📚 #معرفی_کتاب
«شهلا ده بزرگی» در سال ۱۳۳۶ در اصفهان متولد شد، ولی پس از مدتی با خانواده به شیراز رفت.
او از دوران کودکی و نوجوانی به پرواز و خلبانی علاقمند بود؛ تا این که روزی مدیر دبیرستانشان به او اطلاع داد که از شرکت هواپیمایی خواستهاند شاگردان ممتاز را برای آزمون ورودی رشته هواپیمایی معرفی کنند.
ده بزرگی در میان عده بسیاری امتحان داده و پذیرفته شد. او یکسال فرصت داشت تا با ساختن هواپیماهای مدل، خود را آماده آموزش پرواز کند. او در آزمونهای مختلف ساخت مدل و حتی پرواز از دیگر مردان پیشی گرفته و به عنوان اولین زن ایرانی در رشتۀ خلبانی مدرک گرفت.
با شروع جنگ او در پستهای مختلف از جمله گشتزنی هوایی برای شناسایی دشمن فعالیت میکرد. او دو برادر خود را در جنگ تحمیلی از دست داد و برادر سومش نیز به شدت آسیب دید. ده بزرگی با تلاش بسیار توانست دوره پرواز با جت را نیز پشت سر بگذارد و اولین زن خلبان جت ایران شود. او پس از جنگ با خلبان دیگری ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
#بانوی_آبی_ها
#راضیه_تجار
✨ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب «شهلا ده بزرگی» در سال ۱۳۳۶ در اصفهان متولد شد، ولی پس از مدتی با خانواده به شیراز رف
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
به او که دختر بزرگش بود ملتمسانه میگفت: مادر تو درس بخوان، تو دکتر شو.
اما دلش نمی خواست دکتر شود. دوست داشت خلبان شود. میخواست شازده کوچولو و دوستش گل رز را از آن بالا پیدا کند.
➖➖➖➖
📌 #برشی_از_کتاب (۲):
استاد بلند گفت: کی حاضر است اولین نفر برای پرواز باشد؟
دستش را بالا برد: من!
یکی از پسرها گفت: خانم ده بزرگی حالتان بد می شودها.
بدون لبخند نگاهش کرد و گفت: خب شما بفرمایید.
_آمادگی ندارم. یعنی می ترسم.
-پس اجازه دهید من سوار شم. هنوز لبخند کمرنگی گوشه ی لبانش بود که ضربه ای سنگین به ساعدش خورد. رو گرداند. استاد با خشم نگاهش میکرد. داغ شد. گر گرفت. سوخت. چرا؟! من که خوب پرواز کردم؟! بغض در گلویش پیچید. نه نباید اشک هایش پایین میآمد. باورش نمیشد. تا به حال حتی از پدر و مادرش هم کتک نخورده بود. چه رسد به استادش.
-چرا نگاه می کنی؟! یک چیزی هم طلبکاری؟! این چه کاری بود که کردی؟!
-فرمودید بنشین، نشستم!
-نشستی یا وا رفتی؟!
-استاد؟!
-ساکت. تو را چه به خلبانی! باید بروی خانه ی شوهر، ظرف بشویی،؛ کهنه ی بچه بشویی. تو را چه به خلبان شدن!
خود را محکم گرفته بود. نمی خواست گریه کند. در سرش افکار مختلف مثل ابرها به هم می پیچیدند. همه ی زحماتم به باد رفت. رد شدم، به همین سادگی. حالا جواب پسرها را چه بدهم؟! وای خدای من چقدر خوشحال می شوند.
-پیاده شو.
پیاده شد.
برو سر کلاس تا صدایت کنم.
➖➖➖➖
📌 #برشی_از_کتاب (۳):
از ساختمان اداری به محوطه هواپیما رفت. با دیدن او صدای خنده ی پسرها بلند شد. شهلا با این چیزها آشنا بود. می دانست که از بی اعتنایی او رنج می برند، اما مهم نبود. مهم آن چیزی بود که او به آن پایبند بود. دوست نداشت به عنوان یک دختر رفتاری داشته باشد که جلف و سبک به نظر رسد. دلش نمی خواست شخصیتی عروسکی داشته باشد. و این چیزی بود که خیلیها را خوش نمی آمد.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#بانوی_آبی_ها
📚 @ketabekhoobam
لیست دوم ✨🌱
#دخترم_ناهید
#سرباز_کوچک_امام
#پسرک_فلافل_فروش
#جشن_حنابندان
#آسمانی_ترین_مهربانی
#نامیرا
#پادشاهان_پیاده
#بگو_راوی_بخواند
#المصارع
#الی_الحبیب
#امیر_من
#بانوی_آبی_ها
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مسافران_جاده_های_سرد
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#لبخند_مسیح
#مسافر_جمعه
#خط_تماس
#کشتی_پهلوگرفته
#تالار_پذیرایی_پایتخت
#طیب
#بچه_های_سنگان
#آنا_هنوز_هم_می_خندد
#شکار_شکارچی
#به_سپیدی_یک_رویا
#فریب
#وقت_بودن
#کلبه_عمو_تام
#خداحافظ_سالار
#شکاف
#زن_آقا
#آن_سوی_مرگ
#موسای_عیسی
#هدیه_ولنتاین
#سکوی_پنهان
#من_عشق_مخاطب_خاص
#حاء_سین_نون
#من_و_پنج_وارونه
#توجیه_المسائل_کربلا
#بینوایان
#سرگذشت_یک_سرباز
#موکب_آمستردام
#پدر
#سرزمین_نوچ
#میر_و_علمدار
#فتح_خون
#ارمیا
#از_او
#راز_درخت_کاج
#نفوذ_در_ایران
#من_زندگی_موسیقی
#آسمان_شیشه_ای_نیست
#وقتی_دلی