eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
81 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
این کتاب قسمتی از زندگی و رنج مردمان شریف خطه ی سیستان و بلوچستان را برای مخاطبی که فرسنگ ها از این دیار فاصله دارد به تصویر می کشد. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب این کتاب قسمتی از زندگی و رنج مردمان شریف خطه ی سیستان و بلوچستان را برای مخاطبی که فر
📌 (۱) لحظه‌ای در حیاط ایستاد. کمی دقت کرد. صدای مائده از سمت تنور می‌آمد. داشت هیزم می‌شکست. ناگهان جان محمد دستش را در هوا گرفت و تبر را ربود. مائده جیغ خفیفی کشید. - بده! کار تو نیست. جان محمد با سر و صورت بسته شروع کرد به هیزم شکستن. مائده خشکش زده بود: - جان محمد؟! تبرزدن شوهرش را می‌شناخت. جان محمد با تمام قدرت با تبر افتاد به جان کنده هیزم. انگار می‌خواست عقده تمام این هشت سال را بر سر آن کنده بی‌جان خالی کند. چند دقیقه‌ای طول کشید و بالاخره از نفس افتاد. نشست روی زمین و ناله را سر داد. دستار را باز کرد و مائده تازه چهره برافروخته‌اش را دید. - جان محمد! این را با چنان لحنی گفت که از "عزیزم "برای جان محمد خوش‌تر بود. هق هق‌اش بیشتر شد. مائده آب آورد و جان محمد دستی که لیوان را به سوی او گرفته بود، بوسید و به سوی خود کشید. 📌 برشی از کتاب (۲) - تو پنج سالت بود که رفتم برا تریاک. مائده زنم شده بود. با برادراش می رفتیم پاکستان. خیلی کیف داشت. یه سفر می رفتی، کلی پول گیرت میومد. بعد سکوت طولانی حاکم شد. سرش را انداخت پایین. نیم نگاهی به رحمان انداخت که مشتاق بود بیشتر بداند: - تا اینکه یه روز پشت خونه‌ی داربندی‌ها، یکی از همین لاش‌و‌لوش ها پیداش شد. خمار خمار بود. گوشواره‌ی زنش رو آورده بود مواد بخره. گوشواره رو گذاشت کف دستم. آهی کشید: - لا اله الا الله! هنوز جلوی چشممه! مکثی کرد و اشک در چشمانش دوید: - گوشواره خونی بود!!! باز هم سکوت کرد: هر چی رو جمع کرده بودم، گذاشتم و اومدم. دست مائده رو گرفتم و آوردمش توی همین خونه‌ی خشت و گِلی. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046