eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• عبدالحمید نیم نگاهی به رسول انداخت و با لبخند گفت: حالا چرا می گویی امیرالمؤمنین؟ بگو امام علی. یا مثل خودتان که می گویید امام حسن، امام حسین، امام رضا. رسول که نگاهش به جاده بود گفت: به ماامرشده بگوییم امیرالمومنین، ماهم اطاعت می کنیم و می گوییم امیرالمؤمنین. توی تمام امامان دوازده گانه ما تنها به امام علی علیه السلام لقب امیرالمومنین می دهیم. تازه این لقب را هم خود خدا به امام علی داده و ما فقط اطاعت امر می کنیم . عبدالحمید با تعجب به رسول نگاه کرد و گفت: اما من چنین امری از خداوند به گوشم نخورده. رسول گفت: احتمالا از چشم شما پنهان مانده، چون این مطلب توی کتاب های شما هم آمده! در روایت ها آمده است که رسول خدا فرموده اند وقتی می خواهید به علی سلام دهید، او را امیرالمؤمنین خطاب کنید واین لقبی است که خدا برای علی قرار داده است. 💚 @ketabekhoobam
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• خودش کارهای مهمانی را انجام داده بود. خودش پذیرایی می کرد. خودش نخستین کسی بود که همان جا کنار غار حرا جبرئیل را دید که بر محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت پیامبری آورد و خودش همان اول ایمان آورد. فامیل آمدند، سر سفره ی محبت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشستند. برکت غذایی که هرچه خوردند، نه تمام شد، نه کم را، دیدند؛ اما چشم بستند که کافر بمانند. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بلند شد و صحبت کرد از سه سالی که خدا او را برگزیده و از خدا گفت. آخرش در مقابل سکوتِ حسودانه و متکبرانه ی آنها پرسیده بود: _کسی می پذیرد یاریِ دین خدا کند تا بشود وزیر من، جانشین من، وصی بعد از من؟ علی (علیه السلام) نگاه به سنش نکرد که سیزده ساله است. قد علم کرد و دست بالا گرفت. لبخند تمسخر و طعنه ها و متلک ها را هم شنید، اما نترسید. هر سه بار که محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله وسلم) پرسید او قد علم کرد. دستِ آخر، پیامبر دستش را گرفت و معرفی اش کرد... همه موقع رفتن دست در دست شیطان رجیم رفتند، علی (علیه السلام) اما دستش در دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود... بود تا غدیر... 💚 @ketabekhoobam
. اصل و نسب و مذهب ما را چو بخواهید ، آغاز مسلمانی ما روز غدیر است .. 💚💐 @ketabekhoobam
حی‌ علی العزا... حی علی البکا... فی ماتم الحسین، مظلوم کربلا... 🥀 @ketabekhoobam
سقای آب و ادب، اثری است متفاوت از سید مهدی شجاعی؛ رمان و روایتی از زندگی حضرت عباس(ع) ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب سقای آب و ادب، اثری است متفاوت از سید مهدی شجاعی؛ رمان و روایتی از زندگی حضرت عباس(ع)
📚 اکنون هیچکس در اطراف عباس نمانده است. همه از ترس این که حسین، به انتقام خون برادر، از دم تیغشان بگذراند و جانشان را بستاند، گریخته اند. و نمی دانند که با رفتن عباس، قوّت و توش و توان حسین رفته است، پشت حسین شکسته است. رمق جنگیدن برای حسین نمانده است، انگیزه ی زنده ماندن برای حسین نمانده است. نشنیده اند این ترنّم طاقت سوز حسین را با خود، که: اَلان انکَسَرَ ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی. عباس، پشت و پناه حسین بوده است، تکیه گاه حسین بوده است، توش و توان و زادراه حسین بوده است. و در مقابلِ دشمن، بیشترین و برترین تمهید حسین بوده است، آخرین تهدید حسین بوده است. اَلیَوم نامَت اَعیُن بِکَ لَم تَنَم وَ تَسَهَّدَت اُخری فَعَزَّ مَنامُها از این پس، چه آسوده می خوابند آن چشم ها که از صلابت حضور تو خواب نداشتند. و آنها که در سایه سار امن حضورت، به خواب می رفتند، از این پس در حسرت یک خواب آرام می سوزند. ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•💔🏴💔•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• اگر این کشتی نجات، بناست که در برّ و بحر بگردد و گم‌ گشتگان و درماندگان و نجات‌ جویان را بیابد و در خود جای دهد، دست هایی باید که دست‌های استمداد و التجاء را بگیرد و صاحبانشان را در کشتی رستگاری بنشاند. این افتخار الی الابد از آنِ دست‌های توست. 🖤 @ketabekhoobam
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• مقام سِقایت در کربلا از آنِ عباس است؛ ماه بنی هاشم. در این تردید نیست، اما آنچه شاید تو ندانی این است که شب عاشورا، آب را ما آوردیم. من و سوارم علی اکبر با سی سوار و پیاده دیگر. بانی ماجرا هم علیِ کوچک شد؛ علی اصغر؛ علی دردانه. من بیرون خیمه ایستاده بودم و صدای گریه ی او را می شنیدم. گریه اندک اندک تبدیل به ضجه شد و بعد ناله و آرام آرام التماس و تضرع. ما اسب ها هم برای خودمان نمی گویم آدمیم ولی بالاخره احساس داریم، عاطفه داریم، بی هیچ چیز نیستیم. از گریه های مظلومانه ی او دل من طوری شکست که اشک به پهنای صورتم شروع به باریدن کرد. خدا خدا می کردم که سوارم از جا برخیزد و داوطلب آوردن آب شود. با خودم گفتم آنچنان او را از حصار دشمن عبور می دهم که آب در دلش تکان نخورد و گرد و خاشاکی هم بر تنش ننشیند. و هنوز تمامت آرزو بر دلم نگذشته بود که سوارم-علی-از مقابل دیدگانم گذشت. به وضوح بی تاب شده بود از گریه ی برادر کوچک. از پدر رخصت خواست برای آوردن آب و اشاره کرد به دردانه، که من بیش از این تضرع این کودک را تاب نمی آورم. امام رخصت فرمود، اما سفارش کرد که تنها، نه. لااقل بیست پیاده و سی سوار باید راه را بگشایند و شمشیر ها را مشغول کنند تا دسترسی به شریعه میسر باشد. سوارم دو مشک را بر دو سوی من آویخت و ما به راه افتادیم. شب، پوششی بود و مستی و غفلت دشمنان، پوششی دیگر. اما حصار شریعه هیچ روزنی برای نفوذ نداشت. سدی چند لایه از آدم بود که اطراف شریعه را بسته بود. همه چیز می باید در نهایت سرعت و چابکی انجام می شد چه اگر دشمن، آن دشمن چند هزار، خبر از واقعه می برد، فقط سم اسب هایش آب شریعه را بر می چید. ناگهان برق شمشیرها در فضا درخشیدن گرفت و صدای چکاچک آن سکوت شب را در هم شکست. من و سوارم در میانه ی این قافله راه می سپردیم و اولین برخورد شمشیر ها در پیش روی قافله بود. راه بلافاصله باز شد و من سوارم را برق آسا به کناره ی شریعه رساندم. علی پیاده شد و گلوی مشک ها را به دست آب سپرد و به من اشاره کرد که آب بنوشم. من چشم هایم را به او دوختم و در دل گفتم:" تا تو آب ننوشی من لب تر نمی کنم." او بند مشک ها را رها کرد تا من بند دلم پاره شود و آمرانه به من چشم دوخت. این نگاه، نگاهی نبود که اطاعت نیاوَرَد. من سر در آب فرو بردم و چشم به او دوختم بی حتی تکان لب و زبان و دهان. اما او کسی نبود که آب نخوردن مرا نفهمد. دست مرطوبش را به سر و چشمم کشید و نگاهش رنگ خواهش گرفت. آنقدر که من خواستم تمام فرات را از سر نگاه او یکجا ببلعم. مشک ها پرشد بی آنکه او لبی به خواهش آب تر کند. وقتی که بر من نشست و خنکای دو مشک را به پهلو های عرق کرده ام سپرد، دوباره صدای چکاچک شمشیرها در گوشم پیچید. و من مبهوت از اینکه چگونه در این مدت کوتاه، در نگاه او گم شده بودم که هیچ صدایی را نمی شنیدم و هیچ حضور دیگری را احساس نمی کردم. آب به سلامت رسید، بی آنکه کمترین خاری بر پای این قافله بخلد. سرخی سم های ما همه از خون دشمن بود. سد آدم ها شکسته بود و خون، زمین را پوشانده بود آنچنان که شتک های آن تا سر و گردن ما خود را بالا می کشید. علی دو مشک را پیش پای امام بر زمین نهاد و در زیر نگاه سرشار از تحسین امام، چیزی گفت که جگر مرا کباب کرد آنچنان که تمام آب های وجودم بخار شد: - پدرجان! این آب برای هر که تشنه است. بخصوص برادر کوچک و... و اگر چیزی باقی ماند من نیز تشنه ام. ... آرام بگیر لیلا! من خود از تجدید این خاطره آتش گرفته ام. 💔بخشی از کتاب نویسنده: 🖤 @ketabekhoobam
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• الماس اگر چه از همه ی جواهرها شفاف تر است سخت تر نیز هست. ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است... و ای دل! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه ی تاریخ است. ➖➖➖➖ دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین. ➖➖➖➖ برای آنان که دل به امام نسپرده اند، این وادی، عرصه بی فردای دهشتی طاقت فرساست . اما برای اصحاب عاشورایی امام عشق .... آنها در کوی دوست منزل گرفته اندو اینچنین ، از زمان و مکان و جبر و اختیار گذشته اند.... این باد نیست که بر آنان می وزد ؛ آنها هستند که بر باد می وزند. آنها از اختیار خویش گذشته اند تا جز آنچه او می فرماید اراده ای نکنند و چون اینچنین شد، جبروت حق از آیینه اختیار تو ساطع می شود. آیینه را رسم این است که "انا الشمس" بگوید، اما تو او را اذن مده تا این "انا" را حجاب "هو" کند. 💔🏴 @ketabekhoobam