eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و تو خیلی کم … كتاب «داستان سيستان» مجموعه ای است از يادداشت‏ هاى «رضا اميرخانى» از سفر سال 81 رهبر انقلاب اسلامى و ديدار با مردم سيستان و بلوچستان که به صورت یک سفرنامه به نگارش درآمده اما نثر آن متفاوت از سایر گزارش ها و سفرنامه های رسمی و اداری است. نویسنده در این کتاب لحظه لحظه این سفر را با متنی دلنشین و روان و گاه با طنز خاص نگاشته است: دیدارهای رهبر و گروه های گوناگون مردم، توصیف مکان ها و نگارش تمام صحبت های شوخی و جدی همراهان رهبر در این سفر و اتفاقات مختلفی که در قالب ها و مکان های گوناگون در این سفر رخ می دهد، درد و دل های مردم و.... ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و
📚 (۱) صف اول اهل سنت نیز به آقا اقتدا کرده اند. تصویری بسیار زیبا و بدیع. نیمی از اهل سنت و نیمی از شیعیان در صف اول ایستاده اند. شانه به شانه. بعضی با دست های بسته و بعضی با دست های باز. آقا نماز را شروع می کنند. کمی دل گیرم که چرا نماز ظهر و عصر می خوانیم و صوت حمد و سوره ی ره بر را نمی شنویم؟ دوستی عرب دارم که می گفت : از میان شما ایرانی ها، فقط آقای خامنه ای است که قرائتش صحیح است! آن هم در این روزگار که اختلافات قرائات خیلی مد شده است! 📚 برشی از کتاب (۲) آقا نگاهی به مقبره می کند ناگهان شروع می کند به بالا آمدن. شروع می کند به تندی به سمت قله گام بر می دارد، چیزی نزدیک به دویدن. سردار، پله ها را نشان می دهد اما آقا از مسیر مستقیم به سمت مقبره می آید… مسئولان یکی یکی جا می مانند حتی یکی از محافظ ها نیز، کم کم مسئولان فربه و همراهان تنبل از بقیه عقب می افتند، جا می مانند و می ایستند تا نفس تازه کنند و آقا همچنان به سرعت بالا می آیند… مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد. 📚برشی از کتاب (۳) این عکس قصه قشنگی دارد. رفتیم خدمت آقا و همین جور که مشغول کار بودند، قرار شد که عکس بگیریم. داشتند چیزی می‌خواندند. چند تا عکس گرفتم، اما راضی نشدم. عاقبت دل به دریا زدم و گفتم، آقا! این عکس‌هایی که ما از شما گرفتیم، همه‌اش اشداء علی‌الکفار می‌شود، برای مصرف داخلی اجازه بدهید یک عکس رحماء بینهم هم بیندازیم! آقا سر بلند کردند و خندیدند و ما هم این عکس را انداختیم! 📚 برشی از کتاب (۴) در همين حين صحبت، يك هو باد شديدي شروع مي‌شود. اول از همه چفيه‌ي فرمان‌ده بسيج را باد مي‌برد. من از همان ابتدا هم حدس مي‌زدم، چون سعي مي‌كرد چفيه‌اش را –به جاي اين كه دور گردن بپيچد- مثل ره‌بر روي شانه بياندازد. حساب نكرده بود كه عباي ره‌بر چفيه را محكم نگه مي‌دارد. فرمان‌ده بسيج مردد است كه چفيه را از روي زمين بردارد يا بايستد... چفيه را تقليد او بر باد داد... فرمان‌ده بسيج را نگاه مي‌كنم كه كرمي سقلمه‌اي به پهلويم مي‌زند و متوجه مي‌شوم كه كلاه فرمان ده ميدان را نيز باد برده است! جالب اين‌جاست كه همين فرمان ده كلي نيروها را نصيحت كرده بود و جالب‌تر اين كه كلاه هيچ سرباز و بسيجي و پاس‌داري را باد نمي‌برد! مؤمن در هيچ چارچوبي نمي‌گنجد... ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
عاشقانه ای از زمین که وصل به آسمان می شود.. زندگی نوشت عاشقانه یک دختر روستایی ست که در حال وهوای روزهای جنگ می گذرد و به رغم تعلق به ادبیات پایداری و جنگ، اثری است که عین زندگی را با تمام سختی ها و خوشی هایش، روایت می کند. ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب عاشقانه ای از زمین که وصل به آسمان می شود.. زندگی نوشت عاشقانه یک دختر روستایی ست که
📚 (۱) ... داشتم از پله‌های بلند و بسیاری که از ایوان آغاز می‌شد و به حیاط ختم می‌شد، پایین می‌آمدم که یک‌دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می‌شنیدم که داشت از سینه‌ام بیرون می‌زد. آن‌قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آن‌جا هم یک‌نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. خدیجه داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده!» 📚 برشی از کتاب (۲) یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و بدون اینکه چیزی بگوییم چند ثانیه ای به هم نگاه کردیم. بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می دیدیم. اشک توی چشم هایم جمع شد. باز هم اول او سلام داد و همان طور که صدایش را بچه گانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می خواند گفت: «کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من، کجا بودی قدم خانم؟» از سر شوق گلوله گلوله اشک می ریختم و با پر چادر اشک هایم را پاک می کردم. همانطور که بچه ها بغلش بودند رو به رویم ایستاد و گفت: «گریه می کنی؟!» بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: «آها، فهمیدم. دلت برام تنگ شده خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری. خیلی خیلی زیاد!»… ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب عاشقانه ای از زمین که وصل به آسمان می شود.. زندگی نوشت عاشقانه یک دختر روستایی ست که
✅ تقریظ امام خامنه ای(مدظله العالی) بر کتاب «دختر شینا» بسمه تعالی رحمت خدا بر این بانوی صبور و باایمان؛ و بر آن جوان مجاهد و مخلص و فداکاری که این رنج های توان فرسای همسر محبوبش نتوانست او را از ادامه جهاد دشوارش باز دارد. جا دارد از فرزندان این دو انسان والا نیز قدردانی شود./ شهریور ۹۱ •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
هدایت شده از جمعیت انقلابی ایتا
🇯🇴فلسطین هرگز تو را فراموش نخواهد کرد.همان فلسطینی که تو از آن دفاع کردی! 🇯🇴لن تنساك فلسطين التي دافعت عنها! 🇯🇴Palestine will not forget you. The Palestine that you defended 🇯🇴 🇯🇴
مردی که آرزو و امید داریم زنده باشد و باز هم برگردد..سرداری که صهیونیست ها او را اسیر کردند و تا امروز از سرنوشت او کسی اطلاع ندارد.. فرماندهی که خرمشهر را ناموس خود می دانست و با اشغال آن توسط بعثی ها تا آنجا را آزاد نکرد آرام نشد اما پس از پس گیری خرمشهر خبر حمله اسراییل به لبنان و سوریه رسید و او به یاری برادران لبنانی و سوری خود شتافت ولی ناجوانمردانه به اسارت گروه های صهیونیستی درآمد.. ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب مردی که آرزو و امید داریم زنده باشد و باز هم برگردد..سرداری که صهیونیست ها او را اسیر
📚 (۱) شفیعی گفت: یاسینی اولین نفر نیست . قبل از او برای هفت – هشت نفر از بچه ها تو همین بیمارستان مراسم بله برون و عقد کنان راه انداخته اند. ببین برادر احمد می گم میخوای … احمد به تندی حرف شفیعی را برید و گفت: لازم نکرده برای من کاری کنی . راست می گی برای خودت آستین بالا بزن . _ چی می گی حاجی من بدبخت زن دارم . اگه بفهمه که می خوام دست از پا خطا کنم دو تا توپ خونه آتیش حرومم می کنه. 📚 برشی از کتاب (۲) دکتر و پزشک یارها با تعجب به یکدیگر زل زده بودند باورشان نمی شد که او درد را تحمل کرده و حتی آه نگفته باشد . رضا پرسید: چرا نگذاشتید بیهوشتون کنن حاجی ؟ احمد سر به شانه رضا گذاشت و گفت : شاید موقع بیهوشی آمار و اطلاعات عملیات را می دادم شاید اونجا کسی بود. 📚 برشی از کتاب (۳): _ برادران ایرانی ما انتظار آمدن شما را نداشتیم. من از سوی رئیس جمهورمان آقای حافظ اسد و مردم سوریه و لبنان به شما خیر مقدم عرض می کنم. شما در حالی به کمک ما آمده اید که کشور خودتان درگیر جنگ است . اما کشورهای مسلمان و حتی عرب زبان کوچک ترین قدمی برای یاری ما برنداشته اند. ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
ای .. ظهور مُنتَظَر نزدیک است خورشید دمیده و سحر نزدیک است @ketabekhoobam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه دل از مهمان خالی نیست! مهم این است که قلب، میزبان چه کسی خواهد شد!.. خوشا به حال آنکه خانه ی دل خود را از همان نوجوانی که قلب بایر است، تنها به روی کسی باز کند که رسم عاشقی را خوب بلد باشد. ~°~•~°~•~°~•~°~•~° ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب خانه دل از مهمان خالی نیست! مهم این است که قلب، میزبان چه کسی خواهد شد!.. خوشا به حال
📚 (۱) هیچ کس به من نگفت که می شود برای سلامتی شما صدقه داد و صداقت را ثابت کرد که ما صادقانه و بی ریا، شما را دوست داریم،نه برای نانی و نامی ؛که می خواهیم نباشد آن نان و نامی که ما را از شما دور کرده و به جان یکدیگر انداخته است. 📚 برشی از کتاب (۲) هیچ کس به من نگفت که باید منتظر شما بود و انتظار شما چه اجر فراوانی دارد؛ مثل شمشیر زدن در سپاه رسول خدا و نگفتند که انتظار با نشستن و دست روی دست گذاشتن و آه کشیدن حاصل نمی شود که انتظار، حرکت است و پویایی و آنکه در انتظار عزیزی است، سر از پا نمی شناسد. در تلاش و تکاپو است تا اطراف و اطرافیانش را برای آمدن مهمان آماده سازد. 📚 برشی از کتاب (۳): تازه فهمیدم که در روز قیامت در و دیوار به کارهایم شهادت می دهند و فرشتگان از مشاهده کارهایم، تعریف می کنند و تو که مقامت از هر فرشته و انسانی بالاتر است، چگونه با خبر نباشی از کارهایم؟! حالا به یقین دانستم که می دیدی، اما چقدر بزرگوارانه مثل خدا که ستار و پرده پوش است، همه را مخفی کردی که هیچکس ندانست که من چه ها که نکرده ام. ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046