8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
#مربع_های_قرمز
#زینب_عرفانیان
حاج حسین یکتا، در مقدمه خود بر این کتاب می نویسد:
پنج سال می شد که قصد کرده بودم خاطراتم را مکتوب کنم. مخصوصا وقتی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (حفظه الله) مطلبی را مبنی بر ناتمام ماندن جنگ یک رزمنده تا نوشتن خاطراتش، فرمودند، برای نوشتن و نشر خاطراتم مصمم تر شدم. هر چه از رشادت همرزمانم و غربت و مظلومیتشان می دانستم در روایت گری هایم گفته بودم. با مکتوب کردن خاطراتم دنبال ناگفته ای از بچه ها بودم. دنبال سبک بندگی کردنشان، سبک عبادتشان، سبک رفاقتشان، دنبال سبک زندگی کردنشان در جنگ. سبکی که این روزها جایش بین جریان زندگی جوانان به شدت خالی است.
#دفاع_مقدس
@ketabekhoobam
#یا_ابتا_من_الذی_ایتمنی...
فهميده ام از ضربتِ سنگين سيلي ها
گــاهـي بــرايـم گفتـن بـابـا ضـرر دارد
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
کتاب سرگذشت یک سرباز : افسانه ای که به حقیقت پیوست…
#سرگذشت_یک_سرباز
#سید_مهدی_طباطبایی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب سرگذشت یک سرباز : افسانه ای که به حقیقت پیوست… #سرگذشت_یک_سرباز #سید_مهدی_طباطبا
📚 #برشی_از_کتاب
در همین لحظات تصمیم گرفتم برای بشاگرد خدمت کنم و خودم را از خادمان این مردم قرار دهم، با خود می اندیشیدم که چرا ما باید در شهر با آن همه امکانات غر غر کنیم، نق بزنیم و از کمبودها گله کنیم و این برادران و خواهران و فرزندان ما که هم در خلقت با ما برابرند و هم در اعتقادات مذهبی، با این وضعیت اسف بار زندگی کنند؛ در آن لحظات شعله ای در دلم روشن شد که تا امروز خاموش نشده است. اذعان و اعتراف می کنم که در طی سال های گذشته گاهی در خدمت رسانی به بشاگرد کوتاهی کرده ام ولی هرگز آن منطقه را فراموش نکرده ام و هنوز خود را مدیون و بدهکار می دانم که خدمت کنم.
➖➖➖➖
#سرگذشت_یک_سرباز
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»، جدیدترین اثر حمید حسام و مسعود امیرخانی که روایت خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی)، یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران است.
این کتاب به روایت خاطرات کونیکویامامورا می پردازد. وی تنها مادر شهید است که اصالتی ژاپنی دارد و فرزند شهیدش جوان نوزده ساله ای بود که هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت های زیادی داشت و هم در زمان جنگ تحمیلی با وجود سن کم، راهی جبهه ها شد تا از اسلام و ایران دفاع کند که در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید.
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#حمید_حسام
#مسعود_امیرخانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»، جدیدترین اثر حمید حسام و مسعود امیرخانی که روایت خاطرات کون
📚 #برشی_از_کتاب (۱)
سرم را که بالا آوردم قلبم ریخت! جانم به تپش درآمد، بهت زده و متحیر فقط نگاه می کردم. باورم نمی شد.
جوان ایرانی به شکل کاملاً اتفاقی، بدون هماهنگی و آگاهی از حضور من، وارد کوپه قطار شد و جلوی من ایستاد و سلام داد و گفت:
خانم یامامورا، قسمت را می بینی، ما باز هم به هم رسیدیم.
📚 برشی از کتاب (۲)
آقای بابایی خندید و گفت:
"ایرانی ها، ژاپنی ها را به چشم بادامی توصیف می کنند. آدم هایی که در نگاه اول شبیه به هم هستند، اما شما خانم، چشم هایت برای من با بقیه فرق می کند"
با هیجان پرسیدم:"چه فرقی؟"
ذوق زدگی را در صدایم حس کرد و گفت:
"چشم ها هم مثل بادام ها طعم های متفاوتی دارند، بعضی از بادام ها تلخ و بعضی شیرین اند، بعضی از چشم ها هم شورند. اما چشم شما نه شور است و نه تلخ. این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم، خانم جان"
📚 برشی از کتاب (۳)
گفت:" می خواهم دوباره سرم را اصلاح کنی."
با خنده گفتم:" باز هم خراب می شود ها!"
معطل نکرد. رفت شانه و قیچی را آورد و داد دستم. بغضی راه نفسم را بسته بود هم نوازشش می کردم هم موهایش را با قیچی کوتاه می کردم. تمام که شد، گفت:" برای سلامتی تنها مادر شهید ژاپنی صلوات."
و خودش بلند صلوات فرستاد و از روی صندلی بلند شد و تمام قد مقابلم ایستاد. یک آن احساس کردم قد و بالای او بلندتر از قبل و قیافه اش هم زیباتر از قبل شده است. دلم گواهی داد این پسر را دیگر نمی بینم و این آخرین دیدار ماست.
صبح روز بعد ساکش را برداشت و با همه ی اعضای خانواده خداحافظی کرد و رفت.
➖➖➖➖
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#دفاع_مقدس
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
خبر آمد که کرونا به ایران هم رسیده. از قم هم شروع شده. ترس و اضطراب پیش از ویروس همهگیر شد و به خانهها پا گذاشت…
درست همان ساعتها و لحظههایی که همه سر در گم بودیم، نمیدانستیم چه کنیم و دائم از خودمان میپرسیدیم «چه میشود؟» همان ساعتهایی که به کندی میگذشت و قرار بود در خانه بمانیم، بعضیها تصمیم دیگری گرفتند…
این مجموعه روایت تجربهی همان روزهای اول و همان بعضیهاست که به اسم گروه جهادی قم از مواجهه با تلخیها، دردها و گاهی حتی شیرینیهای کرونا دوری نکردند. آنچه میخوانید روایتی مستند و نقل واقعیت است که به قلم جمعی از داستاننویسان بازسازی شده.
#وقتی_که_قم_تب_کرد
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب خبر آمد که کرونا به ایران هم رسیده. از قم هم شروع شده. ترس و اضطراب پیش از ویروس همهگ
📚 #برشی_از_کتاب (۱)
میزش را دستمال می کشم. تا می خواهم بروم سراغ تخت بعدی با تردید می پرسد: "شیخی؟"
من هم با سر جواب می دهم که: "آره"
کمی از زیر پتو بیرون می خزد و می گوید: "کارتون اینجا چیه؟ مجبورتون کردن؟"
سوالش خنده دار است. می گویم: "مجبورمون که نکردن ولی اومدیم هر کی ناهار نخورده رو مجبور کنیم ناهار بخوره"
📚 برشی از کتاب (۲)
تلفنم باز زنگ می خورد. باباست! یک ماه شده که نه مرا دیده، نه عروس و نوه هایش را. به این فکر می کنم که من لاغرترم یا بابا؟ اگر غریبه ای ما را ببیند می فهمد که پدر و پسریم؟
بابا نباید بفهمد که آمده ام بیمارستان. هم نگران می شود، هم دل آشوب. گوشی را بی صدا می کنم تا دیگر صدایش را نشنوم. احتمالا بابا مثل همیشه سراغم را از فاطمه می گیرد. نمی دانم این بار فاطمه چطور قضیه را جمع می کند! رفته ام سیب بخرم؟ یا سیب زمینی؟!
📚 برشی از کتاب (۳)
بی مقدمه بعد از سلام گفتم "از بیمارستانم و خوش خبرم"
تا داد زد "از بیمارستان؟" صداها خوابید. گفتم "پدرتون فردا مرخصن!" جوابی نیامد. دوسه باری الو الو کردم. پچ پچ آدم های نزدیک مرد بالا گرفت. بریده بریده گفت "راستش من می ترسم. نمیام دنبالش" و قبل از قطع تلفن گفت "با برادرم تماس بگیرید"
➖➖➖➖
#وقتی_که_قم_تب_کرد
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
به طور کلی بحث دل بستن و دلربایی و دل دادن و … از موضوعاتی است که همیشه دغدغه بشر بوده است. به همین جهت کتاب «من و پنج وارونه» ابتدا به بحث محبت، قبل از اینکه دلتان خسته شود پرداخته است. و بعد از آن آثار محبت و ویژگی محبوب حقیقی سخن گفته است.
در بخش های بعدی به محبت های مجازی(در مقابل حقیقی) پرداخته و ذیل این موضوع به دوستی های افراطی و آثار سوء آن پرداخته است. و دلایل ایجاد آن را نیز بیان کرده است.
فصل آخر کتاب نیز به دلبستگی به جنس مخالف پرداخته و راه های پیشگیری و درمان این رابطه را پیش روی مخاطبان قرار داده است.
#من_و_پنج_وارونه
#محمد_داستان_پور
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب به طور کلی بحث دل بستن و دلربایی و دل دادن و … از موضوعاتی است که همیشه دغدغه بشر بوده
📚 #برشی_از_کتاب
کسی را باید به عنوان محبوب حقیقی برگزینیم که در هر حال و هر زمان در کنار ما باشد. ما انسان ها یک جنبه جسمانی داریم و یک جنبه نفسانی یا ابدی. بُعد جسمانی ما پس از مرگ، دفن و سپس نابود می شود؛ ولی بخشی از وجود ما که همان بُعد روحانی ماست، همیشگی است. آنچه به جنبه جسمانی ما مربوط می شود، همراه با جسم از بین می رود؛ ولی آنچه به جنبه روحانی ما مربوط می شود، همیشگی است، مانند محبت.
محبت با روح انسان سروکار دارد؛ پس محبت ها و محبت ورزی ها همه جنبه روحانی می یابند.
بعضی محبوب ها مقطعی و زوال ناپذیرند و نمی توان آنان را به عنوان انیس، با خود به آن دنیا برد. اگر به خودکشی های انجام شده میان نوجوانان و جوانان دقت کنید، می بینید که بسیاری از این افراد، به دلیل سرخوردگی از جانب محبوبشان، دچار ضربه های روحی شده اند. پسرها با چند راهکار ثابت، دختران را فریب می دهند و بعد هم به راحتی به آن ها می گویند:« ما لیاقت تو را نداریم، لیاقت تو خیلی بیش از این حرف هاست.» یا سخنانی شبیه به این و این گونه دختران را به اصطلاح از سر خود باز می کنند.
➖➖➖➖
#من_و_پنج_وارونه
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
14.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من ایرانم و تو عراقی.. چه فراقی.. 💔
#اربعین
#گرچه_دوریم_به_یاد_تو_سخن_میگوییم