eitaa logo
کتاب جمکران 📚
10هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🟢دغدغه های برای رسیدن به 📖مرتضی هرچند با پرهیزهای پدر و عمویش هیچ‌گاه قدم به خانقاه نگذاشته بود ولی دغدغۀ جست‌وجوی حقیقتِ اهل طریقت را می‌شناخت و مقدس می‌شمرد؛ هرچند راه آن را گذر از دروازۀ شریعت و فهم تمام و کمال دین در ظاهر و باطن می‌دانست. برای مرتضای پانزده‌ ساله، طریقت‌های صوفیانه‌ای که او را احاطه کرده بود، تکیه‌گاه مستحکمی نبود و «عقل»، آنچه بیش از همه مرتضی آن را محترم می‌شمرد، حکم می‌کرد آنچه خداوند از احکام ظاهری در مصحفی آسمانی فروفرستاده، نباید آن‌قدر کم‌ ارزش باشد که راهی به حقایق و وصول به مغز و باطن دین باز نکند. از طرفی این نمی‌تواند درست باشد که فروگذاشتن و ترک شریعت اثری در فاسد شدن اصل دین نداشته باشد. او انتخاب کرده بود. «فقه». مسیری بود که باید آن را در پیش می‌گرفت. با این امید که امانت‌دار شایسته‌ای برای شارع مقدس باشد و اگر چنین باشد، چرا شارع مقدس موهبت‌های ملکوتی و حقایق روحانی را از او دریغ کند؟ 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/72161 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢وقتی هم در شفای بیماری عاجز بود! 📖یکی از شاگردان شیخ حسنعلی نخودکی می‎ گفت: در زمان جوانی به خاصی مبتلا شدم. خدمت استاد جناب شیخ حسن‌علی نخودکی مشرف شدم. ایشان دستورهای جدیدی از داروها و ادویه‌ها را مرحمت فرمودند. این بار هم کمترین نتیجه‌ای نگرفتم. ناراحت و نالان در آرمیده بودم. در این هنگام، پیرزنی که سالیان درازی برای کمک‌کار خانواده ما می‌‎آمد وارد منزل شد. پیرزن خدمتکار گفت مداوای کسالت ایشان آسان است. فلان گیاه، دوای درد ایشان است. پس‌ از آنکه پیرزن را برای من نقل کردند، از روی به دستور ایشان عمل کردم. پس‌از مدتی کوتاه از آن نجات پیدا کردم. پس‌از این جریان به خدمت جناب مشرف شدم. جریان طبابت آن پیرزن را عرضه کردم. حاج شیخ به بنده فرمودند: محمود می‎دانی چرا دانستنی‎‌های من و شما در امر طبابت مؤثر واقع نشد؟ می‎‌خواهد به من و شما بفهماند که عنان و سررشته تمام کارها به دست اوست، و هرکسی از قدرت او استمداد می‎جوید. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢سرّی که دیگران مطلع شدند و باعث شد برکت از خانه ما برود! 📖 برای مرحوم نقل کرده بود: روز سرد زمستانی بود. صبح که درِ مغازه را باز کردم تا هنگام غروب مشتری به سراغم نیامد. درِ مغازه را بستم و با دست خالی به‌سوی منزل رهسپار شدم. هرچه به‌طرف منزل نزدیک می‎‌شدم نگرانی‎ام بیشتر می‎‌شد؛ چراکه پولی نداشتم که حداقل نانی تهیه کنم و برای اهل‌وعیالم ببرم. تا آنجا که ناچار شدم در کنار کوچه، نزدیک منزل بایستم شاید بتوانم چاره‌‎ای بیندیشم؛ درحالی‌که به فکر فرو رفته بودم شخصی مقابلم ظاهر شد و فرمود این برای شماست. من بقچه نان را گرفتم و بی‌توجه به آن شخص که کیست به‌سوی منزل به راه افتادم. هنگامی‌که داخل منزل شدم خانواده گفتند: آقا سیّد کریم چرا دیر آمدی؟ بچه‎‌ها با حالت خوابیدند. به ایشان گفتم بچه‌‎ها را بیدار کن که شام بخورند. وقتی بقچه را باز کردیم، دیدیم نان‎‌ها گرم است؛ مثل آنکه تازه از درآمده باشد. با کمال تعجب دیدیم در میان نان‎‌ها مقدار زیادی حلواست. همگی شام را از آن نان و حلوا خوردیم و سفره را جمع کردیم، صبح برای صبحانه باز کردیم و در کمال تعجب دیدیم که حلوا و نان‎‌ها به مقدار شب گذشته باقی است! تا یک هفته ما از آن نان و حلوا استفاده می‎‌کردیم و هرگز کم نمی‌‎شد. بعد از یک هفته سفره را باز کردیم. اثری از باقی نبود. از اهل ‌بیت پرسیدم چه شد که نان و حلوا تمام شد؟ ایشان گفتند: حقیقت این است که دیروز خانمی از همسایه‎‌ها به منزل ما آمد و پرسید حدود یک هفته است که از منزل شما عجیبی استشمام می‌‎کنم. چه چیزی در منزل شماست که منزل ما را هم معطر کرده است؟ من هم در کمال سادگی داستان نان و حلوا را برای ایشان نقل کردم. شاید این سرّی بود که نباید دیگران مطلع می‎شدند. به همین دلیل، این برکت از منزل ما بیرون رفت. مرحوم حاج سیّد محمد می‌‎فرمود مرحوم آقا سیّد کریم موقعیتی پیدا کرده بود که به خدمت (عج) شرفیاب می‌‎شد. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢نتیجه و گذشت از سود کلان 📖یکی از کاسب‎‌های مصداق «الکاسب حبیب‌ الله»، مرحوم بود. وی نقل کرده است: تاجری روغن‌فروش به این‌جانب مراجعه و پیشنهاد سی حلب روغن حیوانی کرد. به مغازه آن تاجر رفتم و سی حلب روغن را خریدم و پول آن را نقداً پرداخت کردم. روز بعد از ، تاجر پیغام داد که اگر حاضر به فسخ معامله باشی، دو برابر قیمتی را که خریداری کرده‎‌اید به شما می‎‌دهم و از روغن‎‌ها صرف‌ نظر نمایید. به ایشان پیغام دادم که روغن‎‌ها را از شما خریده‎‌ام و حاضر به اقاله آن نیستم. پس‌ازآنکه روغن‎‌ها را تحویل گرفتم اعلام کردم هر خانواده‌‎ای می‎تواند مقدار نیم کیلو روغن به خریداری نماید؛ درحالی‌که قیمت روغن چندین برابر بیشتر شده بود. همه سی حلب روغن را که هر حلبی هفده کیلو بود در بین اهالی محل به قیمت خریداری‌ شده تقسیم کردم. خداوند متعال هم در مقابل این و از سود کلان و خدا به آن مرحوم فرزندی عنایت فرمود که امروز در قم، از مدرسان سطح بالای حوزه و از وزنه‌‎های تدریسی در به نام حجت‌ الاسلام‌ و المسلمین است که وجودش منشأ زیادی در بین است. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢توسّل به امیرالمؤمنین علی(ع) و کسب تکلیف از ایشان 📖: پدرم آیت‌اللَّه العظمی هنگامی‌ که چهار فرزند داشت، از نظر مالی در مضیقه بود، به‌طوری که اجاره منزل که سالی دو دینار عراقی بود، سه سال به تأخیر افتاده بود. تصمیم گرفت به منزل مرحوم میرزا (شاید میرزای شیرازی) برود و نماز و روزه استیجاری بگیرد، رفت و گرفت و سه ماه نماز را هم خواند، اما هر وقت می‌خواست از آن پول استفاده کند دلش حاضر نمی‌شد و بالاخره پول را بدون اینکه مقداری از آن را خرج کند، برگرداند. فرمود: هنگامی‌که از خانه میرزا برمی‌گشتم، به در صحن امیرمؤمنان(ع) رسیدم و خطاب به آن حضرت گفتم: کلاه‌گوشی من هست و بیل هم دارم، اگر مرا نمی‌خواهید، می ‌توانم بروم کار کنم و اگر می‌خواهید، از باب سهم خمس سادات به من بدهید تا فرزندانم را اداره کنم. این را گفتم و به منزل رفتم و مشغول مطالعه شدم، دیدم درِ خانه را می‌زنند و کسی از پشت در صدا می زند: سید محمود، این پول سهم سادات است. پول را گرفتم دیدم ده دینار است! 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢توسل به (ع) در مِنا... 📖: به رفته بودم، پایم سوزش پیدا کرد آن را بستم. به و رفتم وقتی می‌خواستم به روم از راه رفتن عاجز بودم و سعی کردم وسیله‌ای فراهم کنم، ولی موفق نشدم. عاقبت با همان پا خود را به مِنا رساندم و یک نفر از بغداد هم همراه من بود. هرچه گشتیم که چادر خودمان را پیدا کنیم نتوانستیم، تا بعداز ظهر می‌گشتیم و در آن هوا خیلی بـی‌حال و مضطرب شدیم. همراه من از ناراحتی و گرما، سر خود را داخل یکی از خیمه‌ها کرد. وقتی به او گفتم: بیا فلان کار را انجام دهیم، دیدم گریه می‌کند و مضطرب و شده است. من رو به قبر مطهّر (ع) کردم و عرض کردم: آقا، مضطرّ شدیم، به ما عنایت فرمایید. همان گاه دیدم کسی بالای سر ما ایستاده و بدون سابقه به ما می‌گوید: چادر خودتان را می خواهید؟ گفتم: آری. گفت: همراه من بیایید. ده قدمی رفتیم ما را به چادرمان رساند، نگاه کردیم دیدیم آن مرد نیست... 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢آقا سید حسین پدرِ (ره) 📖مرحوم سید علی قاضی طباطبایی(ره): آرامش و سکینۀ پدرمان، آقا سید حسین(قاضی طباطبایی)، خود به‌تنهایی بر حقیقتِ این راه گواه بود. احوال آرام و باطمأنینۀ او را که می‌دیدیم، می‌دانستیم که راه حق را برگزیده است. تهجّد شبانه‌اش را که می‌دیدیم، تضرع خاضعانه‌اش را که نظاره می‌کردیم، دلمان برقرار نمی‌ماند. رایحۀ معنویت را، از پدر استشمام کرده بودیم. آقا حسین به‌قدر وسع در طریقت معرفت کوشیده بود. تفسیر سوره «حمد» و «انعام» را نگاشته بود، اما بیش از آنکه دست بر قلم بَرد، به تربیت احوال خود پرداخته بود. می‌دانست اگر خود را تعالی دهد، گویی بر دیگران هم نعمتی افزوده است. نیازی به ارشادهای مکرر نیست. نیازی به امرونهی مداوم نیست. اگر در درون انسان قیامتی به پا گردد، همسایگان را هم بیدار می‌کند. پدر اما محافل درسی عراق را رها کرده و به زادگاه خود، تبریز، رفت تا پناهی برای مردم باشد. رفت تا دست بسیاری را بگیرد. نمی‌خواست فارغ‌دل در نجف بنشیند و به تهجد بپردازد. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/120435 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢راهکار مرحوم (ره) برای حاجت‌روایی و شفای بیماری 📖(ره): من دو داشتم که سخت از آن و بودم. اول اینکه هر سال می‌گرفتم به حدّی که از درد فریادم بلند می شد و دوم اینکه دستم در فصل زمستان ورم می‌کرد و می‌شد و ترک برمی‌داشت و از لابه‌لای پوست آن می‌آمد، به طوری که باید تیمّم می‌کردم. من این دو را داشتم اما ، ولی هر دو کسالت به عنایت و فضل (س) و (ع) برطرف شد، به طوری که هم اکنون بحمداللَّه اثری از هیچ‌کدام آن‌ها وجود ندارد. من همان طوری که مرحوم (از منبری‌های معروف ) فرمود: بر اساس روایت «استعینوا فی قضاء الحوائج بکتمانها» خود را کردم و به نیاوردم، ولی (س) و (ع) از روی لطف و عنایتی که به من داشتند و دارند، مرا دادند. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢 بی‌سوادی که را با معجزه و کرامت خدا حفظ کرده بود! 📖حجت‌الإسلام والمسلمین شاهرخی خرم آبادی از که همه قرآن را با اعجاز و کرامت از حفظ بود، نقل کرد که: من از او آیه‌ای را پرسیدم و گفتم: چند تا میم دارد. گفت: یازده عدد. وقتی میم‌های آن آیه را شمردم، دیدم ده میم دارد. گفتم: ده میم دارد. گفت: اشتباه حساب کردی دوباره بشمارید. وقتی دوباره شمردم، دیدم درست می گوید، یازده میم دارد. خیلی مایه تعجب و شگفتی بود که وی می توانست هر سوره را از آخر شروع کند و به اول آن ختم نماید، همچنین وقتی کتاب مغنی را که یکی از کتاب‌های ادبی حوزه است، به او می‌دادم و می‌گفتم: قرآنِ آن را بخوان! آیات قرآنی را تلاوت می‌کرد، با اینکه آیات از غیر آن‌ها مشخص نبود. به وی گفتم: تو که سواد عربی نداری، پس چطور قرآن را تشخیص می‌دهی؟ گفت: . 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
⁠🟢واکنش به فرد لجباز در مباحثه 📖: در خانه مرحوم آیت‌الله با آشنا شدم. یادم هست در یکی از شب‌ها وقتی به یکی از جلسه‌هاى آقا شیخ مرتضی رفتم آقایى آنجا بود و با آقا شیخ مرتضی و داشت. آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با و براى او و می‌آورد، ولی آن آقاى مخالف با هیچ حرف و استدلال و حدیثی نمى‌شد و حرف‌هاى خودش را تکرار می‌کرد. بعداز دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقاى مخالف کرد و گفت: «حالا که شما تا این حد بر روى افکار و اعتقاداتت پافشارى دارى، بیا هر دو نفرمان نیم ساعت دست‌هایمان را روى بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.» آن‌گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فورى منقلِ کرسى را که پر از زغال‌هاى داغ و آتشین بود طلب کرد و سپس بلافاصله دست‌هایش را در زغال‌هاى داغ و آتشین فروبرد! آن آقاى مخالف و تا این صحنه را دید، رنگش پرید و وحشت‌زده‌ شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد. 📘 # آقا_شیخ_مرتضی_زاهد 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢ماجرای عجیب و میزبانی از 📖هرگاه فتحعلی شاه به قصد زیارت )s( به قم مشرف می‌‎شد، در ابتدا به محضر مرحوم میرزای قمی شرفیاب می‌شد. در یکی از مسافرت‎‌های شاه به قم، هنگامی‌که به محضر مرحوم میرزا شرفیاب شد، آقازاده مرحوم میرزا برای پذیرایی از شاه از اندرون منزل مقداری کشمش در ظرفی نهاد و نزد ایشان ‎گذاشت. شاه وقتی چشمش به فرزند مرحوم میرزا می‎افتد فریفته و و ایشان می‌‎شود. کاملاً در دل شاه جای باز می‌‎کند. پس از تعارفات معمولی، شاه هنگام خروج به مرحوم میرزا عرض می‌‎نماید که اراده کرده‌ام با استجازه از محضر حضرت‌عالی یکی از دخترهای خود را به‌عنوان کنیزی شما بفرستم؛ کنایه از اینکه آقازاده را به‌عنوان دامادی اختیار نمایم. مرحوم میرزا در جواب می‌فرماید: نظر خود را درباره درخواست شما بعداً به عرض می‌رسانم. در همان شب که مرحوم میرزا برای برمی‌خیزد، پس از ادای نوافل شب دست‎ها را به‌سوی آسمان بلند می‌کند و با تضرّع و زاری به پیشگاه عرضه می‌دارد: خداوندا من هرگز راضی نیستم که رحمم به رحم ظالمی مثل وصل شود. پروردگارا تو هم به این عمل راضی مباش. پس از درخواست مرحوم میرزا در آن شب، زمانی نگذشت که از پشت در اتاق تهجد، میرزا را صدا زدند که آقازاده به دل‌دردی شدید مبتلا شده است، با سرعت طبیبی را نزد فرزند میرزا حاضر کردند. اما قبل از آنکه طبیب برسد فرزند میرزا جان به جان آفرین تسلیم کرد. چند روز بعد فرستاده‌ای از طرف شاه، برای گرفتن پاسخ به محضر مرحوم میرزا مشرف شد. مرحوم میرزا به فرستاده شاه گفت به شاه سلام مرا برسانید و به ایشان بگویید: من دیگر فرزندی ندارم! 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran