eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #معرفی_کتاب ماجرایی زیبا از تنیدن زندگی پدر و پسری در درخت انقلاب... #بچه_های_سنگان #حسین_فتاحی #رمان_نوجوان 🇮🇷 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب ماجرایی زیبا از تنیدن زندگی پدر و پسری در درخت انقلاب... #بچه_های_سنگان #حسین_فتاحی
📌 (۱): حس کردم کارها دارد مشکل می شود. هر روز که می گذشت، مسئله ی تازه ای پیش می آمد؛ حادثه ی وحشتناکی اتفاق می افتاد و بیشتر توی دلم خالی می شد. پاک امیدم را از دست داده بودم، فکر کردم: «اگر پدرم این کار را کرده باشد، دیر یا زود پیدایش می کنند و بعد …» اصلاً نمی خواستم فکرش را هم بکنم. در دل آرزو می کردم که خدا کند دیشب کسی متوجه آمدن و رفتن پدر نشده باشد. 🌷🌷🌷 📌 (۲): خیلی دلم می­ خواست بدانم آن­جا چه خبر است؛ گاز اشک­ آور چیست؟ چرا لاستیک آتش زده ­اند؟ این بود که دنبال آن­ها دویدم. به نزدیک میدان که رسیدم، دیدم بیشتر کسانی که آن­جا هستند، تکه­ ای روزنامه را آتش زده ­اند و گرفته ­اند جلو صورت­شان. چشمان همه اشک ­آلود بود. انگار همه گریه می­ کردند. وسط خیابان، این­جا و آن­جا، لاستیکی را گذاشته بودند و آتش ­زده بودند. یکدفعه حس کردم چشمانم دارد می­ سوزد. اشکم جاری شد: پس گاز اشک ­آور، یعنی این؟! 🌹🌹🌹 📌 (۳): جوانی که کنار تخت پدر ایستاده بود، گفت: «روز جمعه آورده بودنش که به مردم شلیک کند؛ ولی او برگشته و فرمانده ش را به رگبار بسته، افسر دیگری هم او را هدف گرفت و زد. خیلی حالش بد بود که افتاد دست ما!.» خیلی برایم عجیب بود؛ از یک طرف، بدن پدر، و از طرف دیگر، سرباز رفیعی، آن هم در این حال! او دیگر با پدر دشمن نبود. ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam