eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا ⛔️ معرفی یک کتاب با طعم دروغ در نمایشگاه کتاب تهران! در ، وقتی می‌خواستم کتاب را به مشتریان معرفی کنم می‌گفتم :این کتاب راجع به فردی است که پاهایش قطع شده و است و در آینده فوتبالی خودش به مشکل می خورد!⚽️ ❗️ که یکهو می‌دیدم یک علامت تعجب دست و پا دار جلویم ایستاده و تیر خلاص بنده زمانی بود که بعدش می‌گفتم: گفتم! 😁 😒 بنده خدا عین بستنی آب شده وا می‌رفت. 😅بعضی ها می‌خندیدند و می‌گفتند: یعنی چه؟ می‌گفتم داستان راجع به طلبه‌ای است که دارد و خوب نمی‌تواند صحبت کند. این البته دسته کمی از آن فوتبالیست ندارد. این را که می‌گفتم آرام می‌شدند و تصدیق می‌کردند.👌🏻 🤔آخر راست می‌گفتم یک همه‌اش زبانش است، اگر لکنت داشته باشد چطور برود ؟ چطور برود روی و و کند ملت را؟ چطور سر در مشارکت کند و یا بعد از کلاس با همکلاسی‌هایش کند؟! 😰حالا شما تصور کنید این طلبه‌ی بخت برگشته را که پدرش اصلا آدم مذهبی‌ای نیست و هروز کلی دری وری از پدرش می‌شنود که چرا رفته و طلبه شده و این طلبه‌ی بنده خدا مادرش فوت شده و حمایت مادر را هم ندارد، و مضاف بر این که این طلبه‌ی بخت برگشته، عاشق هم شده...! 😇اما اصلا نگران نباشید، این داستان با این شخصیت اولی که این همه مصائب دارد، کاملا امیدوارکننده است و هم گم کرده امروز ماست. و نکته دیگری که این کتاب دارد، چون خودش طلبه است، فضای باور پذیری از زندگی یک طلبه ارائه می دهد.🖋 با این صحبت‌ها نه تنها آن بنده خدای بستنی آب شده، این کتاب را برمی‌داشت و می‌خرید، بلکه دختر خانمی که داشت کتاب‌های قفسه بغل را نگاه می‌کرد یکهو بر می‌گشت و می‌گفت، آقا ببخشید از کدوم داشتید تعریف می‌کردید؟📚 💓گفتم از این کتاب صورتیه، و آن هم این کتاب را بر می‌داشت و می‌خرید. خلاصه اگر شما هم ترغیب شده اید که این کتاب را تهیه کنید و بخوانید، تضمین می کنم که پشیمان نشوید. 😍👇🏻 ✍🏻یادداشت از: ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
⁠🟢واکنش به فرد لجباز در مباحثه 📖: در خانه مرحوم آیت‌الله با آشنا شدم. یادم هست در یکی از شب‌ها وقتی به یکی از جلسه‌هاى آقا شیخ مرتضی رفتم آقایى آنجا بود و با آقا شیخ مرتضی و داشت. آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با و براى او و می‌آورد، ولی آن آقاى مخالف با هیچ حرف و استدلال و حدیثی نمى‌شد و حرف‌هاى خودش را تکرار می‌کرد. بعداز دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقاى مخالف کرد و گفت: «حالا که شما تا این حد بر روى افکار و اعتقاداتت پافشارى دارى، بیا هر دو نفرمان نیم ساعت دست‌هایمان را روى بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.» آن‌گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فورى منقلِ کرسى را که پر از زغال‌هاى داغ و آتشین بود طلب کرد و سپس بلافاصله دست‌هایش را در زغال‌هاى داغ و آتشین فروبرد! آن آقاى مخالف و تا این صحنه را دید، رنگش پرید و وحشت‌زده‌ شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد. 📘 # آقا_شیخ_مرتضی_زاهد 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran