🟢سرّی که دیگران مطلع شدند و باعث شد برکت از خانه ما برود!
📖#آقا_سیّد_کریم_پینه_دوز برای مرحوم #حاج_سیّد_محمد_کسایی نقل کرده بود: روز سرد زمستانی بود. صبح که درِ مغازه را باز کردم تا هنگام غروب مشتری به سراغم نیامد. درِ مغازه را بستم و با دست خالی بهسوی منزل رهسپار شدم.
هرچه بهطرف منزل نزدیک میشدم نگرانیام بیشتر میشد؛ چراکه پولی نداشتم که حداقل نانی تهیه کنم و برای اهلوعیالم ببرم. تا آنجا که ناچار شدم در کنار کوچه، نزدیک منزل بایستم شاید بتوانم چارهای بیندیشم؛ درحالیکه به فکر فرو رفته بودم شخصی مقابلم ظاهر شد و فرمود #سیّد_کریم این #بقچه_نان برای شماست. من بقچه نان را گرفتم و بیتوجه به آن شخص که کیست بهسوی منزل به راه افتادم.
هنگامیکه داخل منزل شدم خانواده گفتند: آقا سیّد کریم چرا دیر آمدی؟ بچهها با حالت #گرسنگی خوابیدند. به ایشان گفتم بچهها را بیدار کن که شام بخورند.
وقتی بقچه را باز کردیم، دیدیم نانها گرم است؛ مثل آنکه تازه از #تنور درآمده باشد. با کمال تعجب دیدیم در میان نانها مقدار زیادی حلواست. همگی شام را از آن نان و حلوا خوردیم و سفره را جمع کردیم، صبح برای صبحانه باز کردیم و در کمال تعجب دیدیم که حلوا و نانها به مقدار شب گذشته باقی است!
تا یک هفته ما از آن نان و حلوا استفاده میکردیم و هرگز کم نمیشد.
بعد از یک هفته سفره را باز کردیم. اثری از #نان_و_حلوا باقی نبود. از اهل بیت پرسیدم چه شد که نان و حلوا تمام شد؟
ایشان گفتند: حقیقت این است که دیروز خانمی از همسایهها به منزل ما آمد و پرسید حدود یک هفته است که از منزل شما #بوی_عطر عجیبی استشمام میکنم. چه چیزی در منزل شماست که منزل ما را هم معطر کرده است؟ من هم در کمال سادگی داستان نان و حلوا را برای ایشان نقل کردم.
شاید این سرّی بود که نباید دیگران مطلع میشدند. به همین دلیل، این برکت از منزل ما بیرون رفت.
مرحوم حاج سیّد محمد میفرمود مرحوم آقا سیّد کریم موقعیتی پیدا کرده بود که به خدمت #حضرت_ولیّ_عصر(عج) شرفیاب میشد.
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran