eitaa logo
کتابــ کدهــ تسنیمــ
1.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
191 ویدیو
48 فایل
خوش اومدین به اینجا 💐 کتابکده تسنیم با گلچینی از کتاب ها و محصولات ناب فرهنگی ،آموزشی برای شما خوبان ✨ فروش به صورت مجازی و حضوری ⇦دامغان ،میدان امام (ره) ، زیرزمین پاساژ ولی عصر (عج) ، روبه روی حمام کاج سنتی ⇨ @Jo_zm_sh🆔 ۰۹۱۹۶۶۹۲۷۱۶📲
مشاهده در ایتا
دانلود
11.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌱یه معرفی بسیار زیبا از کتاب خاتون و قوماندان ... | حتما ببینین. زیباست خیلی | 📚 ۱۲۵/۰۰۰ تومن🍃
🍉 خاتون و قوماندان: 🔹خودم را درون خانه انداختم🏠.هنوز پشتم را به ستون تکیه نداده بودم،که صدایم کردند.رفتم.درکوچه دوباره گرگ‌ها آمدند🐺.چشم هایم را بستم😴.دیگر بدون علیرضا این دنیا برایم گرگ شده بود💔.ذکرم شده بود یاعلی یاعلی،این هارا از من دورکن،خدایا کمکم کن🤲🏻 👈به توصیه مادرشهیدقاسمی دانا که گفت: وقتی خیلی سختت شد غسل صبرکن! سه بار غسل صبر کردم. ❣پیشنهاد می‌کنیم این خاطراتِ عاشقانه رو از دست ندین! ازین کتاب خیلی درس‌ها میشه گرفت: 🏅رشادت و قهرمانی‌ها 🧕 ازخودگذشتگی‌ها 🕊ساده زیستی 🤲🏻توکل و صبوری ❤️عاشقی و احترام و...... 🔴این کتاب تقریظ رهبری هم شده 📚@ketabkadeh_tasnim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السّلامُ‌علىٰ‌من‌يلهجُ‌نبضَ‌القلبِ‌بذكرِه' سلام‌برکسی‌که‌یادش‌ ؛ دل‌رابه‌تپش‌می‌اندازد. ... شب بخیر ... 🌿
با که مانوس شوی،« » می‌شود بخشی از تفریحاتت. تفریحی که هم تو را سرِحال می‌آورد و هم تو را بزرگ می‌کند، و عمیق...😉 جانِ دلم روزت بخیر و نیکی♡
15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽اثر احساسی برای شهدای 🎙این اثر از پویانفر به مناسبت تقریظ بر کتاب «خاتون و قوماندان» منتشر شده است. 🔗کتاب « » روایت زندگی همسر شهید علیرضا توسلی فرمانده لشکر است 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📚@ketabkadeh_tasnim
دیدید؟🥺🥺
بریم برا معرفی کتاب جدیدی که دیروز خوندم و هنوز که هنوزه توحال و هوای فضای کتابم😇 نکنه اهل کتاب باشی و هنوز این کتاب رو نخونده باشی!! مثل من😔
تا او را دیدم فرار کردم😥 ، گفت : قدم ، تو را به خدا از من فرار نکن😰 . ببین این برگه مرخصی‌ام است 📝. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم❤ ، آمده ام فقط تو را ببینم !😔 🍉 💞 📚@ketabkadeh_tasnim
ـــــــــ📗❤️📗______ از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این‌طوری شدی؟ چرا سربه‌سرم می‌گذاری؟!😳» یک‌دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»😭 این اولین باری بود که این حرف را می‌زدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و‌ های‌های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه‌ای و زارزار گریه کردم. کمی ‌بعد لنگان‌لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه‌ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم♡ قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می‌لرزانی و می‌فرستی‌ام دم تیغ.»😔 📚@ketabkadeh_tasnim
•°📚🌱 لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یك عالمه حرف نگفته داشتم. می‌خواستم بعد از نه سال، حرف‌های دلم را بزنم. می‌خواستم دلتنگی‌هایم را برایش بگویم. بگویم چه شب‌ها و روزها از دوری‌اش اشك ریختم. می‌خواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.😭 ــــــــــــــــــــــــ🌹 جایی کنار صمد برای من و بچه‌ها نبود. نشستم پایین پایش و آرام گریه كردم و گفتم: «سهم من همیشه از تو همین قدر بود؛ آخرین نفر، آخرین نگاه.»