#یک_قاچ_کتاب 📚📚📚
💠عمیره بنت نفیل از حضرت امام حسین (ع) نقل کرده است که فرمودند:
✨امرى که به آن چشم دوختید (ظهور مهدی (عج)) محقّق نخواهد شد مگر بعد از به وجود آمدن نشانههاى زیر:
1️⃣ بیزارى جستن مؤمن و مسلمان از برادر خویش.
2️⃣ آب دهان به صورت یکدیگر مىاندازند.
3️⃣ بعضى شهادت بر کفر بعضى دیگر مىدهند.
4️⃣ بعضى از مسلمانان دیگرى را لعن مىکنند.
مىگوید عرض کردم: پس خیرى در این زمان نخواهد بود؟
فرمودند:
این طور نیست، تمام خیرات و خوبیها در این زمان است؛ چون قائم ما قیام مىکند و تمام صفات مذمومۀ ذکر شده را از بین مىبرد.
(غیبت نعمانى، ص ۲٠۵)
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📙 کتاب این هفته: #نشانه_های_ظهور_او
📝 نویسنده: محمد خادمی شیرازی
✨برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/103721
📚#کتاب_هفته
📙#برش_کتاب
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
#یک_قاچ_کتاب 📚📚📚
🔻در کودکی شنیدهبود؛ پدر آسمان است و مادر زمین. عبدالرحمن خودش را بین زمین و آسمان میبیند. ما بین آسمان و زمین همه چیز هست؛ درخت هست، گل و گیاه هست، تمام جانداران هستند، خانه و بنا و کوهها هستند، تمام ثروتها و جواهرات عالم، هر چیز و همه چیز. دستش به آسمان نمیرسد اما زمین در دسترس اوست. صدای مادرش را شنیده. عبدالرحمن بیکس نیست، مادرش در همین شهر است.
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📙 #تنفس_در_بی_نهایت
📝 نویسنده: شکرالله اسدی مبرهن
✨برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/110007
📙#برش_کتاب
🏴#شهادت
◾#امام_هادی
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
#یک_قاچ_کتاب 📚📚📚
🔴مهمان حبیب ایل است!
😳صدای پارس سگهای آبادی ورود غریبه را به حریم سیاه چادرها خبر میدهد. سرها یکی پس از دیگری از سیاه چادرها بیرون میآید. روی خوش مردان ایل بیشتر از تعجب آنها از حضور نابهنگام مردی غریب به چشم میآید. کسی نمیپرسد چرا آمدی؟ همگی قبل از هر حرفی، لبخند بر لب خوشامد میگویند.
🙂احمد با خوشحالی به تازه وارد آبادی نگاه میکند. عبدالرحمن برای دوستش دست تکان میدهد. لبخند احمد خستگی راه را از تنش بیرون میریزد. عبدالرحمن در ایل غریبه نیست، مردان ایل به استقبال میآیند.
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📙 کتاب این هفته: #تنفس_در_بینهایت
📝 نویسنده: شکرالله اسدی مبرهن
✨برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/110007
📚#کتاب_هفته
📙#تنفس_در_بینهایت
📃#برش_کتاب
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
#یک_قاچ_کتاب 📚📚📚
👨🦳با وجودی که بابا و مادر به خانواده پدربزرگم خیلی احترام میگذاشتند، ولی دل خوشی از آنها نداشتند.
🧔🏻بابا تعریف میکرد: اوایل ازدواجشان در خانه پدرش با دیگر برادرها باهم زندگی میکردند که ماجرای عجیبی برایش اتفاق میافتد. یک روز زن خانعمو دعوای مفصلی با مادر راه می اندازد :
- تو اومدی توی اتاق ما و کلید رو از زیر سرم برداشتی دادی به سید محمد... اونم اومده قالیچه و گردنبند من رو دزدیده!
هرچه مادر اصرار میکرد که کار من و سیدمحمد نیست اما مرغ آنها یک پا داشت...
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📙 کتاب این هفته: #سید_لری
📝 نویسنده: صدیقه شاهسون
✨برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/135460
📚#کتاب_هفته
📙#سید_لری
📃#برش_کتاب
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran