eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🟢 از همان نوجوانی! 📖از همان نوجوانی با مراوده و رفت و آمد داشت و ارادت و علاقه‌ای خاص. شب بود. از خانه بیرون رفت تا به مقصدی برود. در راه وقتی از جلوی خانه پدر زاهد عبور می‌کرد صداهایی به گوشش خورد. کنجکاوی او را به سمت خانه کشید. گمان برد شاید دزدی وارد خانه شده است. کنار در رفت و گوش سپرد. صدایی آشنا می‌آمد. صدای و مرتضی بیست‌ساله. آمده بود در دالان خانه، جایی که مناجاتش مزاحم اعضای خانواده نباشد.با سوز خاصی گریه می‌کرد. فاصله گرفت و راهی شد. در راه بازگشت به خانه، باز به سمت خانه کشیده شد. را همچنان در حال نماز خواندن و عبادت یافته بود. مردی که از همان جوانی، این چنین زنده_داری_ها و و تقوایی داشت تا آخر عمر هشتادنودساله‌اش هیچ‌گونه غرور و خودبینی و هوای نفسی نداشت... 📘 🖋 💥 با ویراست جدید 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖پس از اینکه طلبه مدرسه علمیه حقانی شد، (ره) را پیدا کرد. سخت شیفته‌اش شد. بر این باور بود که: «این‌ها فخر دین هستند، وجودشان پر از فیض است و سرچشمه‌های درک حضرت حق هستند. باید زانو زد و از محضرشان عرفان نظری و عملی را آموخت.» آن درسی را که باید یاد می‌گرفت، خوب از بر کرد. نشان به آن نشانی که وقتی در جلسه‌ای،(ره) بین آن‌ها حاضر شد بی‌مقدمه گفت: «در بین شما، یکی از (عج) حضور دارد و به‌زودی از بین شما خواهد رفت.» که شد، عکسش را خدمت ایشان بردند. بی‌اختیار شروع به کرد. جوری که اشک‌ها روی عکس شاگردش می‌افتاد. همان جا دست کشید روی عکس و گفت: «(عج) از من یک می‌خواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است...» شهید حجت الاسلام 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
1️⃣ اگر (ع) می‌دانست که در کربلا شهید خواهد شد چرا با جنگید؟ 2️⃣ چرا امام حسین(ع) خانواده‌اش را به برد که این‌همه بکشند؟ 3️⃣ مگر به مردم سفارش نکرده که در تحمل مصیبت‌ها صبور باشند؛ پس چرا ما در عزای امام حسین(ع) می‌کنیم؟ 💯 توی پست امشبمون می‌خواهیم به این و تعداد دیگری از که ممکنه برای خودمون یا کودکان و نوجوانانمون درباره و (ع) بوجود بیاد از و موثق پاسخ بدیم. ⏳ این پست رو از دست ندید و در انتشارش همراهمون باشید. ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🍉 نعلبند که اسمش مُصعب بود، نگاهی به دور و اطراف بیرون دکان کوچکش انداخت، بعد ادامه داد: «هنوز چند روزی از شهادت مولایمان (ع) و عزیزانش نمی‌گذرد. من از صبح تا شام توی این دکان به یاد آن‌هایم و می‌کنم. حسین(ع) خیلی عزیز و مهربان بود. من جوان که بودم بارها از زبان (ص) شنیدم که از علی(ع) و اهل‌بیتش تعریف می‌کرد. از (س) از (ع) و حسین(ع) 📙 کتاب این هفته: 🖋 📜 رمانی از سفر (یکی از مأموران عمر سعد در کربلا) به زمان حال و پسری به نام برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/126237 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🗓 2️⃣ روز مانده تا سالروز تأسیس به دستور (عج) 🔵... 📜بغضم گرفت. می‌خواستم دوباره کنم؛ اما با دیدن خندیدم. قیافه‌اش خیلی قشنگ و بود. حتی قشنگ‌تر و مهربان‌تر از مادرم. با خنده‌اش همه اشک‌هایم خشک شد و من هم خندیدم. از او هم پرسیدم کجاست؟ لبخندی زد و گفت همین نزدیکی‌هاست. حسابی ذوق کردم. بالاخره یکی زبانم را فهمید. دست کشید روی سرم و من را بوسید. او هم مثل مادرم بوی خوبی می‌داد... مرد رفت و رفت تا اینکه دیدم من را گذاشت داخل کالسکه خودم. حس خوبی داشتم. من هم بوی خوبی گرفته بودم... همه جا پر از و بود. داشتم برای خودم دست می‌زدم و آواز می‌خواندم. مرد هم کالسکه را به چپ و راست می‌چرخاند و جلو می‌رفت... 📙 برشی از کتاب 🖋 به قلم 🛒 https://ketabejamkaran.ir/120429 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran