📚6. #کنیز مسن لبخند زد و سر #دخترک_یتیم را که جلوی او پایین آمده بود تا ظرفها را زمین بگذارد، در آغوش گرفت، بوسید، لبخند زد و در خیالی دور غوطهور شد. او #کودکی، #جوانی و اینک #میانسالی خود را در همین خانه گذرانده بود. روزهای خوب، بد، تلخ و شیرین بسیاری را پشت سر گذارده بود. #تولد_ملکه را خود به چشم دیده بود و نیز مرگ مادر و کشته شدن پدرش در جنگ #فجار، جزو لاینفک خاطرات او از رنجهای #ملکه بودند و در عین حال صبوری و استقامت او را، که چون کوهی استوار مقابل مصائب میایستاد، دیده و شنیده بود.
این #دختر_زیبا در کمال #حیا و #وجاهت چنان کاروان تجاریای به راه انداخته بود که هیچکدام از مردان قدرتمند شهر نتوانسته بودند به آن وسعت در #تجارت پیش بروند. #ملکه بیشتر اهالی شهر را به کار گرفته بود و بدون اینکه خودش حتی یکبار با کاراونهایش همراه شود، چنان آن را مدیریت میکرد که کاروانهایش، هر بار با سودی بسیار به شهر بازمیگشتند. او اینهمه دارایی را نه به اتکای ارث و میراث، بلکه با استفاده از #فکر و #شعور خاصش در نحوۀ تجارت به دست آورده بود که در این زمینه، #نابغه_ای_بی_همتا بود. کار را به جایی رسانده بود که از #یمن، #حبشه و #چین و #ماچین دربارۀ او داستانسرایی میکردند. #بانویی_بی_نشان و دختری جوان که در #زیبایی و #وقار بینظیر و از نظر عقل و درایت، سرآمد همۀ زنان این شهر بود.
✅ ادامه این داستان جذاب رو در کتاب #بانوی_عاشق به قلم #اعظم_بروجردی بخونید.
🍉 #برشی_از_کتاب 6/6
📙 کتاب این هفته: #بانوی_عاشق
🖋 #اعظم_بروجردی
برای تهیه کتاب اینجا رو کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/127016
📘📘📘📘📘
♦️ #کتاب_هفته
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🟢ماجرای عجیب #میرزای_قمی و میزبانی از #فتحعلی_شاه
📖هرگاه فتحعلی شاه به قصد زیارت #حضرت_معصومه)s( به قم مشرف میشد، در ابتدا به محضر مرحوم میرزای قمی شرفیاب میشد. در یکی از مسافرتهای شاه به قم، هنگامیکه به محضر مرحوم میرزا شرفیاب شد، آقازاده مرحوم میرزا برای پذیرایی از شاه از اندرون منزل مقداری کشمش در ظرفی نهاد و نزد ایشان گذاشت. شاه وقتی چشمش به فرزند مرحوم میرزا میافتد فریفته #ادب و #وقار و #حسن_ظاهر ایشان میشود. کاملاً در دل شاه جای باز میکند.
پس از تعارفات معمولی، شاه هنگام خروج به مرحوم میرزا عرض مینماید که اراده کردهام با استجازه از محضر حضرتعالی یکی از دخترهای خود را بهعنوان کنیزی شما بفرستم؛ کنایه از اینکه آقازاده را بهعنوان دامادی اختیار نمایم. مرحوم میرزا در جواب میفرماید: نظر خود را درباره درخواست شما بعداً به عرض میرسانم.
در همان شب که مرحوم میرزا برای #تهجد برمیخیزد، پس از ادای نوافل شب دستها را بهسوی آسمان بلند میکند و با تضرّع و زاری به پیشگاه #پروردگار عرضه میدارد: خداوندا من هرگز راضی نیستم که رحمم به رحم ظالمی مثل #فتحعلی_شاه وصل شود. پروردگارا تو هم به این عمل راضی مباش.
پس از درخواست مرحوم میرزا در آن شب، زمانی نگذشت که از پشت در اتاق تهجد، میرزا را صدا زدند که آقازاده به دلدردی شدید مبتلا شده است، با سرعت طبیبی را نزد فرزند میرزا حاضر کردند. اما قبل از آنکه طبیب برسد فرزند میرزا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
چند روز بعد فرستادهای از طرف شاه، برای گرفتن پاسخ به محضر مرحوم میرزا مشرف شد. مرحوم میرزا به فرستاده شاه گفت به شاه سلام مرا برسانید و به ایشان بگویید: من دیگر فرزندی ندارم!
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامت_پور
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
🛒https://ketabejamkaran.ir/4289
📘📘📘📘📘
♦️ #سیره_علما
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran