✨ قلم / ۴
وَ اِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظیم ....
✍ و آنکس که خُلق عظیم تو را شناخت ؛
بیشک در برابر پروردگارت، زانو خواهد زد !
این همان هراسی است که قرنهاست،
دیواری از خباثت را عَلم کرده ...
تا دستِ مردم زمین، به آغوشت نرسد!
دیوارها فرو میریزند و ...
نور خدا، با آخرین محمّد از نسل تو، تمام جهان را در بر خواهد گرفت...💫
#ProphetMuhammad
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
#میلاد_پیامبر_اکرم (ص) 🌸
🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃
امام صادق عليه السلام:
خداوند عزّوجلّ هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمىبندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مىگشايد.
📚 بحار الأنوار، جلد ۶۹، صفحه ۵۲
🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃
#میلاد_امام_جعفر_صادق (ع)
#امام_جعفر_صادق (ع)
#معرفی_کتاب
کلبه عمو تام در زمان انتشارش در آمریکا انقلابی بوجود آورد و آبراهام لینکلن(رییس جمهور وقت آمریکا) اظهار کرد:" یکی از دلایل جنگ داخلی آمریکا برای آزادی بردگان، انتشار رمان کلبه عمو تام بود."
خانم هریت بیچر استو از کودکی با کتاب های مذهبی آشنا شد و در آموزشگاه های مذهبی تحصیل کرد. او رمان کلبه عمو تام را با الهام از ماجرای برده ی سیاهپوست مومنی نوشت که زیر شکنجه جان باخت.
#کلبه_عمو_تام
#هریت_بیچر_استو
#محسن_سلیمانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کلبه عمو تام در زمان انتشارش در آمریکا انقلابی بوجود آورد و آبراهام لینکلن(رییس جمهور و
📌 #برشی_از_کتاب
و تام خواند:" ای همه زحمت کشانی که بار گران دارید، به سوی من بیایید. من به شما استراحت و آرامش می دهم."
زن گفت:" چه کلمات قشنگی، کی گفته؟"
_ عیسی مسیح.
زن گفت:" کاش می دانستم کجا می شود پیدایش کرد تا پیشش بروم و دوباره آرامش پیدا کنم. بدنم زخم شده و هرروز تنم می لرزد. چون سامبو همیشه دنبالم است. آخر من نمی توانم تند تند کار کنم. هر شب هم تا نیمه شب طول می کشد تا شام بپزم. شب هم هنوز چشمم روی هم نرفته، صبح شده و شیپور بیدارباش می زنند. اگر می دانستم مسیح کجاست، پیشش می رفتم و این ها را بهش می گفتم."
تام گفت:" مسیح این جاست، مسیح همه جا هست."
_ شما که نمی خواهید من باور کنم. من می دانم که مسیح اینجا نیست. تازه چه فایده؟ من بروم به آلونکم تا اگر توانستم کمی بخوابم.
زن ها به آلونک شان رفتند و تام تنها در کنار شعله های آتش نشست. تمام آینده ی فلاکت بار و همه ی آرزوهای بر باد رفته ی گذشته از جلوی چشمش گذشت. با خود گفت:" آیا خدا این جاست؟" سپس با دلی شکسته برخاست و افتان و خیزان به کلبه خود رفت. قبل از او کارگران خسته جای جایِ کف کلبه دراز کشیده بودند. هوای سنگین و کثیف حالش را به هم زد. اما دست و پایش خسته و کوفته بود. روانداز پاره پوره ای را که تنها رختخوابش بود، دورش پیچید و روی کاه ها دراز کشید و به زودی خوابش برد.
➖➖➖➖
#کلبه_عمو_تام
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
#معرفی_کتاب
معجزه، کلمه ای دور و نزدیک، آشنا و رمزآلود. حتما راجع به این واژه زیاد شنیدی! توی قصه های قدیمی و توی برخی اتفاقات جدید. این کتاب داستان #معجزه هاست!
داستان خدایی که وقتی میگه «بشو» بدون شک «میشه».
دنیای پیامبرانی که به آن ها سلام می دهیم ناشناخته است و نامأنوس. راجع به شخصیت های ورزشی و #سینمایی مطالب بسیاری می دانیم اما از زندگی پیامبرانی که گذشته ما را #نقاشی کرده اند هیچ.
این کتاب به صورت رمانی و جذاب، پیوندی جذاب بین ما و گذشتگان برقرار میکند.
موسای عیسی روایت دوران پیامبری حضرت #موسی و #عیسی به زبان شیوای نویسنده در قالب داستان است روایت #ظلم فرعون و به ذلت کشیدنش.
روایت نجات #بنی_اسرائیل و لطف بی کران #خداوند به این قوم و ناسپاسی آنها در اوج بی حیایی..
موسای عیسی روایت دو پیامبر آسمانی مبعوث شده بر قوم بنی اسرائیل است که با تمام محبت ها باز هم از اطاعت سر باز زدند. قومی سنگدل که خود را به کوری و کری میزنند.
#موسای_عیسی
#علی_موذنی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب معجزه، کلمه ای دور و نزدیک، آشنا و رمزآلود. حتما راجع به این واژه زیاد شنیدی! توی قصه
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
بنی اسرائیل تنها علتی است که میتوان با آن مردم را به جنگ تحریک کرد. گفتم: آری، هامان، به آنچه در سر داری، بپرداز. و دراز کشیدم. گفتم: سپاهی با ساز و برگ. از سپاهیانی که در مرزهایند، کمک بگیر، و از سپاه همسایگان، و این همه را با قدرت بخواه، چنان که اتفاقی نیفتاده است. در شهر شایع کن که مصر به آتش سوخته است نه به عصای موسی، و چنان کینه در دلها بپرور که سرگیجه من از دیدار آتش چشمها فروبنشیند.
📌 برشی از کتاب (۲)
ای رسول! آغاز کن کتابت کتابی را که عیسی به آن فرمان داده است و بر این بیحوصلگی فائق آی که بوی دهان ابلیس از آن میآید. قلم را در دواتی فرو بر که به بوی خوش تن عیسی رنگین است و حقایق را به زیبایی جعد موی بلند عیسی روایت کن و لبخندش را کتابت کن تا از خاطرهاش اشک بجوشد… … اکنون به نام خداوند قدوس آغاز میکنم کتابت انجیل یسوع موسوم به عیسی مسیح پیامبر را که فرستادهی خداوند است بر همه دنیا. برنابا، رسول یسوع ناصری موسوم به مسیح، برای ساکنان زمین، سلامتی، امنیت و آرامش آرزو می کند.
➖➖➖➖
#موسای_عیسی
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
May 11
#معرفی_کتاب
کتاب «خداحافظ سالار»، خاطرات سرکار خانم پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر پاسدار شهید حاج حسین همدانی به قلم آقای حمید حسام روایت عشق و احترام و فداکاری و صلابت است..
#خداحافظ_سالار
#حمید_حسام
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب «خداحافظ سالار»، خاطرات سرکار خانم پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر پاسدار شهید حاج
📌 #برشی_از_کتاب
رفته بود؛امّا خانه پر از او بود. به هر جا نگاه می کردم؛می دیدمش و صدایش را می شنیدم که می گفت:" سالار شدی برای این روز ها!" گفته بود دو سه روزه بر می گردم. امّا حالا برای او و من،همه پرده ها کنار رفته و می دانستم سالهاست منتظر رسیدن همین دو سه روز است. از همان روز که می گفت:" همه کار من به زینبِ حسین گره خورده تا من امتحانی حسینی بدهم و تو امتحانی زینبی." عقربه ها ساعت ۹ را نشان می دادند. یعنی وقت پرواز تهران به دمشق که از گوشی ام صدای دریافت پیامک آمد. اسم بابا حسین افتاده بود با این پیامک:خداحافظ.....
➖➖➖➖
#خداحافظ_سالار
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
أَيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِي يُجابُ إِذا دَعا؟
کجاست آن مضطری که اجابت شود هنگامی که دعا کند؟...
#فرازی_از_دعای_ندبه
#التماس_دعای_فرج 🌹
#معرفی_کتاب
این کتاب قسمتی از زندگی و رنج مردمان شریف خطه ی سیستان و بلوچستان را برای مخاطبی که فرسنگ ها از این دیار فاصله دارد به تصویر می کشد.
#وقت_بودن
#جلیل_سامان
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب این کتاب قسمتی از زندگی و رنج مردمان شریف خطه ی سیستان و بلوچستان را برای مخاطبی که فر
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
لحظهای در حیاط ایستاد. کمی دقت کرد. صدای مائده از سمت تنور میآمد. داشت هیزم میشکست. ناگهان جان محمد دستش را در هوا گرفت و تبر را ربود. مائده جیغ خفیفی کشید.
- بده! کار تو نیست.
جان محمد با سر و صورت بسته شروع کرد به هیزم شکستن. مائده خشکش زده بود:
- جان محمد؟!
تبرزدن شوهرش را میشناخت. جان محمد با تمام قدرت با تبر افتاد به جان کنده هیزم. انگار میخواست عقده تمام این هشت سال را بر سر آن کنده بیجان خالی کند. چند دقیقهای طول کشید و بالاخره از نفس افتاد. نشست روی زمین و ناله را سر داد. دستار را باز کرد و مائده تازه چهره برافروختهاش را دید.
- جان محمد!
این را با چنان لحنی گفت که از "عزیزم "برای جان محمد خوشتر بود. هق هقاش بیشتر شد. مائده آب آورد و جان محمد دستی که لیوان را به سوی او گرفته بود، بوسید و به سوی خود کشید.
📌 برشی از کتاب (۲)
- تو پنج سالت بود که رفتم برا تریاک. مائده زنم شده بود. با برادراش می رفتیم پاکستان.
خیلی کیف داشت. یه سفر می رفتی، کلی پول گیرت میومد.
بعد سکوت طولانی حاکم شد. سرش را انداخت پایین. نیم نگاهی به رحمان انداخت که مشتاق بود بیشتر بداند:
- تا اینکه یه روز پشت خونهی داربندیها، یکی از همین لاشولوش ها پیداش شد. خمار خمار بود. گوشوارهی زنش رو آورده بود مواد بخره. گوشواره رو گذاشت کف دستم.
آهی کشید:
- لا اله الا الله! هنوز جلوی چشممه!
مکثی کرد و اشک در چشمانش دوید:
- گوشواره خونی بود!!!
باز هم سکوت کرد:
هر چی رو جمع کرده بودم، گذاشتم و اومدم. دست مائده رو گرفتم و آوردمش توی همین خونهی خشت و گِلی.
➖➖➖➖
#وقت_بودن
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046