📚 #معرفی_کتاب
اثر حاضر، دومین داستان بلند از این نویسنده به شمار میرود و با تم حوادث رقم خورده توسط گروه های ضد انقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی نوشته شده است.
این کتاب روایتی است از زندگی پسربچهای که در روزهای ابتدایی انقلاب اسلامی و درگیری های کردستان و آذربایجان غربی با خروج مادر و خواهرش از منزل به دلیل اختلاف نظر با پدرش روبهرو میشود.
به دنبال این اتفاق پدر و پسربچه به دنبال یافتن رد و نشانی از مادر به راه میافتند و در مسیر جستجو هر دو به دست اشرار ضد انقلاب دستگیر میشوند اما در نهایت پدر آزاد و پسر گروگان باقی میماند.
مهمترین گره داستان از ماجرای اسارت پسرک در دست این اشرار شکل میگیرد و آنچه که او میبیند و حس میکند.
این داستان بلند به نوعی سعی کرده در کنار نمایش اختلاف نظرهای موجود به نوعی در راه رفع سوء تفاهم های موجود در این زمینه نیز گام بردارد.
#مسافران_جاده_های_سرد
#مجید_محبوبی
✨ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب اثر حاضر، دومین داستان بلند از این نویسنده به شمار میرود و با تم حوادث رقم خورده توس
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
از این همه خاک بیجان، گل آدم برای آدمی شدن برگزیده و لگدمال شد و از میان آدمیان عدهی خاصی برگزیده شدند که بار هستی را به دوش بکشند، بلاکش دوران بشوند، عاشق بشوند و تنها کسانی باشند که اسمشان سر زبانها بیفتد و تا ابد جاودانه بشوند.
➖➖➖➖
📌 #برشی_از_کتاب (۲)
حالم بهتر نشده بود. گاهی سرفه ای بلند میکردم و صدا را در سینه ام حبس میکردم. احساس میکردم سینه ام از درون میخارد. مرتب تشنه ام میشد. خاله، قوری و کتری را کنار تختخوابم گذاشته بود. هر از گاهی پیش من بر میگشت و چایی میریخت و میگفت بخورم. مدتی گذشت آکو و روژان از خواب بیدار شدند. بیرون رفتند و دست و صورتشان را شستند و دوباره به اتاق برگشتند. بیرون باد سردی میوزید و صدای زوزه اش به گوش میرسید. هنوز فرصت نکرده بودم به آنچه در این دو روز گذشته بود، فکر کنم. انگار اسیر دست سرنوشت بودم و باید منتظر میماندم که ببینم سرنوشت با من چه میکند و مرا تا کجا میبرد.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#مسافران_جاده_های_سرد
📚 @ketabekhoobam
يـا صـاحب الـزمان...
گـل نـرگس! چه شود بوسه به پايت بزنيم
تا به کـی، خسته دل از دور، صدايت بزنيم
گــل نـرگس! نـکـنـد مـهـر ز مـا برداری،
داغ ديــدار رخــت بـر دلـمـان بـگـذاری
⭕️«برگزاری مراسم استغاثه بانوان یاور امام زمان(عج)»
🔸زمان: یکشنبه ۲۶ آبان ۹۸
ساعت ۹:۳۰ صبح
🔹مکان: مقر کتاب نطنز، جنب دفتر امام جمعه
🌷 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
🔹 کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
خواندن #نماز_خوب و با حضور قلب، دغدغه هر انسان مومنی است که عاشق پروردگار مهربان است. اتفاق مهمی که همچون دیگر مسائل عبادی، با #مطالعه آثار مرتبط، آسانتر محقق میشود.
کتاب "چگونه یک نماز خوب بخوانیم" از حجتالاسلام #پناهیان، اثر ارزشمندی ست که در این زمینه به شما کمک خواهد کرد.
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#علیرضا_پناهیان
🌷 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب 🔹 کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ خواندن #نماز_خوب و با حضور قلب، دغدغه هر انسان موم
📌 #برشی_از_کتاب
می دانی چرا نمازی که تعقیبات نداشته باشد قبول نیست؟ چون خدا بعد از نماز به تو می فرماید:«بنده من نماز خواندی؟ از من حساب بردی؟ امر مرا اجرا کردی؟ احسنت! حالا تو یک دعای مستجاب پیش من داری، از من بخواه تا به تو بدهم.» بعد یک دفعه ای خدا نگاه می کند می بیند که بنده اش بدون اینکه چیزی بخواهد، دارد از سر سجاده بلند می شود و می رود! این کار معنایش چیست؟ آیا بی اعتنایی به خدا نیست؟ آیا تکبر و اعلان استغناء و بی نیازی از خدا نیست؟
رسول اکرم(ص) فرمود: خداوند در مورد کسی که بعد از نماز تعقیبات نمی خواند و از خدا چیزی نمی خواهد، به ملائکه اش چنین می فرماید:« ملائکه من، این بنده ی مرا نگاه کنید. امر مرا انجام داد ولی از من حاجتی نخواست. انگار از من بی نیاز است. نمازش را بگیرید و به صورتش بزنید» اصلا بنده ای که به من نیاز ندارد، برای چه آمده امر مرا اجرا می کند؟ نکند با این کارش می خواهد بگوید «نه تو خدا هستی و نه من بنده ی تو هستم»؟!
دعا نکردن و حاجت نخواستن در جایی که خداوند به ما فرموده است «اگر حاجتی بخواهید جوابتان را می دهم»، بی ادبی نسبت به پروردگار عالم است.
➖➖➖➖
🔹 سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
📚 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب 🔹 کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ خواندن #نماز_خوب و با حضور قلب، دغدغه هر انسان موم
✅ موجودی کتاب: 3 عدد
تعداد صفحات: 220 صفحه
📕 قیمت پشت جلد: 15000 تومان
قیمت با تخفیف: 12000 تومان 👌
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
✨ @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب
لبخندهای زیبا و پرمعنا دل آدم را می لرزاند، حالا اگر "مسیح" به روی تو لبخند محبت بزند چقدر دلنشین تر و شیرین تر می شود…
#لبخند_مسیح
#سارا_عرفانی
#رمان_نوجوان
🌹 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب لبخندهای زیبا و پرمعنا دل آدم را می لرزاند، حالا اگر "مسیح" به روی تو لبخند محبت بزن
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
نگار! تو را مسیح در میان راه فرستاد تا من اشتباه نرم. هم چنان تو چشم هایم زل زده بود، سرم را تکان دادم. دستم را جلو بردم و جعبه را گرفتم و گفتم: اما واقعیت اینه که یه وجود بزرگ، تو رو در مسیر من قرار داد نه من رو در مسیر تو. می فهمی نیکلاس؟
جعبه را باز کردم، زنجیر را از تو جعبه بیرون آوردم، پلاک را در میان انگشتهایم گرفتم. شکل قلب بود و رویش به صورت مورب، با حروف انگلیسی شکسته، حک شده بود: «مهدی» و زیر آن «مسیح»
🍂🌷🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۲):
نگار! تا به حال نمی دانستم که خدا هم عاشق است و اکنون تمام وجودم از عشق لبریز است. او عاشق است و این عشق را در وجود تمام موجودات نهاده است.
عشقی که نه بخاطر نیاز باشد بلکه ازشدت کمال و اوج بی نیازی است. برای درک چنین مفاهیمی به سالها وقت نیاز دارم. نمی توانم به راحتی در این مورد حرف بزنم.
پیش از این بدون عشق چگونه زندگی کرده ام؟!
از تمام زندگی بدون عشق گذشته ام، شرم دارم، وقتی احساس می کنم تنها دلیل زنده بودنم، برقراری رابطه عاشقانه با کسی است که خودش تمام وجودش لبریز از عشق است.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#لبخند_مسیح
📚 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب قطعاً کم خوانده ای رمانی که هم عاشقانه باشد هم سیاسی هم تاریخی... #مسافر_جمعه #سمیه_
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
از بالکن حیاط را نگاه کرد. کف حیاط پر از پاره های آجر و شاخه های درخت بود. کتاب ها را ریخته بودند وسط حیاط و آتش زده بودند و دودش پیچیده بود توی حیاط.
نمی فهمید چه اتفاقی افتاده! هنوز داشت سرباز های توی حیاط را می شمرد که چیزی از بالای پشت بام کف حیاط افتاد. رسول چشم انداخت کف حیاط. آدم بود…
🍃🌹🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۲)
مرد با پایش صندلی را هُل داد و رسول پخش زمین شد. مشت و لگدی که می خورد را حس نمی کرد. بدنش از درد سِر شده بود که یک باره مثل مار مچاله شد و فریاد زد.
درد تا قلبش رفت و تمام رگ های بدنش تیر کشید. انگار از صورتش، درد پمپاژ شود به همه ی بدنش. دستش را روی صورتش برد. خون می جوشید. نرمی و لزجی صورتش می گفت دیگر خاتون رسولش را نخواهد شناخت.
این بار روی زمین افتاد بدون تشنج و لرزش. فقط افتاد.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#مسافر_جمعه
📚 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب رمانی که راوی فتنه ایست که پس از سال ۸۸ اتفاق می افتد. #شکاف #محمد_ستاری_وفایی 🍁 @k
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
میلاد چشمکی زد و انگشت اشاره اش را تکان داد:" به نظرم اگر به یک سوالم جواب بدهی، اسمش را بگویم."
عباس سرش را به نشانه مخالفت تکان داد. میلاد گفت:" شناختم! اول اسمش میم نیست؟"
عباس جا خورد؛ فکر نمی کرد میلاد او را بشناسد، ولی شناخته بود.
✨🌷✨
📌 #برشی_از_کتاب (۲):
تمام فکرش مشغول این موضوع بود و تمام شب، چشم هایش روی زمین می گشت و هرچیز کوچکی را که فکر می کرد شاید آن امانتی باشد، از روی زمین بر می داشت.
اذان صبح که از گلدسته های مسجد بلند شد، روی جدول رنگ و رو رفته ای که فقط هاله ای از رنگ آبی تیره روی آن مانده بود، نشست.
گردنش درد گرفته بود؛ اما انگار تمام سنگ ریزه ها و آت و آشغال های کوچک کوچه تبدیل شده بودند به امانتی مرد. چشم هایش را بست، لب پایینش را گاز گرفت و...
➖➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#شکاف
📚 @ketabekhoobam