ا❁﷽❁ا
🟢دغدغه های #شیخ_مرتضی_انصاری برای رسیدن به #حقیقت_فقه
📖مرتضی هرچند با پرهیزهای پدر و عمویش هیچگاه قدم به خانقاه نگذاشته بود ولی دغدغۀ جستوجوی حقیقتِ اهل طریقت را میشناخت و مقدس میشمرد؛ هرچند راه آن را گذر از دروازۀ شریعت و فهم تمام و کمال دین در ظاهر و باطن میدانست.
برای مرتضای پانزده ساله، طریقتهای صوفیانهای که او را احاطه کرده بود، تکیهگاه مستحکمی نبود و «عقل»، آنچه بیش از همه مرتضی آن را محترم میشمرد، حکم میکرد آنچه خداوند از احکام ظاهری در مصحفی آسمانی فروفرستاده، نباید آنقدر کم ارزش باشد که راهی به حقایق و وصول به مغز و باطن دین باز نکند. از طرفی این نمیتواند درست باشد که فروگذاشتن و ترک شریعت اثری در فاسد شدن اصل دین نداشته باشد.
او انتخاب کرده بود. «فقه». مسیری بود که باید آن را در پیش میگرفت. با این امید که امانتدار شایستهای برای شارع مقدس باشد و اگر چنین باشد، چرا شارع مقدس موهبتهای ملکوتی و حقایق روحانی را از او دریغ کند؟
📘 #نخل_و_نارنج
🖋 #وحید_یامین_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/72161
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🟢وقتی #شیخ_حسنعلی_نخودکی هم در شفای بیماری عاجز بود!
📖یکی از شاگردان شیخ حسنعلی نخودکی می گفت: در زمان جوانی به #کسالت خاصی مبتلا شدم. خدمت استاد جناب شیخ حسنعلی نخودکی مشرف شدم. ایشان دستورهای جدیدی از داروها و ادویهها را مرحمت فرمودند. این بار هم کمترین نتیجهای نگرفتم. ناراحت و نالان در #بستر_بیماری آرمیده بودم. در این هنگام، پیرزنی که سالیان درازی برای کمککار خانواده ما میآمد وارد منزل شد. پیرزن خدمتکار گفت مداوای کسالت ایشان آسان است. فلان گیاه، دوای درد ایشان است. پس از آنکه #طبابت پیرزن را برای من نقل کردند، از روی #ناچاری به دستور ایشان عمل کردم. پساز مدتی کوتاه از آن #بیماری نجات پیدا کردم. پساز این جریان به خدمت جناب #شیخ مشرف شدم. جریان طبابت آن پیرزن را عرضه کردم. حاج شیخ به بنده فرمودند: محمود میدانی چرا دانستنیهای من و شما در امر طبابت مؤثر واقع نشد؟ #خداوند_متعال میخواهد به من و شما بفهماند که عنان و سررشته تمام کارها به دست اوست، و هرکسی از قدرت او استمداد میجوید.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢سرّی که دیگران مطلع شدند و باعث شد برکت از خانه ما برود!
📖#آقا_سیّد_کریم_پینه_دوز برای مرحوم #حاج_سیّد_محمد_کسایی نقل کرده بود: روز سرد زمستانی بود. صبح که درِ مغازه را باز کردم تا هنگام غروب مشتری به سراغم نیامد. درِ مغازه را بستم و با دست خالی بهسوی منزل رهسپار شدم.
هرچه بهطرف منزل نزدیک میشدم نگرانیام بیشتر میشد؛ چراکه پولی نداشتم که حداقل نانی تهیه کنم و برای اهلوعیالم ببرم. تا آنجا که ناچار شدم در کنار کوچه، نزدیک منزل بایستم شاید بتوانم چارهای بیندیشم؛ درحالیکه به فکر فرو رفته بودم شخصی مقابلم ظاهر شد و فرمود #سیّد_کریم این #بقچه_نان برای شماست. من بقچه نان را گرفتم و بیتوجه به آن شخص که کیست بهسوی منزل به راه افتادم.
هنگامیکه داخل منزل شدم خانواده گفتند: آقا سیّد کریم چرا دیر آمدی؟ بچهها با حالت #گرسنگی خوابیدند. به ایشان گفتم بچهها را بیدار کن که شام بخورند.
وقتی بقچه را باز کردیم، دیدیم نانها گرم است؛ مثل آنکه تازه از #تنور درآمده باشد. با کمال تعجب دیدیم در میان نانها مقدار زیادی حلواست. همگی شام را از آن نان و حلوا خوردیم و سفره را جمع کردیم، صبح برای صبحانه باز کردیم و در کمال تعجب دیدیم که حلوا و نانها به مقدار شب گذشته باقی است!
تا یک هفته ما از آن نان و حلوا استفاده میکردیم و هرگز کم نمیشد.
بعد از یک هفته سفره را باز کردیم. اثری از #نان_و_حلوا باقی نبود. از اهل بیت پرسیدم چه شد که نان و حلوا تمام شد؟
ایشان گفتند: حقیقت این است که دیروز خانمی از همسایهها به منزل ما آمد و پرسید حدود یک هفته است که از منزل شما #بوی_عطر عجیبی استشمام میکنم. چه چیزی در منزل شماست که منزل ما را هم معطر کرده است؟ من هم در کمال سادگی داستان نان و حلوا را برای ایشان نقل کردم.
شاید این سرّی بود که نباید دیگران مطلع میشدند. به همین دلیل، این برکت از منزل ما بیرون رفت.
مرحوم حاج سیّد محمد میفرمود مرحوم آقا سیّد کریم موقعیتی پیدا کرده بود که به خدمت #حضرت_ولیّ_عصر(عج) شرفیاب میشد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢نتیجه #مجاهدت و گذشت از سود کلان
📖یکی از کاسبهای مصداق «الکاسب حبیب الله»، مرحوم #آقا_سید_حسن_موسوی بود. وی نقل کرده است: تاجری روغنفروش به اینجانب مراجعه و پیشنهاد سی حلب روغن حیوانی کرد. به مغازه آن تاجر رفتم و سی حلب روغن را خریدم و پول آن را نقداً پرداخت کردم. روز بعد از #معامله، تاجر پیغام داد که اگر حاضر به فسخ معامله باشی، دو برابر قیمتی را که خریداری کردهاید به شما میدهم و از روغنها صرف نظر نمایید. به ایشان پیغام دادم که روغنها را از شما خریدهام و حاضر به اقاله آن نیستم. پسازآنکه روغنها را تحویل گرفتم اعلام کردم هر خانوادهای میتواند مقدار نیم کیلو روغن به #قیمت_سابق خریداری نماید؛ درحالیکه قیمت روغن چندین برابر بیشتر شده بود. همه سی حلب روغن را که هر حلبی هفده کیلو بود در بین اهالی محل به قیمت خریداری شده تقسیم کردم. خداوند متعال هم در مقابل این #مجاهدت و #گذشت از سود کلان و #خدمت_به_خلق خدا به آن مرحوم فرزندی عنایت فرمود که امروز در قم، از مدرسان سطح بالای حوزه و از وزنههای تدریسی در #حوزه_علمیه_قم به نام حجت الاسلام و المسلمین #حاج_آقا_رسول_موسوی_تهرانی است که وجودش منشأ #برکات زیادی در بین #طلاب است.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢توسّل به امیرالمؤمنین علی(ع) و کسب تکلیف از ایشان
📖#حاج_سید_علی_شاهرودی: پدرم آیتاللَّه العظمی #سید_محمود_شاهرودی هنگامی که چهار فرزند داشت، از نظر مالی در مضیقه بود، بهطوری که اجاره منزل که سالی دو دینار عراقی بود، سه سال به تأخیر افتاده بود. تصمیم گرفت به منزل مرحوم میرزا (شاید میرزای شیرازی) برود و نماز و روزه استیجاری بگیرد، رفت و گرفت و سه ماه نماز را هم خواند، اما هر وقت میخواست از آن پول استفاده کند دلش حاضر نمیشد و بالاخره پول را بدون اینکه مقداری از آن را خرج کند، برگرداند.
فرمود: هنگامیکه از خانه میرزا برمیگشتم، به در صحن امیرمؤمنان(ع) رسیدم و خطاب به آن حضرت گفتم: کلاهگوشی من هست و بیل هم دارم، اگر مرا نمیخواهید، می توانم بروم کار کنم و اگر میخواهید، از باب سهم خمس سادات به من بدهید تا فرزندانم را اداره کنم. این را گفتم و به منزل رفتم و مشغول مطالعه شدم، دیدم درِ خانه را میزنند و کسی از پشت در صدا می زند: سید محمود، این پول سهم سادات است. پول را گرفتم دیدم ده دینار است!
📘 #روزنه_هایی_از_عالم_غیب
🖋 #سید_محسن_خرازی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢توسل به #امام_حسین(ع) در مِنا...
📖#سید_محمّد_کسایـی_خرّازی: به #مکه رفته بودم، پایم سوزش پیدا کرد آن را بستم. به #عرفات و #مشعر رفتم وقتی میخواستم به #مِنا روم از راه رفتن عاجز بودم و سعی کردم وسیلهای فراهم کنم، ولی موفق نشدم.
عاقبت با همان پا خود را به مِنا رساندم و یک نفر از #سادات بغداد هم همراه من بود. هرچه گشتیم که چادر خودمان را پیدا کنیم نتوانستیم، تا بعداز ظهر میگشتیم و در آن هوا خیلی بـیحال و مضطرب شدیم.
همراه من از ناراحتی و گرما، سر خود را داخل یکی از خیمهها کرد. وقتی به او گفتم: بیا فلان کار را انجام دهیم، دیدم گریه میکند و مضطرب و #مضطر شده است.
من رو به قبر مطهّر #اباعبداللَّه_الحسین(ع) کردم و عرض کردم: آقا، مضطرّ شدیم، به ما عنایت فرمایید. همان گاه دیدم کسی بالای سر ما ایستاده و بدون سابقه به ما میگوید: چادر خودتان را می خواهید؟
گفتم: آری.
گفت: همراه من بیایید. ده قدمی رفتیم ما را به چادرمان رساند، نگاه کردیم دیدیم آن مرد نیست...
📘 #روزنه_هایی_از_عالم_غیب
🖋 #سید_محسن_خرازی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢آقا سید حسین پدرِ #آسید_علی_قاضی_طباطبایی(ره)
📖مرحوم سید علی قاضی طباطبایی(ره): آرامش و سکینۀ پدرمان، آقا سید حسین(قاضی طباطبایی)، خود بهتنهایی بر حقیقتِ این راه گواه بود. احوال آرام و باطمأنینۀ او را که میدیدیم، میدانستیم که راه حق را برگزیده است. تهجّد شبانهاش را که میدیدیم، تضرع خاضعانهاش را که نظاره میکردیم، دلمان برقرار نمیماند. رایحۀ معنویت را، از پدر استشمام کرده بودیم. آقا حسین بهقدر وسع در طریقت معرفت کوشیده بود. تفسیر سوره «حمد» و «انعام» را نگاشته بود، اما بیش از آنکه دست بر قلم بَرد، به تربیت احوال خود پرداخته بود. میدانست اگر خود را تعالی دهد، گویی بر دیگران هم نعمتی افزوده است. نیازی به ارشادهای مکرر نیست. نیازی به امرونهی مداوم نیست. اگر در درون انسان قیامتی به پا گردد، همسایگان را هم بیدار میکند. پدر اما محافل درسی عراق را رها کرده و به زادگاه خود، تبریز، رفت تا پناهی برای مردم باشد. رفت تا دست بسیاری را بگیرد. نمیخواست فارغدل در نجف بنشیند و به تهجد بپردازد.
📘 #آسید_علی_آقا
🖋 #سید_هادی_طباطبایی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/120435
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢راهکار مرحوم #آیت_الله_العظمی_اراکی(ره) برای حاجتروایی و شفای بیماری
📖#مرحوم_آیت_اللَّه_اراکی(ره): من دو #عارضه داشتم که سخت از آن #نگران و #ناراحت بودم. اول اینکه هر سال #چشم_درد میگرفتم به حدّی که از درد فریادم بلند می شد و دوم اینکه دستم در فصل زمستان ورم میکرد و #خشک میشد و ترک برمیداشت و از لابهلای پوست آن #خون میآمد، به طوری که باید تیمّم میکردم. من این دو #کسالت را داشتم اما #به_زبان_نمی_آوردم، ولی هر دو کسالت به عنایت و فضل #حضرت_معصومه(س) و #امام_رضا(ع) برطرف شد، به طوری که هم اکنون بحمداللَّه اثری از هیچکدام آنها وجود ندارد.
من همان طوری که مرحوم #آیت_اللَّه_حاج_شیخ_ابوالقاسم_کبیر_قمی (از منبریهای معروف #مشهد) فرمود: بر اساس روایت «استعینوا فی قضاء الحوائج بکتمانها» #حاجت خود را #کتمان کردم و به #زبان نیاوردم، ولی #حضرت_معصومه(س) و #امام_رضا(ع) از روی لطف و عنایتی که به من داشتند و دارند، مرا #شفا دادند.
📘 #روزنه_هایی_از_عالم_غیب
🖋 #سید_محسن_خرازی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢 بیسوادی که #قرآن را با معجزه و کرامت خدا حفظ کرده بود!
📖حجتالإسلام والمسلمین شاهرخی خرم آبادی از #ملاکاظم_تویسرکانی که همه قرآن را با اعجاز و کرامت از حفظ بود، نقل کرد که: من از او آیهای را پرسیدم و گفتم: چند تا میم دارد. گفت: یازده عدد. وقتی میمهای آن آیه را شمردم، دیدم ده میم دارد. گفتم: ده میم دارد. گفت: اشتباه حساب کردی دوباره بشمارید. وقتی دوباره شمردم، دیدم درست می گوید، یازده میم دارد.
خیلی مایه تعجب و شگفتی بود که وی می توانست هر سوره را از آخر شروع کند و به اول آن ختم نماید، همچنین وقتی کتاب مغنی را که یکی از کتابهای ادبی حوزه است، به او میدادم و میگفتم: قرآنِ آن را بخوان! آیات قرآنی را تلاوت میکرد، با اینکه آیات از غیر آنها مشخص نبود. به وی گفتم: تو که سواد عربی نداری، پس چطور قرآن را تشخیص میدهی؟ گفت: #قرآن_نور_دارد.
📘 #روزنه_هایی_از_عالم_غیب
🖋 #سید_محسن_خرازی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢واکنش #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد به فرد لجباز در مباحثه
📖#شیخ_نصرالله_شاه_آبادى: در خانه مرحوم آیتالله #حاج_میرزا_عبدالعلی_تهرانی با #آقا_شیخ_مرتضى_زاهد آشنا شدم.
یادم هست در یکی از شبها وقتی به یکی از جلسههاى آقا شیخ مرتضی رفتم آقایى آنجا بود و با آقا شیخ مرتضی #بحث و #مناظره داشت.
آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با #صبر و #حوصله براى او #استدلال و #دلیل میآورد، ولی آن آقاى مخالف با هیچ حرف و استدلال و حدیثی #قانع نمىشد و حرفهاى خودش را تکرار میکرد. بعداز دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقاى مخالف کرد و گفت: «حالا که شما تا این حد بر روى افکار و اعتقاداتت پافشارى دارى، بیا هر دو نفرمان نیم ساعت دستهایمان را روى #آتش بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.» آنگاه آقا شیخ مرتضی زاهد فورى منقلِ کرسى را که پر از زغالهاى داغ و آتشین بود طلب کرد و سپس بلافاصله دستهایش را در زغالهاى داغ و آتشین فروبرد!
آن آقاى مخالف و #لجوج تا این صحنه را دید، رنگش پرید و وحشتزده شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.
📘 # آقا_شیخ_مرتضی_زاهد
🖋 #محمدحسین_سیف_اللهی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4365
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢ماجرای عجیب #میرزای_قمی و میزبانی از #فتحعلی_شاه
📖هرگاه فتحعلی شاه به قصد زیارت #حضرت_معصومه)s( به قم مشرف میشد، در ابتدا به محضر مرحوم میرزای قمی شرفیاب میشد. در یکی از مسافرتهای شاه به قم، هنگامیکه به محضر مرحوم میرزا شرفیاب شد، آقازاده مرحوم میرزا برای پذیرایی از شاه از اندرون منزل مقداری کشمش در ظرفی نهاد و نزد ایشان گذاشت. شاه وقتی چشمش به فرزند مرحوم میرزا میافتد فریفته #ادب و #وقار و #حسن_ظاهر ایشان میشود. کاملاً در دل شاه جای باز میکند.
پس از تعارفات معمولی، شاه هنگام خروج به مرحوم میرزا عرض مینماید که اراده کردهام با استجازه از محضر حضرتعالی یکی از دخترهای خود را بهعنوان کنیزی شما بفرستم؛ کنایه از اینکه آقازاده را بهعنوان دامادی اختیار نمایم. مرحوم میرزا در جواب میفرماید: نظر خود را درباره درخواست شما بعداً به عرض میرسانم.
در همان شب که مرحوم میرزا برای #تهجد برمیخیزد، پس از ادای نوافل شب دستها را بهسوی آسمان بلند میکند و با تضرّع و زاری به پیشگاه #پروردگار عرضه میدارد: خداوندا من هرگز راضی نیستم که رحمم به رحم ظالمی مثل #فتحعلی_شاه وصل شود. پروردگارا تو هم به این عمل راضی مباش.
پس از درخواست مرحوم میرزا در آن شب، زمانی نگذشت که از پشت در اتاق تهجد، میرزا را صدا زدند که آقازاده به دلدردی شدید مبتلا شده است، با سرعت طبیبی را نزد فرزند میرزا حاضر کردند. اما قبل از آنکه طبیب برسد فرزند میرزا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
چند روز بعد فرستادهای از طرف شاه، برای گرفتن پاسخ به محضر مرحوم میرزا مشرف شد. مرحوم میرزا به فرستاده شاه گفت به شاه سلام مرا برسانید و به ایشان بگویید: من دیگر فرزندی ندارم!
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran