eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢 که به احترامش از کار می‌افتاد! 📖حاج احمد آقای مصلحی (از کاسب‌های قدیمی متدین و اهل تقوا و مواظبت بازار تهران): در گوشه‌ای از بازار سید اسماعیل، مغازه‌ای گرامافون داشت. به اندازه‌ای صدای آن را زیاد می‌کرد که صدایش تا جلوی مغازه ما می‌پیچید و گوششان هم به هیچ اعتراض و تذکری بدهکار نبود. در آن زمان گاهی برای رفتن به مسجد از جلوی مغازه ما رد می‌شد و من در آن زمان، نه یک بار و دوبار، بلکه چندین بار شاهد بودم زمانی که آقا شیخ مرتضی از اینجا رد می‌شد و صدای آن گرامافون نیز بلند بود، به‌یک‌باره آن دستگاه عیبی پیدا می‌کرد و صدایش خفه می‌شد! و آن‌ها هم در آن لحظات نمی‌توانستند آن را درست کنند و از اینکه دستگاهشان بی‌هیچ دلیل و علتی قطع می‌شد، گیج می‌شدند. گوش‌های آقا شیخ مرتضی به‌صورت غیراختیاری هم، و را بشنوند. 📘 🖋 💥 با ویراست جدید 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢 می‌سوخت جز یک نقطه! 📖شغلش رانندگی بود. اما به قول پیغمبر شوفرها بود! چرا که علما و برزگان بسیاری را دیده بود و صاحب کراماتی بود و کارهایش حجتی بود برای تمام هم صنفانش. شبی از شب‎های سال 1320 شمسی در آن زمانی که روسی و انگلیسی ایران را اشغال کرده بودند و باعث در سراسر ایران شده بودند، خوابی دید. در عالم خواب شهر کاملاً در آتش می‌سوخت و شعله ‎های آتش به آسمان زبانه می‎کشید، به جز نقطه‌ای از تهران. پرسیده بود: چه شده است که همه تهران در آتش می‎سوزد، جز آن مکان که خاموش است؟ شنیده بود: آن مکان محله است. محله‌ای که قرآن ناطق یعنی در آنجا حضور دارد. 📘 🖋 💥 با ویراست جدید 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢 از همان نوجوانی! 📖از همان نوجوانی با مراوده و رفت و آمد داشت و ارادت و علاقه‌ای خاص. شب بود. از خانه بیرون رفت تا به مقصدی برود. در راه وقتی از جلوی خانه پدر زاهد عبور می‌کرد صداهایی به گوشش خورد. کنجکاوی او را به سمت خانه کشید. گمان برد شاید دزدی وارد خانه شده است. کنار در رفت و گوش سپرد. صدایی آشنا می‌آمد. صدای و مرتضی بیست‌ساله. آمده بود در دالان خانه، جایی که مناجاتش مزاحم اعضای خانواده نباشد.با سوز خاصی گریه می‌کرد. فاصله گرفت و راهی شد. در راه بازگشت به خانه، باز به سمت خانه کشیده شد. را همچنان در حال نماز خواندن و عبادت یافته بود. مردی که از همان جوانی، این چنین زنده_داری_ها و و تقوایی داشت تا آخر عمر هشتادنودساله‌اش هیچ‌گونه غرور و خودبینی و هوای نفسی نداشت... 📘 🖋 💥 با ویراست جدید 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓2خرداد؛ وفات آقاشیخ مرتضی زاهد 📙 🖋 💠در اولین روزهای خرداد سال 1331 هجری شمسی در محله امام‌زاده یحیی اتفاق و حادثه‌ای روی داد. آن روز در بسیاری از محله‌های قدیمی تهران، خبر وفات شیخی بسیار دوست‌داشتنی و باتقوا و مردمی پیچیده بود. مردی که یکی از جلوه‌های والای تقوا و صداقت و بی‌ادعایی بود؛ مردی که نه فقط توده‌های مردم بلکه خوبان و عالمان بزرگ تهران به او اعتقادی کامل داشتند. آشیخ مرتضای زاهد همان شیخی بود که خودش را برای ارشاد و تعلیم و تربیت و خدمت به مردم وقف کرده بود. 📚کتاب آقاشیخ مرتضی زاهد تلاش کرده تا گوشه‌ای از زندگی این مرد الهی را برای کسانی که می‌خواهند با مردان خدا آشنا شوند بازگو کند. 📘 🖋 💥 با ویراست جدید 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢نوشتن نامه به حضرت... 📜مرحوم ، فرمودند: هرگاه مشکلی برایشان پیش می‎آمد عریضه ‎ای به محضر (عج) می ‎نوشتند و به چشمه علی در بینِ راه مزار می انداختند. یک‌بار مرحوم شیخ نامه مستور در گل را به طرف نهر آب رها می ‎نماید و بر طبق دستور، دو تن از نواب حضرت به نام ‎های و را صدا می‎زند و درخواست می ‎نماید که نامه وی را به محضر حضرتش ارسال نمایند. هنگامی که نامه به طرف آب نزدیک می‎شود دستی از درون آب ظاهر شده، نامه را قبل از آنکه به درون آب بیفتد، می‎گیرد و ناپدید می ‎شود... ♻️برگرفته از: 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🟢مؤثرترین راه 📖از علمای وارسته و مهذب تهران بود. شبی در عالم رؤیا وارد صحن مسجد جامع تهران شد. مشاهده کرد حوض مسجد از شدت سرما یخ بسته است. جناب را دید که وارد صحن مسجد شد. به‌جای آنکه حوض را دور بزند، پا بر یخ حوض نهاد و از روی یخ‌های حوض گذشت. او هم خواست از جناب شیخ متابعت کند اما ترسید یخ حوض بشکند؛ حوض را دور زد. نزد شیخ آمد و پرسید چگونه از روی یخ‎های حوض عبور کرده است؟ جناب شیخ در جواب گفته بود: «با و به این مقام می‌رسید». صبح که از خواب بیدار شده بود نزد شیخ مرتضی زاهد رفته بود. خوابش را تعریف کرده بود بدون اینکه از سؤال و جواب در خوابش سخنی بگوید. شیخ مرتضی پس از کمی تأمل عنوان کرده بود: «با ترک محرمات و اتیان به واجبات به این مقام می‌رسید». 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢تعریف از ! 📖فرزند مرحوم ، مردی با اخلاق و از متدینان و معتمدان نقل کرده‌اند: منزل ما مقابل منزل بود. هر هفته، یک شب جلسه ‎ای داشتیم و جناب شیخ به منزل ما می ‎آمدند و پس از ادای نماز مغرب و عشاء به جماعت، مسئله و می‌گفتند و می‌کردند. شب تابستان گرمی بود. پنکه ‎های برقی به‌ تازگی از خارج به بازار آمده بود. پدرم پنکه‎ ای خرید و به منزل آورد. هنگامی‌که جناب شیخ مشغول نماز جماعت شد، پنکه را روشن کردیم. قهراً هوای اتاق خنک شد. پس‌ از آنکه معظم‌ له از نماز فارغ شد به مرحوم پدرم رو کرد و فرمود: «حاج محمدحسن! چه شد که هوای اتاق خنک شد؟» مرحوم پدرم عرض کرد: آقا، باد بزن برقی روشن کردیم که به‌تازگی از خارج آمده است. جناب شیخ فرمودند: «چه چیز خوبی است!» لحظاتی نگذشت که مرحوم شیخ شروع کردند به گریه کردن. پدرم عرض کرد: آقا چیزی شده؟ جناب شیخ در جواب فرمودند: «در فکر شدم که اگر فردای خداوند متعال از من سؤال نماید که "چرا کارهای دشمنان را تعریف کردی؟" چه جواب دهم؟! جوابی برای گفتن ندارم!». 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢کرامتی شگفت‌انگیز و عجیب از (ره) 📖در یکی از سال‌ها آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بر بالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاق‌ها حضور داشتند و جمعی از خانم‌ها در گوشه‌ای از حیاط نشسته بودند. در وسط‌های جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانم‌هایی که در حیاط نشسته بودند، می‌خواستند خودشان را جمع‌وجور کنند، همهمه و سروصدایشان بلند شد. در همین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به‌سوی آسمان بالا گرفت و به‌آرامی گفت:« مگر نمی‌بینی؛ نبار!» آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه صحبت‌هایش مشغول شد. کم‌کم سر و صدای خانم‌ها فرو نشست و ما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست. جلسه به پایان رسید و مردم در حال رفتن بودند. در موقع بیرون رفتن از خانه، همه خیال می‌کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است. ولی من ناگهان به‌صورت تصادفی به پدیده‌ای بسیار شگفت و اعجاب‌آوری واقف شدم. ابتدا شک کردم، ولی دوباره برگشتم و بادقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. باورکردنی نبود، ولی آنچه را می‌دیدم بسیار واضح و آشکار بود! در بیرون از خانه در همه‌جا باران می‌بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی‌بارید. و من تازه متوجه شدم بعد از آن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، در همه این مدت باران در حال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا باران نمی‌باریده است! 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢 (ره) و حکومت نظامی 📖حکومت نظامی اعلام شده بود و مردم بعد از ساعتى معیّن از شب، حق بیرون آمدن از خانه‌هایشان را نداشتند. در آن دوران یکی از جلسه‌های آقا شیخ مرتضی زاهد بى اندازه به طول می‌کشد و تا بعد از ساعت حکومت نظامی ادامه می‌یابد. آن شب آقا شیخ مرتضی با چند نفر از دوستان و رفقایش در حال بازگشت از جلسه بودند که در راه با تعدادی پاسبان روبه رو می شوند. دوستانش با ترس و دلهره به آقا شیخ مرتضی می‌گویند: «آقاچند پاسبان دارند به این سو می‌آیند؛ چه باید بکنیم؟» و آقا شیخ مرتضی زاهد جواب می‌دهد: «نگران نباشید و همگی بیایید در کنار من بایستید.» او به کنار دیوار می‌رود و همه همراهانش نیز در کنارش می‌ایستند. آقا شیخ مرتضی شروع به گفتن کلماتی می‌کند. پس از لحظاتی پاسبان‌ها به آن ها نزدیک می‌شوند و بدون اینکه آن ها را ببینند، درست از جلوى آن‌ها رد می‌شوند و می‌روند... 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢توسل (ره) به (عج) برای 📜نامش بود. (س) این‌گونه خطابش کرده بود. بود و از آن راه مخارج زندگی‌اش را تأمین می‌کرد. روزی از این کار ناتوان شد و نمی‌توانست روز‌ی یک تومان که مخارجش بود را از راه تأمین کند. متوسّل شد به حضرت (عج). نامه‌ا‌ی نوشت خطاب به آن حضرت. به دروازه تهران (میدان شوش فعلی) رفت. نزدیک قبرستان جوی آبی بود، را در آب آن انداخت. در راه بازگشت شخصی را دید. نزدش آمد و گفت: آقا، فلانی متعهد شده است که روزی یک تومان خدمت شما بدهد، کسی را می فرستید پول را بگیرد یا می‌فرمایید به جایی بفرستد؟! ♻️برگرفته از: 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/2978 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
⁠🟢واکنش به فرد لجباز در مباحثه 📖: در خانه مرحوم آیت‌الله با آشنا شدم. یادم هست در یکی از شب‌ها وقتی به یکی از جلسه‌هاى آقا شیخ مرتضی رفتم آقایى آنجا بود و با آقا شیخ مرتضی و داشت. آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با و براى او و می‌آورد، ولی آن آقاى مخالف با هیچ حرف و استدلال و حدیثی نمى‌شد و حرف‌هاى خودش را تکرار می‌کرد. بعداز دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقاى مخالف کرد و گفت: «حالا که شما تا این حد بر روى افکار و اعتقاداتت پافشارى دارى، بیا هر دو نفرمان نیم ساعت دست‌هایمان را روى بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.» آن‌گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فورى منقلِ کرسى را که پر از زغال‌هاى داغ و آتشین بود طلب کرد و سپس بلافاصله دست‌هایش را در زغال‌هاى داغ و آتشین فروبرد! آن آقاى مخالف و تا این صحنه را دید، رنگش پرید و وحشت‌زده‌ شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد. 📘 # آقا_شیخ_مرتضی_زاهد 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran