در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب وقتی که از خودشان صحبت می کنند رفاه و آسایش و خوشبختی را در نی نی چشمانشان می بینی. گ
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
ژاکلین در آن نیم ساعت تمام شگردهایش را برای دلبری تمرین کرده بود.
پیراهن قرمز تمام کلوش وکوتاهی پوشیده وموهایش را مدل فرحی جمع کرده بود، آرایش ملایمی داشت وبا کفش های پاشنه بلندش کشیده تر وبلندتر از همیشه نشان می داد.
🍃🌺🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۲):
از کودکی در گوش ما می خواندند که اگر از کسی #بهائیت برگردد بدبخت و بیچاره می شود اما به لطف خدا تو چقدر خوشبختی ژانت..
🍃🌺🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۳):
گفتم که بهایی هستم وکمی از اعتقاداتم برایش گفتم.
با صدای کلفت و لات منش خود گفت: بگو ببینم محرم و #صفر عزاداری می کنی یا نه؟
گفتم: اول و دوم محرم روزهای مبارکی هستند چون در اول محرم باب متولد شده و در دوم محرم بهاء. این دو روز را جشن می گیریم. برای امام حسین هم عزایی به پا می کنیم چون معتقدیم که زمان دین اسلام به پایان آمده و دیانت جدیدی استوار شده.
یکدفعه مثل فنر پرید یعنی شما اول و دوم #محرم جشن می گیرید؟ مرد چنان عصبانی شد که گفتم الان با یک ضربه ی مشتش جان به جان آفرین تسلیم می کنم. اما او با عصبانیت گفت اگر زن نبودی می دانستم چطور دهانت را مهر وموم کنم حیف که زن هستی. یک #امام_حسین هست و میلیون ها نوکر. حماسه او هرگز کهنه نمی شود و هرگز منسوخ نمی شود.
🍃🌺🍃
📌 #برشی_از_کتاب (۴):
با صدای بلند گریه می کرد خدایا کمکم کن. ای خدا آبروی این خفته در خاک علی را برگردان. یا #علی دستم را بگیر. یا علی او را قربانی این از خدا بی خبران نکن. او را فدای من نا قابل نکن. یا پیغمبر اگر او را به من برگردانی مسلمان می شوم. من نذر کردن نمی دانم، من آداب کمک خواستن نمی دانم.
کسی از میان جمع گفت: برای شفای #بیمار این دختر #صلوات: «همه صلوات فرستادن» رعنا کمی آرام تر شده بود.
🍃🌺🍃
📌 #برشی_از_کتاب ( ۵):
باخطی خوش وپررنگ روی کاغذ نام رعنا حک شده بود و زیر آن نوشته بود : به باز آمدنت چنان دلخوشم، که طفلی به صبح عید
رعنا گفت: به آرزویت رسیدی. من هدایت شدم. دیگر لازم نیست برویم پیش عاقد بهایی. من #مسلمان شدم.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#مسلخ_عشق
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
#کلیپ_معرفی_کتاب
#سقای_آب_و_ادب
#سید_مهدی_شجاعی
اگر این کشتی نجات، بناست که در برّ و بحر بگردد و گم گشتگان و درماندگان و نجات جویان را بیابد و در خود جای دهد، دست هایی باید که دستهای استمداد و التجاء را بگیرد و صاحبانشان را در کشتی رستگاری بنشاند.
این افتخار الی الابد از آنِ دستهای توست.
#محرم 🖤
@ketabekhoobam
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
مقام سِقایت در کربلا از آنِ عباس است؛ ماه بنی هاشم. در این تردید نیست، اما آنچه شاید تو ندانی این است که شب عاشورا، آب را ما آوردیم. من و سوارم علی اکبر با سی سوار و پیاده دیگر. بانی ماجرا هم علیِ کوچک شد؛ علی اصغر؛ علی دردانه.
من بیرون خیمه ایستاده بودم و صدای گریه ی او را می شنیدم. گریه اندک اندک تبدیل به ضجه شد و بعد ناله و آرام آرام التماس و تضرع.
ما اسب ها هم برای خودمان نمی گویم آدمیم ولی بالاخره احساس داریم، عاطفه داریم، بی هیچ چیز نیستیم. از گریه های مظلومانه ی او دل من طوری شکست که اشک به پهنای صورتم شروع به باریدن کرد. خدا خدا می کردم که سوارم از جا برخیزد و داوطلب آوردن آب شود. با خودم گفتم آنچنان او را از حصار دشمن عبور می دهم که آب در دلش تکان نخورد و گرد و خاشاکی هم بر تنش ننشیند. و هنوز تمامت آرزو بر دلم نگذشته بود که سوارم-علی-از مقابل دیدگانم گذشت. به وضوح بی تاب شده بود از گریه ی برادر کوچک.
از پدر رخصت خواست برای آوردن آب و اشاره کرد به دردانه، که من بیش از این تضرع این کودک را تاب نمی آورم. امام رخصت فرمود، اما سفارش کرد که تنها، نه. لااقل بیست پیاده و سی سوار باید راه را بگشایند و شمشیر ها را مشغول کنند تا دسترسی به شریعه میسر باشد.
سوارم دو مشک را بر دو سوی من آویخت و ما به راه افتادیم. شب، پوششی بود و مستی و غفلت دشمنان، پوششی دیگر. اما حصار شریعه هیچ روزنی برای نفوذ نداشت. سدی چند لایه از آدم بود که اطراف شریعه را بسته بود. همه چیز می باید در نهایت سرعت و چابکی انجام می شد چه اگر دشمن، آن دشمن چند هزار، خبر از واقعه می برد، فقط سم اسب هایش آب شریعه را بر می چید.
ناگهان برق شمشیرها در فضا درخشیدن گرفت و صدای چکاچک آن سکوت شب را در هم شکست. من و سوارم در میانه ی این قافله راه می سپردیم و اولین برخورد شمشیر ها در پیش روی قافله بود.
راه بلافاصله باز شد و من سوارم را برق آسا به کناره ی شریعه رساندم. علی پیاده شد و گلوی مشک ها را به دست آب سپرد و به من اشاره کرد که آب بنوشم. من چشم هایم را به او دوختم و در دل گفتم:" تا تو آب ننوشی من لب تر نمی کنم."
او بند مشک ها را رها کرد تا من بند دلم پاره شود و آمرانه به من چشم دوخت. این نگاه، نگاهی نبود که اطاعت نیاوَرَد. من سر در آب فرو بردم و چشم به او دوختم بی حتی تکان لب و زبان و دهان. اما او کسی نبود که آب نخوردن مرا نفهمد. دست مرطوبش را به سر و چشمم کشید و نگاهش رنگ خواهش گرفت. آنقدر که من خواستم تمام فرات را از سر نگاه او یکجا ببلعم.
مشک ها پرشد بی آنکه او لبی به خواهش آب تر کند. وقتی که بر من نشست و خنکای دو مشک را به پهلو های عرق کرده ام سپرد، دوباره صدای چکاچک شمشیرها در گوشم پیچید. و من مبهوت از اینکه چگونه در این مدت کوتاه، در نگاه او گم شده بودم که هیچ صدایی را نمی شنیدم و هیچ حضور دیگری را احساس نمی کردم.
آب به سلامت رسید، بی آنکه کمترین خاری بر پای این قافله بخلد. سرخی سم های ما همه از خون دشمن بود. سد آدم ها شکسته بود و خون، زمین را پوشانده بود آنچنان که شتک های آن تا سر و گردن ما خود را بالا می کشید. علی دو مشک را پیش پای امام بر زمین نهاد و در زیر نگاه سرشار از تحسین امام، چیزی گفت که جگر مرا کباب کرد آنچنان که تمام آب های وجودم بخار شد:
- پدرجان! این آب برای هر که تشنه است. بخصوص برادر کوچک و... و اگر چیزی باقی ماند من نیز تشنه ام.
...
آرام بگیر لیلا! من خود از تجدید این خاطره آتش گرفته ام.
💔بخشی از کتاب #پدر_عشق_و_پسر
نویسنده: #سید_مهدی_شجاعی
#محرم 🖤
@ketabekhoobam
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
#برشی_از_کتاب
#فتح_خون
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
الماس اگر چه از همه ی جواهرها شفاف تر است سخت تر نیز هست. ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است... و ای دل! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست.
نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه ی تاریخ است.
➖➖➖➖
دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین.
➖➖➖➖
برای آنان که دل به امام نسپرده اند، این وادی، عرصه بی فردای دهشتی طاقت فرساست . اما برای اصحاب عاشورایی امام عشق .... آنها در کوی دوست منزل گرفته اندو اینچنین ، از زمان و مکان و جبر و اختیار گذشته اند.... این باد نیست که بر آنان می وزد ؛ آنها هستند که بر باد می وزند. آنها از اختیار خویش گذشته اند تا جز آنچه او می فرماید اراده ای نکنند و چون اینچنین شد، جبروت حق از آیینه اختیار تو ساطع می شود. آیینه را رسم این است که "انا الشمس" بگوید، اما تو او را اذن مده تا این "انا" را حجاب "هو" کند.
#محرم 💔🏴
@ketabekhoobam