در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب داستانی دفاع مقدسی اما متفاوت و جذاب... دیده ای بعضی ها در اوج غم می خندند و بعضی ها
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
هیچ کس به اندازه ی زنِ خانه خوش حال نبود. نوزادی تپل و سفید را که بعد از سیزده سال به دنیا آورده بود از بغل جدا نمی کرد. روی میز بزرگ وسط حال هدیه های خاله ، دایی ، عمو و عمه و … داخل برگه های کادو پیچیده شده بودند.
کودکی خود را رساند کنار میز هدیه ها و با اسپری، برف شادی به هوا پاشید. کودک دیگری فشفشه ی روشنی را که داخل دستش می سوخت و جرقه میپراند را دور خود می چرخاند.
منتظر بودند تا کادوها زودتر باز شوند. زن لحظه ای فرصت پیدا کرد تا به شوهر نگاه کند. مرد روی کاناپه آرام و بی حرکت نشسته بود. زن خود را به شوهر رساند و پرسید : حسن همه چیز مرتبه؟
مرد سرد پاسخ داد: بله!
-شام…دسر…کیک…یه وقت… .
-گفتم همه چیز مرتبه!
-چیزی شده؟ این جوری مهمونا یه وقت فکر می کنن…پاشو بیا گرم بگیر!
مرد لبخند سردی زد. چیزی نیس. برو می آم!
زن نوزاد را نشان داد.
_همه زندگی مون رو هم خرج کنیم . ارزش داره! اونم بعد این همه سال.
مرد فقط سر تکان داد. بلند شد. به نوزاد خیره شد و صورتش را بوسید. به زن گفت: تو برو پیش مهمونا، یه سیگار می کشم بر می گردم.!
-سیگار سمه برات ، با اون ریه درب و داغون شیمیائیت.
مرد رفت داخل حیاط .دانه های برف کمی درشت تر شده بود. بعد از مدت ها سیگاری آتش زد. دود کرد و به پنجره ی هال خیره شد. سرفه لحظه ای رهایش نمی کرد. سیگار را که زیر پا له کرد ، صدایی شنید:
-آقای قنبری ،بدجور سرفه می کنی.
-شیمیایی لعنتی!
-ناراحتی؟ زنت نگرانه!
مرد مردد کاغذ آزمایشی از جیبش بیرون آورد. طرف رفیقش دراز کرد.
_بچه سرطان خون داره! عارضه شیمیایی شدنم تو جنگه!
🍃🌹🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۲)
هاشم…شما هستی؟
برگشت، گفت: امریه؟!
نوجوان هول گفت: بی…بی سیم چی ام.
-بیسیم چی کجا بودی؟
-گردان بودم!
-با کی کار کردی؟
انگشتان دست را یکی یکی تا زد کف دست حنا بسته اش.
-اسلام نسب، اعتمادی، عباسی، زارع، کدخدایی، بازم بگم؟
-خدا بیامرزتشون! یکی رو بگو زنده باشه.
-والله حالا که فکر میکنم، بی سیم چی هرکی بودم، شهید شده!
-پس سر همه رو خوردی؟ برو خدا روزیت رو جای دیگه بده!
-نیگاه به قد ریزم نکن، تجربه دارم.
-با این اسمایی که ردیف کردی معلومه!
-پس قبول کردی؟
-حرفی نیس! ولی میدونی هرکی تا حالا شده بی سیم چی من، شهید شده؟
-بله! شما تا الان نُه تا بی سیم چی داشتید که همشون شهید شدن. منم نُه تا فرمانده داشتم که شهید شدن.
-خوبه! پس بچرخ تا بچرخیم!
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#آنا_هنوز_هم_می_خندد
📚 @ketabekhoobam
لیست دوم ✨🌱
#دخترم_ناهید
#سرباز_کوچک_امام
#پسرک_فلافل_فروش
#جشن_حنابندان
#آسمانی_ترین_مهربانی
#نامیرا
#پادشاهان_پیاده
#بگو_راوی_بخواند
#المصارع
#الی_الحبیب
#امیر_من
#بانوی_آبی_ها
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مسافران_جاده_های_سرد
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#لبخند_مسیح
#مسافر_جمعه
#خط_تماس
#کشتی_پهلوگرفته
#تالار_پذیرایی_پایتخت
#طیب
#بچه_های_سنگان
#آنا_هنوز_هم_می_خندد
#شکار_شکارچی
#به_سپیدی_یک_رویا
#فریب
#وقت_بودن
#کلبه_عمو_تام
#خداحافظ_سالار
#شکاف
#زن_آقا
#آن_سوی_مرگ
#موسای_عیسی
#هدیه_ولنتاین
#سکوی_پنهان
#من_عشق_مخاطب_خاص
#حاء_سین_نون
#من_و_پنج_وارونه
#توجیه_المسائل_کربلا
#بینوایان
#سرگذشت_یک_سرباز
#موکب_آمستردام
#پدر
#سرزمین_نوچ
#میر_و_علمدار
#فتح_خون
#ارمیا
#از_او
#راز_درخت_کاج
#نفوذ_در_ایران
#من_زندگی_موسیقی
#آسمان_شیشه_ای_نیست
#وقتی_دلی