#معرفی_کتاب
داستان اجازه ندارد تاریخ را تحریف کند، اما این توان و ظرفیت را داراست که تاریخ را از زاویه ای نو به روایت بنشیند، گویی که آن را دوباره می آفریند.
در شمّاس شامی، برهه ای از تاریخی مکرّر، باز هم تکرار می شود و هنوز نامکرّر است.
حادثه عاشورا نکته های ناگفته زیادی دارد. اما همانهایی را هم که بسیار گفته اند هر بار که می گویند باز تازه تر است. شاید چون قطرات خون حسین(ع) خشک شدنی نیست و می چکد تا نهالی که بدست پدرانش کاشته شد را آبیاری کند. و یا شاید این قطرات خون، خونابه های چشمان حسین اند. خونابه هایی که به دنبال کاروان هنوز از چشمان فرمانده جاریست.شمّاس شامی نوشته مجید قیصری روایت کربلا در شام است، داستانی که از زبان یک خدمتکار رومی نقل می شود.
#شمّاس_شامی
#مجید_قیصری
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب داستان اجازه ندارد تاریخ را تحریف کند، اما این توان و ظرفیت را داراست که تاریخ را از ز
✂️ #برشی_از_کتاب
از جایی که ما ایستاده بودیم فقط صف بلندی از زنان و بچگان دیدار بود که خسته و پاکشان داشتند نزدیک می شدند به در تالار. انگار انتظارم برای دیدار غل و زنجیر مردان اسیر بیهوده بود.
هرچه به امتداد دیوار گچ اندود شده ی بلند قصر نگاه کردم چیزی ندیدم. از یکی از سربازان کنار دستی ام پرسیدم:« پس اسرا را کی می آورند؟»
گفت:« مگر نمی بینی؟»
_ همین؟ لشکری چند هزار نفره دستاوردش این است؟
باورش برایم سخت بود. ولی انگار برای سربازان قصر و مردمی که به تماشا ایستاده بودند هیچ جای تعجب نبود. شاید بدین علت که از همه چیز اطلاع نداشتند. گفتم شاید منظورم را درست نگفته ام، دوباره پرسیدم:« منظورم اسرای مرد این جنگ است. جنگاوران آن ها را کی می آورند؟»
سربازی که مورد خطاب من بود نگاه غضبناکی به صورتم انداخت و رو برگرداند. از نگاهش ترسیدم. زیر لب شنیدم که گفت کافر. انگار می خواست خطوط چهره ام را به حافظه اش بسپارد تا از یادش نروم. «کافر» منظورش را نفهمیدم. نه این که ندانم چرا مرا کافر خطاب کرده بلکه نفهمیدم علت غضبش چه بود و چرا می خواست غضبش را بر من خالی کند. مگر من چه گفته بودم که به او این گونه برخورده بود. در همین هنگام سرباز دیگری از پشت سر گفت:« مردی برایشان باقی نمانده.»
چه بی رحم. آن را بلند نگفتم تا دیگر سربازان قصر بشنوند. متحیر خیره ی صف اسیران بودم که داشتند از دیدرسم دور می شدند.
فرمانده سربازان با دست اشاره کرد به زنی بلند بالا در میان زنان دیگر که چون بازی شکاری در میان بچگان و زنان می چرخید و آن ها را جمع و جور می کرد تا گم نشوند:« این خواهر حسین است.»
➖➖➖➖
#شمّاس_شامی
👇🥀👇🥀👇🥀👇🥀👇🥀👇
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚#ترویج_کتابخوانی
•| قسمت سوم |•
🔰 کتاب یا گوگل؟!
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
«گرداب سکندر» داستانی درباره کارگری بنام عبدل است که بر اثر بیماری چشمانش را از دست داده اما دست از #امید و #تلاش و #توکل بر نمی دارد.
عبدل که پیش از کور شدن در کشتی کار می کرد، پس از فراز و نشیب های فراوان باز هم به کشتی بر می گردد.
عبدل که با از دست دادن قدرت بینایی سایر حواسش قوی تر شده است، متوجه توانایی عجیبی در خود می شود؛ او می تواند تفاوت طعم آب دریا در مناطق مختلف را تشخیص دهد و بر این اساس موقعیت کشتی را حدس بزند و ... .
کتاب «گرداب سکندر» نوشته محمدرضا سرشار (رضا رهگذر) توسط انتشارات سوره مهر برای گروه سنی اواخر ابتدایی و دوره راهنمایی منتشر شده است.
#گِرداب_سکندر
#محمدرضا_سرشار
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب «گرداب سکندر» داستانی درباره کارگری بنام عبدل است که بر اثر بیماری چشمانش را از دست دا
✂️ #برشی_از_کتاب
غروب روز سوم بود که یکی از جاشوها، وحشت زده فریاد زد:« گرداب...! کشتی توی گرداب افتاده!»
پیرمرد سالخورده ای که روی عرشه ایستاده بود، دست روی دست کوبید؛ آهی کشید، و با ترس گفت:« خدایا به تو پناه می بریم! گرداب سکندر...»
یونس که همان جا ایستاده بود، گفت:« پیرمرد! تو چیزی درباره این گرداب می دانی؟»
مرد سالخورده، در حالی که می لرزید، گفت:« کار همه مان ساخته است. تا به حال هیچ کشتی ای از این گرداب جان سالم به در نبرده.»
جاشوی مأمور کشیدن آب، رو به یونس و ایوب کرد و با صدای بلندی گفت:« همه اش تقصیر شما دو نفر بود.»
بعد گریه کنان افزود:« با دست خودمان، خودمان را به کشتن دادیم. بیچاره عبدل...!»
➖➖➖➖
#گِرداب_سکندر
👇🍃👇🍃👇🍃👇🍃👇🍃👇
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
کتاب "سرکار علیه" مجموعه روایتی جذاب و صمیمی به قلم مادر و دختری از دو نسل متفاوت است. برای درک برخی چالش های هویت زنان در دنیای امروز، مطالعه این کتاب به همه مردان و زنان خانواده دوست توصیه می شود.
لطفا "سَرکار عِلیّه" را از اول بخوانید..
#سرکار_علیه
#زهره_عیسی_خانی
#ریحانه_کشتکاران
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب "سرکار علیه" مجموعه روایتی جذاب و صمیمی به قلم مادر و دختری از دو نسل متفاوت است.
✂️ #برشی_از_کتاب (۱)
جوان امروز می تواند نسبت به عرف نقد کند، تحلیل کند و خوب و بدهایش را از هم جدا کند، بعد بنشیند بر اساس آنچه به دست آورده موضوعات عرفی بی پایه و اساس را حذف کند و به آنچه معقول می داند عمل کند. از نظر من برخی حساسیت های عرفی روی دختران جوان که آن ها را از زیاد دیده شدن منع می کند بر مبنای احترام و تکریم است. هرچند از وقتی که دیدگاه های فمینیستی در دنیا و کشور ما رایج شدند، در معرض دید بودن دختران را آزادی می دانند.
✂️ برشی از کتاب (۲)
چند روزی غمگین فروشنده ای بودم که هویت انسانی اش زیر پودر و رنگ و روغن گم شده بود. معتقدم کار کردن یک خانم در فروشگاه (هرچند بهترین کاری نیست که یک زن می تواند انجام دهد) با استفاده از جذابیت های ظاهری، نه تنها برای یک زن که برای کل جامعه ی زنان فاجعه است؛ یعنی اگر این گونه نمایان شدن در جامعه عرف، حضور اجتماعی شود؛ قابلیت های فکری زنان مانند بنایی که زلزله هشت ریشتری به خود دیده، زیر خاک مدفون می شود.
➖➖➖➖
#سرکار_علیه
👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
✍️درد میپیچد در جان خستهی جهان!
و ما، قرنهاست درسهای تکراری تاریخ را نفهمیدهایم؛
که بلا، تاوانِ حبس نور است در دلِ تاریک زمین و زمان!
اما خورشیدی ثابت خواهد کرد؛
هیچ شبی، از پس این روشنایی برنخواهد آمد!
▪️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ
#یا_باب_الحوائج 💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚#ترویج_کتابخوانی
•| قسمت چهارم |•
🔰 چه کتابے بخوانیم؟!
@ketabekhoobam
Hamed Zamani - Mohammad (128).mp3
18.25M
صدایِ بالهایِ
جبرئیل میآید ..
+ اقرا باسم ربک الذی خلق
#عیدتونمبارک ..💐
#معرفی_کتاب
«وقتی دلی» رمان پرفروش تاریخی مذهبی، روایتگر زندگی «مصعبابن عمیر» از صحابه پیامبر است. مصعب از نخستین مسلمانان است؛ او هنگامی که پیامبر در خانهٔ ارقم به دعوت سری مشغول بود، اسلام آورد. رسول خدا(ص)، او را برای تبلیغ اسلام به یثرب فرستاد. وی نخستین کسی بود که در مدینه نماز جمعه برگزار کرد. کتاب وقتی دلی شرح زندگی اوست از مسلمان شدنش تا مشکلاتی که سر راهش قرار گرفت. مصعب در خانوادهای مرفّه بزرگ شد؛ پدر و مادرش پیش از اسلام آوردنش، او را بسیار دوست داشتند اما سرنوشتی که مصعب برای خود برگزید سرشار از دل سپردگی و جهاد در راه اسلام بود. محمد حسن شهسواری نویسنده کتاب، با استفاده از تخیل خود قسمتهایی از کتاب را خلاقانه خلق کرده است اما به گفته خودش در ابتدای کتاب، قسمتهایی که به حضور پیامبر اسلام و حضرت علی مرتبط هستند بر مبنای سند تاریخی و واقعیت نوشته شدهاند.
در طول کتاب ماجرای عشق مصعب نیز فضای عاشقانهای به کتاب میدهد. ماجرای ازدواج زیباروترین جوان حجاز که در سفرهای تجاری پدرش بر سر زبانهای قبایل و خانوادههای اعیان مکه افتاده بود، روایت تاریخی این داستان را لطیفتر میکند. خُناس،مادر مصعب، زلفا، دختر یکی از تجار بزرگ عرب را برای مصعب در نظر گرفته بود اما بعد از اسلام آوردن مصعب داستان به نحو دیگری رقم میخورد.
#وقتی_دلی
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب «وقتی دلی» رمان پرفروش تاریخی مذهبی، روایتگر زندگی «مصعبابن عمیر» از صحابه پیامبر است
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
مصعب به خاخام دقیق شد. ناگهان او را به یاد آورد و به سمت خاخام رفت:" ممکن است مرا نشناسی، سال ها از آن زمان گذشته... من پسر عمیر هستم که با کاروان ما از حبشه به حجازآمدی."
_ها!... شناختم... کودکان چه زود بزرگ می شوند!
یهودیان خندیدند. مصعب سریع جواب داد:" و بزرگان چه زودتر کودک می شوند!"
این بار مسلمانان خندیدند. مصعب بلند و رو به همه ادامه داد :" چگونه است که از دیرباز یهودیان از تمام بلاد به امید ظهور پیامبر خاتم، به یثرب می آمدند اما اکنون که پیامبر، خود به یثرب آمده او را انکار می کنند؟"
_چنین است که میگویی اما محمد آن پیامبر نیست.
مصعب رو به یهودیان کرد:" کدام یک از آن نشانه هایی که در تورات و انجیل به آن اشاره کرده اند در محمد نیست؟"
📌 بخشی از کتاب #وقتی_دلی
#محمدحسن_شهسواری
@ketabekhoobam