eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🗓 تا سالروز تأسیس مسجد مقدس جمکران به دستور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه 📜بغضم گرفت. می‌خواستم دوباره گریه کنم؛ اما با دیدن مرد خندیدم. قیافه‌اش خیلی قشنگ و مهربان بود. حتی قشنگ‌تر و مهربان‌تر از مادرم. با خنده‌اش همه اشک‌هایم خشک شد و من هم خندیدم. از او هم پرسیدم مادرم کجاست؟ لبخندی زد و گفت همان نزدیکی‌هاست. حسابی ذوق کردم. بالاخره یکی زبانم را فهمید. دست کشید روی سرم و من را بوسید. او هم مثل مادرم بوی خوبی می‌داد... مرد رفت و رفت تا اینکه دیدم من را گذاشت داخل کالسکه خودم. حس خوبی داشتم. من هم بوی خوبی گرفته بودم... همه جا پر از نور و چراغ بود. داشتم برای خودم دست می‌زدم و آواز می‌خواندم. مرد هم کالسکه را به چپ و راست می‌چرخاند و جلو می‌رفت. 📙 🖋 🖌 🛒https://ketabejamkaran.ir/120429 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 📙 🖋 🖌 👨‍👩‍👧‍👦مخاطب: کودک 📚نوزادی مادرش را در مسجد مقدس جمکران گم کرده و افراد مختلفی می‌خواهند مادر او را پیدا کنند ولی موفق نمی‌شوند. اما مرد مهربان نورانی او را پیدا می‌کند و ... 🍉برشی از کتاب: انگشتش را زد روی لب‌هایم و گفت: «مگه می‌شه بچه به این خوشگلی رو بذارن سر راه؟» بعد پتو را کشید رویم. شبیه مادرم بود؛ اما او نبود. اخمو جواب داد: «پس گم شده!» مهربان گفت: «این بچه مگه می‌تونه راه بره که گم بشه!» دهانم را باز کردم چیزی بگویم. داشتم فکر می‌کردم آن‌ها درباره چه چیزی حرف می‌زنند. مادرم کجا بود؟ هر وقت از خواب بیدار می‌شدم بغلم می‌کرد. پس کجا بود؟ 🛒https://ketabejamkaran.ir/120429 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓 تا سالروز تأسیس مسجد مقدس جمکران به دستور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه 📜بغضم گرفت. می‌خواستم دوباره گریه کنم؛ اما با دیدن مرد خندیدم. قیافه‌اش خیلی قشنگ و مهربان بود. حتی قشنگ‌تر و مهربان‌تر از مادرم. با خنده‌اش همه اشک‌هایم خشک شد و من هم خندیدم. از او هم پرسیدم مادرم کجاست؟ لبخندی زد و گفت همان نزدیکی‌هاست. حسابی ذوق کردم. بالاخره یکی زبانم را فهمید. دست کشید روی سرم و من را بوسید. او هم مثل مادرم بوی خوبی می‌داد... مرد رفت و رفت تا اینکه دیدم من را گذاشت داخل کالسکه خودم. حس خوبی داشتم. من هم بوی خوبی گرفته بودم... همه جا پر از نور و چراغ بود. داشتم برای خودم دست می‌زدم و آواز می‌خواندم. مرد هم کالسکه را به چپ و راست می‌چرخاند و جلو می‌رفت. 📙 🖋 🖌 🛒https://ketabejamkaran.ir/120429 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🔺معرفی 3 اثر برای آشنایی کودکان و نوجوانان با سه اثر ، و آثاری هستند که در قالب ، را با فضای آشنا می‌کند. ادامه را اینجا http://fna.ir/3e836h بخوانید. 📡 🔊 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🗓 2️⃣ روز مانده تا سالروز تأسیس به دستور (عج) 🔵... 📜بغضم گرفت. می‌خواستم دوباره کنم؛ اما با دیدن خندیدم. قیافه‌اش خیلی قشنگ و بود. حتی قشنگ‌تر و مهربان‌تر از مادرم. با خنده‌اش همه اشک‌هایم خشک شد و من هم خندیدم. از او هم پرسیدم کجاست؟ لبخندی زد و گفت همین نزدیکی‌هاست. حسابی ذوق کردم. بالاخره یکی زبانم را فهمید. دست کشید روی سرم و من را بوسید. او هم مثل مادرم بوی خوبی می‌داد... مرد رفت و رفت تا اینکه دیدم من را گذاشت داخل کالسکه خودم. حس خوبی داشتم. من هم بوی خوبی گرفته بودم... همه جا پر از و بود. داشتم برای خودم دست می‌زدم و آواز می‌خواندم. مرد هم کالسکه را به چپ و راست می‌چرخاند و جلو می‌رفت... 📙 برشی از کتاب 🖋 به قلم 🛒 https://ketabejamkaran.ir/120429 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran