📚 #معرفی_کتاب
کتاب «مصطفی و مرتضی» در رابطه با خاطرات شهید مرتضی عطایی منتشر شده است.
شهید مرتضی عطایی، از شهدای مدافع حرم است که سال 95 همزمان با روز عرفه به شهادت رسید. کتاب حاضر حاصل گفت وگویی است که پیش از این با شهید صورت گرفته است.
عنوان کتاب به دوستی شهید عطایی (ابوعلی) با شهید صدرزاده (سید ابراهیم) اشاره دارد.
#مصطفی_و_مرتضی
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#شهید_مرتضی_عطایی
#علی_اکبری_مزدآبادی
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتاب «مصطفی و مرتضی» در رابطه با خاطرات شهید مرتضی عطایی منتشر شده است. شهید مرتضی عط
📌 #برشی_از_کتاب (۱):
بچه های آنجا وقتی علاقه و تبحر من را در امر تخریب و تک تیراندازی دیدند، گفتند:" یک یگانی تشکیل شده به نام یگان نیرو مخصوص فاطمیون . توی نیرو مخصوص که باشی، همه چیز رو بهت آموزش می دن و می شی نیرو ویژه." نیرو مخصوص تلفیقی از تمام رشته ها بود. آنجا بعد از آموزش هم تک تیرانداز می شدی، هم تخریب را کامل یاد می گرفتی، هم اصول جنگ شهری را بلد می شدی. حسابی خوشم آمد و تصمیم گرفتم به آن یگان بروم.
دی ماه 1393 بود که به نیروی مخصوص رفتم. فرمانده این یگان، " مصطفی صدرزاده " معروف به " سید ابراهیم " بود.
🌱🌹🌱
📌 برشی از کتاب (۲):
داد زدم و گفتم:" حاجی مهمات آوُردم." می خواستم به سمت حاج حسین بروم که فریاد زد: "لامصب! سر جات بشین! "همان جا خشکم زد. تا آن موقع ندیده بودم حاج حسین این مدلی صحبت کند. با فاصله ای هم که داشتم، نمی شد خشاب ها را برایشان پرتاب کنم.
وقتی زمین گیر شدم و پشت دیوار نشستم، تازه متوجه شدم سمت چپ و راستم دو نفر نشسته اند و چند نفر دیگر هم در همان راستا بودند که به صورت پراکنده به اطراف تیراندازی می کردند.
رو کردم به نفر سمت چپی. داشتم توجیه اش می کردم که:" سرت رو بِدُزد، قناص ها می زنن." یک گلوله حرفم را برید و خورد به سر او. مغزش پاشید روی سنگ های همان دیوار کوتاه و به حالت سجده سرش افتاد روی زمین.
🌱🌹🌱
📌 برشی از کتاب (۳):
آنجا سید ابراهیم را دیدم. او هم در همان بیمارستان بستری بود. یک ترکش به ماهیچه ی پشت پا و چند ترکش ریز هم به پشتش خورده بود. با این که خیلی درد داشت اما می توانست راه برود.
سید ابراهیم در بیمارستان حُمص به تمام معنا نوکری بچه ها را می کرد. اصلا این نبود که چون فرمانده گردان است، خودش را بگیرد یا منتظر باشد بقیه به او برسند. همیشه می گفت:" هرچی درجه ت بالاتر بره، مسئولیتت هم بیشتر میشه. باید بیشتر نوکری بچه ها رو بکنی."
🌱🌹🌱
📌 برشی از کتاب (۴):
یکبار یکی از بچه ها داشت از من و سید فیلم می گرفت. اول از من پرسید: " تو این قدر شهید شهید می کنی، هیچ پیامی نداری؟" سید کنارم بود. رو به دوربین گفتم:" ما با هم یه قرارهایی گذاشتیم. الانم متذکر می شیم که هرکدوم مون زودتر پرید _ البته این سید زودتر می پره _ هرکی زودتر پرید، بره بست در خونه حضرت سیدالشهدا بشینه، شهادت اون یکی رو بگیره، اگر این کارُ نکنه، شهید پَستیه."
🌱🌹🌱
📌 برشی از کتاب (۵):
همین که داشتم می آمدم، کمیل فریاد زد:" نرو! نرو!" زیاد توجه نکردم. دوباره داد زد:" میگم نرو! سید ابراهیم رو زدن." چی؟ سیدابراهیم را زدند! آن قدر برایم غیرقابل باور بود که به او گفتم:" چی میگی بابا؟" گفت:" سید ابراهیم رو زدن. نگاه کن، اونجاست." نگاه کردم. سید دراز به دراز خوابیده بود و چفیه هم روی سرش. واویلا! دنیا روی سرم خراب شد. بی اختیار دویدم طرفش. اولین کاری که کردم، چفیه را از صورتش برداشتم. چهره اش غرق خون بود. سیدم رفت؛ برادرم رفت؛ همه کسم رفت؛ ظهر تاسوعا بود یاد چند روز پیش افتادم که سید می زد به سینه اش و می گفت:" ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم." بی اختیار روی بدنش افتادم. ضجه می زدم. سرو صورتش را با ناله و گریه بوسه باران کردم.
➖➖➖➖
🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#مصطفی_و_مرتضی
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#شهید_مرتضی_عطایی
📚✏️📚✏️📚✏️📚
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
لیست سوم ✨🌱
#ریشه_ها
#سقای_آب_و_ادب
#بازگشت
#مربع_های_قرمز
#من_ادواردو_نیستم
#نیمه_ی_پنهان_ماه
#مگر_چشم_تو_دریاست
#آرزوهای_دست_ساز
#تنها_زیر_باران
#دکتر_جکیل_و_آقای_هاید
#تولد_در_توکیو
#قیدار
#دعبل_و_زلفا
#رؤیای_یک_دیدار
#مترسک_مزرعه_آتشین
#دختران_آفتاب
#مرد_رؤیاها
#مفتون_و_فیروزه
#گریه_های_امپراتور
#ماجرای_فکر_آوینی
#ادواردو
#نفوذ_در_موساد
#عارفانه
#قدرت_و_شکوه_زن
#سه_دیدار
#روزی_که_عمه_خورشید_مرد
#رنج_مقدس
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#هیچکس_به_من_نگفت
#جانستان_کابلستان
#دختر_شینا
#سایه_شوم
#کامبوزیا
#داستان_سیستان
#سرود_سرخ_انار
#اپلای
#من_و_دوست_سه_نقطه_ام
#قصه_های_من_و_ننه_آغا
#دنیای_دیدنی
#من_او
#رهایی_از_تکبر_پنهان
#آن_مرد_با_باران_می_آید
#مصطفی_و_مرتضی
#انتظار_عامیانه_عالمانه_عارفانه
#سعید
#عزیز
#نه_آبی_نه_خاکی
#اکنون
#من_برده_هستم
#شبیخون_به_خفاش