eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
81 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
سقای آب و ادب، اثری است متفاوت از سید مهدی شجاعی؛ رمان و روایتی از زندگی حضرت عباس(ع) ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب سقای آب و ادب، اثری است متفاوت از سید مهدی شجاعی؛ رمان و روایتی از زندگی حضرت عباس(ع)
📚 اکنون هیچکس در اطراف عباس نمانده است. همه از ترس این که حسین، به انتقام خون برادر، از دم تیغشان بگذراند و جانشان را بستاند، گریخته اند. و نمی دانند که با رفتن عباس، قوّت و توش و توان حسین رفته است، پشت حسین شکسته است. رمق جنگیدن برای حسین نمانده است، انگیزه ی زنده ماندن برای حسین نمانده است. نشنیده اند این ترنّم طاقت سوز حسین را با خود، که: اَلان انکَسَرَ ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی. عباس، پشت و پناه حسین بوده است، تکیه گاه حسین بوده است، توش و توان و زادراه حسین بوده است. و در مقابلِ دشمن، بیشترین و برترین تمهید حسین بوده است، آخرین تهدید حسین بوده است. اَلیَوم نامَت اَعیُن بِکَ لَم تَنَم وَ تَسَهَّدَت اُخری فَعَزَّ مَنامُها از این پس، چه آسوده می خوابند آن چشم ها که از صلابت حضور تو خواب نداشتند. و آنها که در سایه سار امن حضورت، به خواب می رفتند، از این پس در حسرت یک خواب آرام می سوزند. ➖➖➖➖ سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam •┈┈••✾•💔🏴💔•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• اگر این کشتی نجات، بناست که در برّ و بحر بگردد و گم‌ گشتگان و درماندگان و نجات‌ جویان را بیابد و در خود جای دهد، دست هایی باید که دست‌های استمداد و التجاء را بگیرد و صاحبانشان را در کشتی رستگاری بنشاند. این افتخار الی الابد از آنِ دست‌های توست. 🖤 @ketabekhoobam
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• علی در مسجد نشسته بود و گرد او یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این حال، پیرمردی بیابانی که محاسنی سفید و چهره ای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد درآمد. با لهجه ای شیرین به همه سلام کرد، حلقه ی جمع را شکافت، بر دست و روی علی بوسه زد و زانو به زانوی او نشست: " علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آورده ام به تو هدیه کنم." علی خندید؛ ملیح و شیرین،آنچنانکه دندان های سپیدش نمایان شد. "دلیل، دلِ توست عزیز دلم! اما این هدیه ی ارجمندت را به نشانه می پذیرم." پیرمرد عرب، خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید و رفت. فراوان داشت علی از این عاشقان بی نام و نشان. شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثه ای. خبر، عباس بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا. سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت. علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟ عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود. " بله، پدر جان! قربان دست و دلتان." علی فرمود: بیا جلو نور چشمم! عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست، او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: " این به ودیعت برای کربلا." 📌 بخشی از کتاب @ketabekhoobam