در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب رمان «دختران آفتاب» به برخی از پرسش های مطرح در حوزه نقش اجتماعی زنان با بیانی روان و د
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
این دیدگاه زن رو به عنوان کنیز مرد یا ابزاری جنسی برای ارضای غرایز مرد قبول نداره و اون رو مثل طفیلی و سربار وجود مرد نمی خواد. ولی این دیدگاه هم با نگاه متحجری که زن رو کنیز می دونه، مخالفه هم با نگاه متجددی که به اسم آزادی اون رو تبدیل به یه تکه پوست و گوشت کرده. این نگاه معتقده که زن و مرد و حقوق هر کدومشون با هم مساوی، ولی مشابه نیست. هیچ کدوم هیچ برتری به اون یکی نداره و در حقوقشون هم هیچ کدوم برتر از دیگری نیست. یعنی دیدگاه رایج در غرب معتقده زن و مرد با استعدادها و احتیاجات مشابه و با وضعیت های حقوقی مشابه در زندگی خانوادگی شریک اند. برای همین هم خواستار حقوق مشابهی برای اون دو جنس شده. ولی دیدگاهی که من ازش حرف می زنم، میگه اگرچه زن و مرد در ذات انسانی شون با هم یکی اند، با درنظرگرفتن تفاوت هایی که در ساختارهای جسمی، روحی و روانی اون دو جنس وجود داره، نمیشه حقوق مشابهی رو براشون وضع کرد. چون در این صورت به یکی شون ظلم میشه. بلکه باید با در نظر گرفتن تفاوت ها، نیازها و احتیاجات هرکدوم، حقوقی رو براشون در نظر گرفت که به بهترین کمالی که می تونند، برسند...
📌 بخشی از کتاب #دختران_آفتاب
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
روایاتی کوتاه از مردی بزرگ..
#حاج_قاسم
#نرجس_شکوریان_فرد
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب روایاتی کوتاه از مردی بزرگ.. #حاج_قاسم #نرجس_شکوریان_فرد ══════°✦ ❃ ✦°══════ ➣ @ketab
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
#هر_رأی_دهنده_یک_مدافع_حرم_است
آمده بود دیدن حاجی.
دلش گرفته بود، زبانش باز شده بود به حرف؛
گفت و گفت و حاجی هم گوش داد.
اصل حرفش این بود:
کسی قدر شما را نمی داند، در حالی که شما این همه زحمت می کشید!
تمام جواب حاج قاسم همین بود:
_ شما چرا ناراحتی؟ من یک سربازم! نهایتش به من میگن برو یه جای دیگه نگهبانی بده، منم میگم چشم؛ این که ناراحتی نداره!
***
کسانی که برای منصب و قدرت و شهرت کار می کنند،
ذره ای که موقعیت خودشان را در خطر ببینند؛
تمام وجودشان را حراج می کنند تا جایگاه خودشان را حفظ کنند!
اما کسانی که برای خدا کار می کنند،
ذره ای از وظیفه و تکلیفشان کم نمی گذارند!
چه سرباز باشند، چه سردار،
آن ها تنها خدا را می بینند و انجام وظیفه می کنند!
نه رنج ها، نه تلخی ها، نه حرف و گفت ها، نه موقعیت ها، آن ها را به تردید نمی اندازد!
فرازی از وصیت نامه حاج قاسم را بخوانید:
_ خواهران و برادران مجاهدم در این عالم،
ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده اید،
و جان ها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق بازی به سوی فروش آمده اید، عنایت کنید؛
جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است.
امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است.
بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم ها می مانند.
اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی صلی اللّه علیه و آله.
📌 بخشی از کتاب #حاج_قاسم
@ketabekhoobam
هدایت شده از نو+جوان
🇮🇷 همه برای ایران
😍 آینده کشور و نسلماست که مهمه
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
#معرفی_کتاب
من عادت کردهام برکت روزیام را، از یک خوب بگیرم.
یک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف!
اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشود. من در ایران بهدنیا آمدم. درِ خانهی یک کریم.
من خانهزاد امام رئوفم، امام رضا(علیه السلام)
با امام رضا(علیه السلام)، همهی زندگیام، روز است و همهی روزهایم پر برکت…
#امام_رئوف
#نرجس_شکوریان_فرد
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب من عادت کردهام برکت روزیام را، از یک خوب بگیرم. یک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف! اول وق
✂️ #برشی_از_کتاب
آمده بود برای دعوت از امام! خیلی دوست داشت که مهمان خانه اش، امامش باشد.
مقابل امام که نشست خجالت می کشید اما ذوق و لذتی که داشت زبانش را گویا کرد:
_ یابن رسول اللّه! مهمان خانه ی ما می شوید؟ ما دلمان می خواهد پذیرای شما باشیم حتی یک وعده!
لبخندِ صورت امام دلش را قرص کرد. تپش قلبش بیشتر شد از این حال، که امام فرمودند:
_ شرط دارد!
قلبش ایستاد. چه کند اگر نشود؟
_ سه شرط دارد!
لبانش از هم فاصله گرفت و منتظر ماند:
_ برای من غذایی از بیرون تهیه نکنی، همان غذایی که در خانه هست برای من هم سر سفره بگذار...
سر تکان داد صدای قلبش دوباره بلند شد.
_ دوم اینکه هر چه در خانه موجود است همان باشد غذای ما...
لبانش طرح لبخند گرفت.
_ سوم اینکه خانواده ی خودت را برای پذیرایی از من به زحمت نیندازی!
دست گذاشت روی چشمش، روی قلبش، روی دهانش و پرسید: می آیید.
شنید:
_ می آیم!
***
امام بیاید، زحمت می رود.
امام بیاید، کم ها، زیاد می شود!
امام بیاید، غصه ها تمام می شود، لب ها پرخنده می شود، دل ها شاد می شود.
امام! برای ما جز رحمت، زحمتی ندارد.
➖➖➖➖
#امام_رئوف
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
این رمان، بازتابی از واقعیت های اجتماعی روز است؛ روایتی از مشکلات نظام اداری کشور و فساد آن، تحریم ها و آقازاده های منفعت طلب، طلاق و روابط پیچیده ی انسانی در جامعه ای آلوده به معیارهایی مادی گرایانه. همه ی شخصیت ها خاکستری هستند؛ خوب یا بد مطلق نداریم.
این رمان، روایت زندگی مدیر رسانه ای است که ناخواسته درگیر یک پرونده ی فساد اقتصادی در سطح کلان امنیت ملی می شود.
#سه_راه_سرگردون
#رضا_رسولی
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب این رمان، بازتابی از واقعیت های اجتماعی روز است؛ روایتی از مشکلات نظام اداری کشور و فسا
✂️ #برشی_از_کتاب
دست های دکتر حکمی، عین اسب های تازه نعل شدهی عربی، روی صفحهی کیبورد می دوید:
_ ببخشید آقای پارسایی، الان تموم می شه، این مقاله رو برای روزنامه دولت می خوان، دارم ادیتش می کنم. باید سریع ارسال کنم. آخراشه.
کیان سرش را به دور و بر چرخاند:
_ مبارکه آقای دکتر، مبلمان دفتر نو شده.
ظاهرا آخرهایش بود. دکتر حکمی یک دستش را زیر چانه اش، دقیقا به ریش های پروفسوری اش گرفته بود و با دست دیگرش، تایپ می کرد و چشمانش را به صفحهی رایانه دوخته بود.
_ مبارک صاحبش. بچههای دفتر اصرار داشتن. والّا خودت می دونی، ما درویشیم. دل درویش هم به بادامی بسازد.
کیان در این ماه های همکاری، چند باری خواسته بود آن شوخی معروف را با دکتر حکمی بکند... به ریش های او که تازگی ها پروفسوری شده بود، اشاره کند و بعد دستش را به لپ های بدون ریش او بکشد و بگوید:" آقای دکتر! شدید همراه با مردم"، و بعد دست ها را به چانه ی ریش دار بکشد و بگوید:" هم گام با مسئولین!" که رویش نشده بود.
➖➖➖➖
#سه_راه_سرگردون
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
بعضی آدمها دنیا آمدهاند که…
اصلا ًنمی دانند چرا دنیا آمده اند؛ گیج و گنگ اند، سرگردان، خسته، الکی خوش...
این کتاب آشنای دوست داشتنی را برای یکبار هم شده باید خواند، باید فهمید...
#شازده_کوچولو
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam