ا❁﷽❁ا
⛔️ معرفی یک کتاب با طعم دروغ در نمایشگاه کتاب تهران!
در #نمایشگاه_کتاب_تهران، وقتی میخواستم کتاب #چپ_دست_ها_عاشق_می_شوند را به مشتریان معرفی کنم میگفتم :این کتاب راجع به فردی است که پاهایش قطع شده و #فوتبالیست است و در آینده فوتبالی خودش به مشکل می خورد!⚽️
❗️ که یکهو میدیدم یک علامت تعجب دست و پا دار جلویم ایستاده و تیر خلاص بنده زمانی بود که بعدش میگفتم: #دروغ گفتم! 😁
😒 بنده خدا عین بستنی آب شده وا میرفت.
😅بعضی ها میخندیدند و میگفتند: یعنی چه؟ میگفتم داستان راجع به طلبهای است که #لکنت_زبان دارد و خوب نمیتواند صحبت کند.
این البته دسته کمی از آن فوتبالیست ندارد. این را که میگفتم آرام میشدند و تصدیق میکردند.👌🏻
🤔آخر راست میگفتم یک #طلبه همهاش زبانش است، اگر لکنت داشته باشد چطور برود #تبلیغ؟ چطور برود روی #منبر و #وعظ و #خطابه کند ملت را؟ چطور سر #کلاس در #بحث مشارکت کند و یا بعد از کلاس با همکلاسیهایش #مباحثه کند؟!
😰حالا شما تصور کنید این طلبهی بخت برگشته را که پدرش اصلا آدم مذهبیای نیست و هروز کلی دری وری از پدرش میشنود که چرا رفته #حوزه و طلبه شده و این طلبهی بنده خدا مادرش فوت شده و حمایت مادر را هم ندارد، و مضاف بر این که این طلبهی بخت برگشته، عاشق هم شده...!
😇اما اصلا نگران نباشید، این داستان با این شخصیت اولی که این همه مصائب دارد، کاملا امیدوارکننده است و #امید هم گم کرده امروز ماست.
و نکته دیگری که این کتاب دارد، #نویسنده چون خودش طلبه است، فضای باور پذیری از زندگی یک طلبه ارائه می دهد.🖋
با این صحبتها نه تنها آن بنده خدای بستنی آب شده، این کتاب را برمیداشت و میخرید، بلکه دختر خانمی که داشت کتابهای قفسه بغل را نگاه میکرد یکهو بر میگشت و میگفت، آقا ببخشید از کدوم #کتاب داشتید تعریف میکردید؟📚
💓گفتم از این کتاب صورتیه، و آن هم این کتاب را بر میداشت و میخرید.
خلاصه اگر شما هم ترغیب شده اید که این کتاب را تهیه کنید و بخوانید، تضمین می کنم که پشیمان نشوید. 😍👇🏻
✍🏻یادداشت از: #امیرعباس_شهسواری
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🟢واکنش #آقا_شیخ_مرتضی_زاهد به فرد لجباز در مباحثه
📖#شیخ_نصرالله_شاه_آبادى: در خانه مرحوم آیتالله #حاج_میرزا_عبدالعلی_تهرانی با #آقا_شیخ_مرتضى_زاهد آشنا شدم.
یادم هست در یکی از شبها وقتی به یکی از جلسههاى آقا شیخ مرتضی رفتم آقایى آنجا بود و با آقا شیخ مرتضی #بحث و #مناظره داشت.
آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با #صبر و #حوصله براى او #استدلال و #دلیل میآورد، ولی آن آقاى مخالف با هیچ حرف و استدلال و حدیثی #قانع نمىشد و حرفهاى خودش را تکرار میکرد. بعداز دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقاى مخالف کرد و گفت: «حالا که شما تا این حد بر روى افکار و اعتقاداتت پافشارى دارى، بیا هر دو نفرمان نیم ساعت دستهایمان را روى #آتش بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.» آنگاه آقا شیخ مرتضی زاهد فورى منقلِ کرسى را که پر از زغالهاى داغ و آتشین بود طلب کرد و سپس بلافاصله دستهایش را در زغالهاى داغ و آتشین فروبرد!
آن آقاى مخالف و #لجوج تا این صحنه را دید، رنگش پرید و وحشتزده شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد.
📘 # آقا_شیخ_مرتضی_زاهد
🖋 #محمدحسین_سیف_اللهی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4365
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran