فکر کردم که اگر در قیامت در پای میزان عدل الهی، خدا از من بپرسد: «چرا از لغات #دشمنان استفاده کردی؟» چه جوابی بدهم؟
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢جوانی آقا شیخ مرتضی زاهد و احترام به پدر
📖مرتضی #جوان (شیخ مرتضی زاهد) میخواست از #آب_انبار چهل پله امام زاده سیّد اسماعیل برای پخت و پز مادرش آب بیاورد.
دو کوزه بزرگ در دست گرفت و در حال رفتن بود.
جناب مجد الذاکرین پدر مرتضی در کوچه به طرف خانه میآمد که مرتضی را دید.
از پشت سر صدایش کرد.
مرتضی بیآنکه رو برگرداند و بپرسد با من چه کار دارید، بلافاصله کوزهها را بر زمین گذاشت.
به سرعت خود را به کوچه و کنار #پدر رساند.
گوش به فرمان ایستاد تا ببینند پدر چه فرمایشی دارد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢ماجرای مواجهه #شیخ_حسنعلی_نخودکی و استاندار مشهد در زمان #رضاخان!
📖زمانی که #پهلوی دستور #کشف_حجاب زنان و متّحدالشکل شدن مردان را صادر کرد، مردم #مشهد، در مخالفت با فرمان پهلوی، در مسجد گوهرشاد اجتماع کردند.
#پاکروان، #استاندار_مشهد برای رفع تحصن مردم و رفع قائله مسجد دستور داد مردمی را که در مسجد اجتماع کرده بودند به خاک و خون کشاندند. تا جایی که یکی از شبستانها از کثرت کشتار، به نام #مسجد_خون مشهور شد.
بعد از این واقعه، پاکروان بهمرور زمان به دلدرد مبتلا شد. روزبهروز دلدرد او شدیدتر شد و پزشکان از معالجه او عاجز شدند.
بعضی از اطرافیان پاکروان پیشنهاد کردند شیخی در مشهد است که امراض لاعلاج را معالجه مینماید. تا اسم شیخ را شنید با تنفر گفت اسم این طایفه را نزد من نیاورید!
دلدردش شدیدتر شد. تا اینکه از روی ناچاری گفت، بروید او را بیاورید.
اطرافیان به محضر #شیخ_حسنعلی_نخودکی رسیده، موقعیت پاکروان را بازگو کردند.
جناب شیخ بر بالین پاکروان حاضر شد.
شیخ حسنعلی نخودکی نوک عصای خود را روی شکم پاکروان گذاشت و پرسید اینجای شکمت درد میکند؟
وقتی نوک عصای جناب شیخ به شکم پاکروان رسید، پاکروان گفت: آقا دیگر درد احساس نمیکنم.
سریع از جای خود برخاست و گفت بروید دستهچک مرا بیاورید. شیخ گفت ما به پول تو احتیاجی نداریم!
جناب شیخ فرمود: شنیدهام که شهرداری مشهد برای تعریض یکی از خیابانها که در آن امامزادهای به نام #گنبد_سبز است، قصد تخریب آن را دارد. دستور دهید که از تخریب آن جلوگیری کنند.
پاکروان از درخواست جناب شیخ استقبال کرد. پس از رفتن ایشان دستور داد اطراف امامزاده را فلکه کنند.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢مرحوم حجتالإسلام #محقق_خراسانی استاد فنّ بیان و خطابه
📖#استاد_خطابه و فنِ بیان بود. بهجرئت باید عرض کنم که در عصر خود در بین #اهل_منبر نظیر و نمونهای نداشت یا کمنظیر بود. با تحمل زحماتی که در تحقیق مطالب برای ارائه آن در منبر برای شنوندگان بیان میکرد، انتظار داشت که شنوندگان هم گفتار او را درک و فهم نمایند. در راستای انتظار خود از مستمعان، مطلبی را فرمودند بدین مضمون: من در همه #امورات_مادی خود بیقید هستم؛ بدین معنا که هیچگاه در منزل دستور نمیدهم چه غذایی برایم تهیه کنید. هرگونه غذایی را تناول مینمایم. هرگونه لباسی را میپوشم. در هر مکانی میخوابم و در هر جا استراحت مینمایم، اما در یک مورد روحم بسیار لطیف و حساس است و آن اینکه اگر مطلبی را که با همه زحمت در تحقیق آن و با بیانی رسا و شیوا در #منبر مطرح نمایم، متوجه شوم که شنونده آن را درک و فهم نکرده است #متأثّر میشوم و در روحم اثر نامطلوب میگذارد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢عالمی که در حرم حضرت معصومه(س) جلوی رضاخان ایستاد!
📖پسازآنکه #رضاخان به سلطنت رسید و بیحجابی زنان را اجباری کرد، #عید_نوروزی خانواده او بیحجاب به قصد تفریح و سیاحت به #قم مسافرت کردند و به #حرم_حضرت_معصومه(س) وارد شدند.
در این هنگام، با اعتراض شدید مرحوم حاج شیخ #محمدتقی_بافقی_یزدی روبهرو شدند.
آنها از #حرم خارج شدند و بلافاصله ماوقع را به رضاخان گزارش کردند.
رضاخان خود را بهسرعت به قم رسانید و حاج شیخ را پس از ضربوشتم به #تهران فرستاد و زندانی کرد.
سپس به #حرم_حضرت_عبدالعظیم(ع) تبعید کرد و زیر نظر گرفت.
مرحوم #مشهدی_عباس_سبزی_کار که یکی از اولیای خدا بود در مدت #تبعید در خدمت معظم له بود.
میگفت در این مدت، #کراماتی از معظم له مشاهده کرده بود.
چون ارادت و موقعیت ایشان به #حضرت_ولی_عصر(عج) میدانست، مکرر از ایشان عاجزانه تقاضا میکرد راهی برای #زیارت آن حضرت به حقیر ارائه نمایند . روزی شیخ محمدتقی فرمودند: عباس! امسال به #عتبات_عالیات مشرّف میشوی و موفق به زیارت حضرت خواهی شد. و جزئیات آن را کامل بیان فرمود.
طبق فرمایش معظمله همان سال مشهدی عباس به طریقی معجزهآسا وسایل تشرفش به عتبات عالیات فراهم گردید. با تمام جزئیاتی که شیخ محمدتقی گفته بود به محضر امام زمان(عج) رسید.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢وقتی #شیخ_حسنعلی_نخودکی هم در شفای بیماری عاجز بود!
📖یکی از شاگردان شیخ حسنعلی نخودکی می گفت: در زمان جوانی به #کسالت خاصی مبتلا شدم. خدمت استاد جناب شیخ حسنعلی نخودکی مشرف شدم. ایشان دستورهای جدیدی از داروها و ادویهها را مرحمت فرمودند. این بار هم کمترین نتیجهای نگرفتم. ناراحت و نالان در #بستر_بیماری آرمیده بودم. در این هنگام، پیرزنی که سالیان درازی برای کمککار خانواده ما میآمد وارد منزل شد. پیرزن خدمتکار گفت مداوای کسالت ایشان آسان است. فلان گیاه، دوای درد ایشان است. پس از آنکه #طبابت پیرزن را برای من نقل کردند، از روی #ناچاری به دستور ایشان عمل کردم. پساز مدتی کوتاه از آن #بیماری نجات پیدا کردم. پساز این جریان به خدمت جناب #شیخ مشرف شدم. جریان طبابت آن پیرزن را عرضه کردم. حاج شیخ به بنده فرمودند: محمود میدانی چرا دانستنیهای من و شما در امر طبابت مؤثر واقع نشد؟ #خداوند_متعال میخواهد به من و شما بفهماند که عنان و سررشته تمام کارها به دست اوست، و هرکسی از قدرت او استمداد میجوید.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢سرّی که دیگران مطلع شدند و باعث شد برکت از خانه ما برود!
📖#آقا_سیّد_کریم_پینه_دوز برای مرحوم #حاج_سیّد_محمد_کسایی نقل کرده بود: روز سرد زمستانی بود. صبح که درِ مغازه را باز کردم تا هنگام غروب مشتری به سراغم نیامد. درِ مغازه را بستم و با دست خالی بهسوی منزل رهسپار شدم.
هرچه بهطرف منزل نزدیک میشدم نگرانیام بیشتر میشد؛ چراکه پولی نداشتم که حداقل نانی تهیه کنم و برای اهلوعیالم ببرم. تا آنجا که ناچار شدم در کنار کوچه، نزدیک منزل بایستم شاید بتوانم چارهای بیندیشم؛ درحالیکه به فکر فرو رفته بودم شخصی مقابلم ظاهر شد و فرمود #سیّد_کریم این #بقچه_نان برای شماست. من بقچه نان را گرفتم و بیتوجه به آن شخص که کیست بهسوی منزل به راه افتادم.
هنگامیکه داخل منزل شدم خانواده گفتند: آقا سیّد کریم چرا دیر آمدی؟ بچهها با حالت #گرسنگی خوابیدند. به ایشان گفتم بچهها را بیدار کن که شام بخورند.
وقتی بقچه را باز کردیم، دیدیم نانها گرم است؛ مثل آنکه تازه از #تنور درآمده باشد. با کمال تعجب دیدیم در میان نانها مقدار زیادی حلواست. همگی شام را از آن نان و حلوا خوردیم و سفره را جمع کردیم، صبح برای صبحانه باز کردیم و در کمال تعجب دیدیم که حلوا و نانها به مقدار شب گذشته باقی است!
تا یک هفته ما از آن نان و حلوا استفاده میکردیم و هرگز کم نمیشد.
بعد از یک هفته سفره را باز کردیم. اثری از #نان_و_حلوا باقی نبود. از اهل بیت پرسیدم چه شد که نان و حلوا تمام شد؟
ایشان گفتند: حقیقت این است که دیروز خانمی از همسایهها به منزل ما آمد و پرسید حدود یک هفته است که از منزل شما #بوی_عطر عجیبی استشمام میکنم. چه چیزی در منزل شماست که منزل ما را هم معطر کرده است؟ من هم در کمال سادگی داستان نان و حلوا را برای ایشان نقل کردم.
شاید این سرّی بود که نباید دیگران مطلع میشدند. به همین دلیل، این برکت از منزل ما بیرون رفت.
مرحوم حاج سیّد محمد میفرمود مرحوم آقا سیّد کریم موقعیتی پیدا کرده بود که به خدمت #حضرت_ولیّ_عصر(عج) شرفیاب میشد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢نتیجه #مجاهدت و گذشت از سود کلان
📖یکی از کاسبهای مصداق «الکاسب حبیب الله»، مرحوم #آقا_سید_حسن_موسوی بود. وی نقل کرده است: تاجری روغنفروش به اینجانب مراجعه و پیشنهاد سی حلب روغن حیوانی کرد. به مغازه آن تاجر رفتم و سی حلب روغن را خریدم و پول آن را نقداً پرداخت کردم. روز بعد از #معامله، تاجر پیغام داد که اگر حاضر به فسخ معامله باشی، دو برابر قیمتی را که خریداری کردهاید به شما میدهم و از روغنها صرف نظر نمایید. به ایشان پیغام دادم که روغنها را از شما خریدهام و حاضر به اقاله آن نیستم. پسازآنکه روغنها را تحویل گرفتم اعلام کردم هر خانوادهای میتواند مقدار نیم کیلو روغن به #قیمت_سابق خریداری نماید؛ درحالیکه قیمت روغن چندین برابر بیشتر شده بود. همه سی حلب روغن را که هر حلبی هفده کیلو بود در بین اهالی محل به قیمت خریداری شده تقسیم کردم. خداوند متعال هم در مقابل این #مجاهدت و #گذشت از سود کلان و #خدمت_به_خلق خدا به آن مرحوم فرزندی عنایت فرمود که امروز در قم، از مدرسان سطح بالای حوزه و از وزنههای تدریسی در #حوزه_علمیه_قم به نام حجت الاسلام و المسلمین #حاج_آقا_رسول_موسوی_تهرانی است که وجودش منشأ #برکات زیادی در بین #طلاب است.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢ماجرای عجیب #میرزای_قمی و میزبانی از #فتحعلی_شاه
📖هرگاه فتحعلی شاه به قصد زیارت #حضرت_معصومه)s( به قم مشرف میشد، در ابتدا به محضر مرحوم میرزای قمی شرفیاب میشد. در یکی از مسافرتهای شاه به قم، هنگامیکه به محضر مرحوم میرزا شرفیاب شد، آقازاده مرحوم میرزا برای پذیرایی از شاه از اندرون منزل مقداری کشمش در ظرفی نهاد و نزد ایشان گذاشت. شاه وقتی چشمش به فرزند مرحوم میرزا میافتد فریفته #ادب و #وقار و #حسن_ظاهر ایشان میشود. کاملاً در دل شاه جای باز میکند.
پس از تعارفات معمولی، شاه هنگام خروج به مرحوم میرزا عرض مینماید که اراده کردهام با استجازه از محضر حضرتعالی یکی از دخترهای خود را بهعنوان کنیزی شما بفرستم؛ کنایه از اینکه آقازاده را بهعنوان دامادی اختیار نمایم. مرحوم میرزا در جواب میفرماید: نظر خود را درباره درخواست شما بعداً به عرض میرسانم.
در همان شب که مرحوم میرزا برای #تهجد برمیخیزد، پس از ادای نوافل شب دستها را بهسوی آسمان بلند میکند و با تضرّع و زاری به پیشگاه #پروردگار عرضه میدارد: خداوندا من هرگز راضی نیستم که رحمم به رحم ظالمی مثل #فتحعلی_شاه وصل شود. پروردگارا تو هم به این عمل راضی مباش.
پس از درخواست مرحوم میرزا در آن شب، زمانی نگذشت که از پشت در اتاق تهجد، میرزا را صدا زدند که آقازاده به دلدردی شدید مبتلا شده است، با سرعت طبیبی را نزد فرزند میرزا حاضر کردند. اما قبل از آنکه طبیب برسد فرزند میرزا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
چند روز بعد فرستادهای از طرف شاه، برای گرفتن پاسخ به محضر مرحوم میرزا مشرف شد. مرحوم میرزا به فرستاده شاه گفت به شاه سلام مرا برسانید و به ایشان بگویید: من دیگر فرزندی ندارم!
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran