eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
◼️◾️▪️ا❁﷽❁ا▪️◾️◼️ 📚ماجرای شهدا در این عالم، شبیه درخشش ستاره‌هاست، که در دل شوق رسیدن و شبیه شدن به خورشید عالم‌گیر را دارند. و آنقدر آیینه دل شان زلال می‌شود که نور امام عصر را به همه جا می‌تابانند. این کتاب بخشی از توسلات شهدا به خورشید پشت ابر است که به ترتیب شهدای انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، مدافعان وطن و مدافعان حرم چینش شده‌اند تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. 📙 🖋 ا🛒خرید ✅سوال مسابقه: ❓آیت‌الله بهاءالدینی چه کسی را برای سربازی به امام زمان معرفی کرد؟ 1️⃣جلال وکیل‌پور 2️⃣جمال محمدشاهی 3️⃣جلال افشار 4️⃣جمال اسدی 🔍پاسخ مسابقه را اینجا پیدا کنید 🔑 📨عدد گزینه صحیح را به شماره 30006313 پیامک کنید. 🔸تا ساعت 18 فردا برای پاسخ‌گویی مهلت دارید. ا🖤هرکس که شیفته اباعبدالله است، به هر طریقی که می‌تونه با انتشار این مطلب ارادتش رو به اباعبدالله ابراز کند. 📗📗📗📗📗 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓23مهر، شهادت پنجمین شهید محراب؛ آیت الله اشرفی اصفهانی به دست منافقان ا📚🍉📚🍉🍃 ا📚🍉🍃 ا🍃 📖هر چه اصرار کرد که بگذارند داخل برود، قبول نکردند. دست از پا درازتر از کوچه خارج شد. به خیابان نرسیده، صدایش کردند. همان محافظ‌هایی بودند که هیچ‌رقمی کوتاه نیامدند. باورش نشد. دنبالش فرستاده بود. خودشان سر کوچه ایستادند تا علی را ببینند. محافظ‌ها هاج و واج مانده بودند! چرا آیت‌الله اشرفی اصفهانی علی را گرم در آغوش گرفت؟ بعدش هم چه تعارفی که آقای اشرفی از علی کردند. شب قبلش خواب دیده بود که پیامی را به آیت‌الله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه برساند. خودش منطقه مهران بود. بی‌معطلی عازم کرمانشاه شد. در همان دیدار آیت‌الله اشرفی کتاب امداد غیبی امام زمان را به علی نشان داد. 🍃 📚🍉🍃 📚🍉📚🍉🍃 📙 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا #سه‌شنبه‌های_امام_زمانی ا╗═.🌱.═══════════════╔ هر سه‌شنبه جمکران رفتنش به راه بود؛ اما آن شب با همه شب‌ها فرق داشت. هوا بدجور بارانی بود. انگار از آسمان سیل می‌بارید. کوتاه نیامد. نیمه شب با پای پیاده راهی زیارت شد. ا╝═══════════════.🌱.═╚ شهید #مصطفی_ردانی‌پور 🍉 #برشی_از_کتاب 📙 #سربندهای_یامهدی 🖋 #کوثر_شریف_نسب ا🛒خرید: 🔗https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا #سه‌شنبه‌های_امام_زمانی ا╗═.🌱.═══════════════╔ تا همراهش نرفتم، ماجرای غیبت سه‌شنبه تا عصر چهارشنبه‌اش باورم نشد. تمام آن مسیر نهصد کیلومتری را برای خواندن یک نماز امام زمان گز می‌کرد. از دارخوئین تا مسجد جمکران، نهصد کیلومتر بود. توی مسیر، نیمه‌شب از تشنگی بیدار شدم. دیدم سرش را تکیه داده به شیشه و نافله شب می‌خواند. اشک‌هایش مسلسل‌وار، از گوشه محاسن روی لباسش سر می‌خوردند. در پایان سفر تعریف کرد، یک بار به خاطر اینکه به مسجد جمکران برسد، چهارده بار ماشین عوض کرده و بی‌درنگ بعد از خواندن نماز، سریع به منطقه برگشته است. تا همراهش نرفتم باورم نشد. ا╝═══════════════.🌱.═╚ شهید #محمدرضا_تورجی‌زاده 🍉 #برشی_از_کتاب 📙 #سربندهای_یامهدی 🖋 #کوثر_شریف_نسب ا🛒خرید: 🔗https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓17 آذر؛ شهادت #شاهرخ_ضرغام #برشی_از_کتاب ا📚🍉📚🍉🍃 ا📚🍉🍃 ا🍃 📖از دستش کلافه شده بود و کاری نمی‌توانست انجام دهد؛ یعنی کاری از دستش برنمی‌آمد. فقط اشک می‌ریخت و برایش دعا می‌کرد. «خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. » فقط به همین چند جمله دعاها بسنده نکرد و بهترین‌ها را برایش می‌خواست: «خدایا! شاهرخم را از سربازان امام زمان قرار بده. » بهمن پنجاه وهفت ورق برگشت. دعای مادرش گرفت. چشم شاهرخ به چشم کسی افتاد، که همه چیزش را زیرورو کرد. اسم او هیچوقت از زبانش نیفتاد. شب وروز می‌گفت: «فقط امام، فقط خمینی. » تا در صفحه شیشه‌ای تلویزیون تصویری از امام می‌دید، دوزانو می‌نشست و اشکش سرازیر می‌شد. کاری کرد که بعثی‌ها برای سرش جایزه گذاشتند. سرش را پایین می‌انداخت و می‌گفت: «حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت. شهید هم شد، من هم باید جزء اولین‌ها باشم! » دعای مادرش مستجاب شد. این قدر که حتی پیکرش برنگشت. 🍃 📚🍉🍃 📚🍉📚🍉🍃 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. 📙 #سربندهای_یامهدی 🖋 #کوثر_شریف_نسب 👨‍👩‍👧‍👦مخاطب: جوان 🛒https://ketabejamkaran.ir/101544/ 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓12خرداد؛ درگذشت حجت الاسلام و المسلمین ا📚🍉📚🍉🍃 ا📚🍉🍃 ا🍃 📖با چند جوان وهابی آشنا شد. وقتی حرف می‌زد، آنها فقط گوش می‌شدند. یک روز، که به دیوار مسجدالحرام تکیه داده بودند. نگاهش به شکاف کعبه افتاد ... ماجرای شکاف را از جوان‌ها پرسید. داستان ورود مادر امیرالمؤمنین و تولد حضرت علی را تعریف کرد. می‌گفت و جوان‌های وهابی کاسه چشمشان هر لحظه پرخون‌تر می‌شد. می‌خواستند دخلش را بیاورند. ده نفر به یک نفر. دریغ از یک شکاف برای فرار. نفسش از ترس بند آمده بود. دست به دامن آخرین امیدش شد. «آقا جان خودتان نجاتم بدید. » نفس‌هایشان به هم گره خورده بود که صدایی آرام، نگاه‌ها را از او برگرداند. «با این سید چی‌کار دارید؟! » با همان غیظ جوابش دادند: «کفر می‌گه! می‌خوایم ... » پیرمرد نورانی، همان طور که سرش را تکان می‌داد و نرم‌نرم جلو می‌آمد، حرفشان را قطع کرد: «مگه چی گفته؟! » دندان‌هایشان را به هم فشار دادند: «می‌گه دیوار کعبه به احترام علی شکافته ... » پیرمرد سرش را تکان داد؛ یعنی بله. «راست می‌گه. شما خبر ندارید. » تا این را گفت، مثل آب روی آتش، زود همه چیز عوض شد. بی‌هیچ حرفی راضی شدند. حتی عذرخواهی هم کردند. ابوترابی دهانش از تعجب باز مانده بود. وقتی چشم چرخاند، که از باعث‌وبانی نجاتش تشکر کند، کسی را ندید. 🍃 📚🍉🍃 📚🍉📚🍉🍃 📙 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/101544/ 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران @ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا 🗓23مهر، شهادت پنجمین شهید محراب؛ آیت الله اشرفی اصفهانی به دست منافقان ا📚🍉📚🍉🍃 ا📚🍉🍃 ا🍃 📖هر چه اصرار کرد که بگذارند داخل برود، قبول نکردند. دست از پا درازتر از کوچه خارج شد. به خیابان نرسیده، صدایش کردند. همان محافظ‌هایی بودند که هیچ‌رقمی کوتاه نیامدند. باورش نشد. دنبالش فرستاده بود. خودشان سر کوچه ایستادند تا علی را ببینند. محافظ‌ها هاج و واج مانده بودند! چرا آیت‌الله اشرفی اصفهانی علی را گرم در آغوش گرفت؟ بعدش هم چه تعارفی که آقای اشرفی از علی کردند. شب قبلش خواب دیده بود که پیامی را به آیت‌الله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه برساند. خودش منطقه مهران بود. بی‌معطلی عازم کرمانشاه شد. در همان دیدار آیت‌الله اشرفی کتاب امداد غیبی امام زمان را به علی نشان داد. 🍃 📚🍉🍃 📚🍉📚🍉🍃 📙 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. شهید 📙 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. شهید 📙 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 🔰شهدا را یاد کنیم، حتی با ذکر یک صلوات. شهید 📙 🖋 🛒https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا جمعی از خاطرات و لحظه‌های نابی از ارتباط شهدا و 📣 به چاپ سوم رسید. 🖋 برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/117887 @ketabeJamkaran
ا╗═.🌱.═══════════════╔ هر سه‌شنبه جمکران رفتنش به راه بود؛ اما آن شب با همه شب‌ها فرق داشت. هوا بدجور بارانی بود. انگار از آسمان سیل می‌بارید. کوتاه نیامد. نیمه شب با پای پیاده راهی زیارت شد. ا╝═══════════════.🌱.═╚ شهید 🍉 📙 🖋 برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 @ketabeJamkaran
ا╗═.🌱.═══════════════╔ تا همراهش نرفتم، ماجرای غیبت سه‌شنبه تا عصر چهارشنبه‌اش باورم نشد. تمام آن مسیر نهصد کیلومتری را برای خواندن یک نماز امام زمان گز می‌کرد. از دارخوئین تا مسجد جمکران، نهصد کیلومتر بود. توی مسیر، نیمه‌شب از تشنگی بیدار شدم. دیدم سرش را تکیه داده به شیشه و نافله شب می‌خواند. اشک‌هایش مسلسل‌وار، از گوشه محاسن روی لباسش سر می‌خوردند. در پایان سفر تعریف کرد، یک بار به خاطر اینکه به مسجد جمکران برسد، چهارده بار ماشین عوض کرده و بی‌درنگ بعد از خواندن نماز، سریع به منطقه برگشته است. تا همراهش نرفتم باورم نشد. ا╝═══════════════.🌱.═╚ شهید 🍉 📙 🖋 برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 @ketabeJamkaran
📜تازه انقلاب کرده بودند. امامشان برگشته بود و خوشحال بودند. انقلاب اول راهشان بود و قرار بود پرچم رو به صاحب اصلی تحویل بدهند. به سرشان زد، حالا که انقلاب شده، نام شهرشان را هم عوض کنند. به فکرشان زد به امید ظهور حضرت حجت(عج) مهدی‌شهر بگذارند؛ اما پذیرفته نشد. گفتند نام شهر دیگری است. در سطح شهر گشت می‌زدند و شوروحرارت مردم را می‌دیدند. چراغی توی ذهنشان روشن شد. «چرا اسم شهر را قائم‌شهر نگذاریم؟» مردم خودشان قیام کردند و شاه را بیرون انداختند. خدا را چه دیدی شاید امام زمان(عج) هم بیاید، مردم همین طور بلند شوند و قیام کنند برای حضرت. چند بار اسم را زیر لب تکرار کردند. خوششان آمد. ♻️برگرفته از: 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/101544 @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 📜از چَشم‌چَشم گفتن‌هایش به آن ، کم مانده بود شاخ درآورم. نه به آن قشقرقی که به راه انداخته بود و نه به آن آرامش و چَشم گفتن‌ها. قبل از آن، همه بیمارستان از فریاد پیاپی پر بود. درد داشت. حتی حاضر نمی‌شد غذایی را که برایش برده بودم بخورد. داد می‌زد: «نمی‌خورم برو بیرون.» اگر می‌توانست، ظرف غذا را هم پرت می‌کرد توی صورتم. خودم هم نفهمیدم چطور آن مرد در اتاق نمایان شد. از شکل لباسش پی بردم که عرب هست. پیراهنِ بلندِ سفیدی پوشیده و یک چفیه دور گردنش انداخته بود. بعد از آن، در کمال شگفتی آرام شد. وقتی کنار تختش ایستادم گفت: «گشنمه. » باورم نمی‌شد، آن چَشم‌چَشم گفتن‌ها راست باشد. وقتی داشتم غذا را در دهانش می‌گذاشتم، به روح پدر و مادرش صلوات فرستادم. انگار آمدنش برایمان آب روی آتش بود. فردا صبح منتقلش کردند. دیگر او را ندیدم تا هنگامی، که بعد از یک هفته به بیمارستان شهر باختران سر زدم. کارکنان بیمارستان با ذوق دستم را گرفتند و مرا به اتاقی بردند که بیمارش را (عج) شفا داده بود. بی اختیار خشکم زد. همانی بود که با چَشم گفتن به آن مرد سفیدپوش آرام شده بود... ♻️برگرفته از: 📙 (عج) 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢 📜هر بار که تمام‌قد، گوشۀ می‌ایستاد، گردنش جور خاصی خم می‌شد. دستش هم درست روی قلبش می‌نشست. چندبار پاپی‌اش شده بودند که بدانند قضیه چیست. فقط یک تحویلشان داده بود. تا اینکه آهسته در گوشِ یکی از بچه‌ها، دلیل سلام دادن‌هایش را گفت بود... زمانی که می‌ایستاده و ادای احترام می‌کرده، به خاطر حضور (عج) بوده که گاه‌گاهی برای سرکشی به بچه‌ها وارد سنگر می‌شدند این گفتن همان و هم‌زمان خوردن به سنگر همان. همه‌چیز در سنگر سر جایش بود حتی روی دوش ، ولی ... ♻️برگرفته از: 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🔆 مجموعه خاطراتی از لحظه‌های ناب ارتباط شهدا و امام زمان (عج) 📣 به چاپ سوم رسید. 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/101544 📚 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖پس از اینکه طلبه مدرسه علمیه حقانی شد، (ره) را پیدا کرد. سخت شیفته‌اش شد. بر این باور بود که: «این‌ها فخر دین هستند، وجودشان پر از فیض است و سرچشمه‌های درک حضرت حق هستند. باید زانو زد و از محضرشان عرفان نظری و عملی را آموخت.» آن درسی را که باید یاد می‌گرفت، خوب از بر کرد. نشان به آن نشانی که وقتی در جلسه‌ای،(ره) بین آن‌ها حاضر شد بی‌مقدمه گفت: «در بین شما، یکی از (عج) حضور دارد و به‌زودی از بین شما خواهد رفت.» که شد، عکسش را خدمت ایشان بردند. بی‌اختیار شروع به کرد. جوری که اشک‌ها روی عکس شاگردش می‌افتاد. همان جا دست کشید روی عکس و گفت: «(عج) از من یک می‌خواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است...» شهید حجت الاسلام 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
✋ رفقای کتاب جمکرانی سلام؛ 📚 طبق روال هر هفته یه کتاب رو با شیوه‌های مختلف بهتون معرفی می‌کنیم تا کتابا رو بهتر بشناسید و به دیگران معرفی کنید. 📣کتاب هفته هم داره و هم 🎉سه‌شنبه‌ها مسابقه و جایزه، جمعه‌ها تخفیف 📙 کتاب این هفته: (عج) 🖋 📜 مجموعه خاطراتی از ارتباط و (عج) اگه این کتاب رو خوندید حتما نظرتون رو به آیدی @Pub_ketabejamkaran برامون بفرستید. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
👨‍👩‍👧‍👦این کتاب برای چه سنی مناسبه؟ و ⏱چقد می‌بره بخونم؟ حداکثر 3 ساعت (132صفحه) ❓مطالعش برای کیا مفیده؟ عاشقان (عج) و علاقه‌مندان به 🎁کتاب رو به کی می‌تونیم بدیم؟ بچه حزب‌اللهی‌ها، خانواده‌های شهدا 📙 کتاب این هفته: (عج) 🖋 📜مجموعه خاطراتی از ارتباط و (عج) اگه این کتاب رو خوندید حتما نظرتون رو به آیدی @ketabejamkaran برامون بفرستید. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🍉 وقتی حرفش تمام شد، (ره) هنوز ساکت بود. فکر کرد حرفش را نشنیده است. دوباره تکرار کرد: «این چه فرمایشی است در مورد بیرون کردن می‌فرمایید؟! یک مستأجر را نمی‌شود بیرون کرد. آن وقت شما می‌خواهی شاه یک مملکت را بیرون کنید.» از بود. ناگهان امام صدایش بلند شد که «فلانی چه میگو یی؟! مگر (عج) نستجیر بالله به من خلاف می‌فرماید؟! شاه باید برود.» مانده بود چه بگوید. فقط مات‌ومبهوت سرش را پایین انداخت. 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
⏳تا ساعت 24 جمعه 7 مهر 1402 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔆خاطراتی از ارتباط با (عج) 📣کتاب (عج) به چاپ چهارم رسید. 🖋نویسنده: 👨‍👩‍👧‍👦رده سنی: 📚قالب کتاب : 📖تعداد صفحه : 132 صفحه 📔نوع جلد : شومیز 💰 قیمت پشت جلد: 85.000 تومان 🎁 قیمت‌ با تخفیف ویژه: 76.500 تومان برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/101544 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran