📗#آرام_جــــــان
📌خاطرات "شهید محمدحسین حدادیان به روایت #مادر"
.
🍃آرام جان! قصه زنی #عاشق است که آرام آرام جانش را به جانان تقدیم کرده است.🍃
🪴داستان زندگی شهید حریم امنیت محمد حسین حدادیان به روایت مادر محمد حسین متولد 1374 و دانشجوی علوم سیاسی، بسیجی مخلص و پیرو خط ولایت و رهبری به طوری که به نقل از پدر بزرگوارش جز خط رهبری را قبول نداشت و در مسجد به مردم خدمت می کرد.
در آشوب های محدوده خیابان پاسداران که در سال 1396توسط دراویش و با انگیزه ایجاد ناامنی صورت پذیرفت. محمد حسین با عنوان بسیجی ویژه داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفت که او را ابتدا به وسیله اسلحه شکاری مجروح و سپس توسط یک اتومبیل زیر گرفته شد و به شهادت رساندند.
💳قیمت ۸۰/۰۰۰تومن
📚از انتشارات شهید کاظمی
✍به قلم محمد علی جعفری
#کتاب_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
📱آیدی مشاوره و خرید@Jo_zm_sh
📚 @ketabkadeh_tasnim
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از همان ساعات اول مقید شدم باوضو شیر بدهم. از اول تا آخر شیرخوردن محمدحسین تمام حواسم را جمع میکردم. بسمالله میگفتم. نیت میکردم: خدایا به بندهت خدمت میکنم تا بتونه برات خوب بندگی کنه! تا سیرشدن بچه اللهم کل لولیک و انا انزلنا میخواندم. گاهی هم روضههایی که از مرحوم کافی شنیده بودم، با خودم زمزمه میکردم. چکهچکههای اشکم را با سرانگشتم میگرفتم و میمالیدم روی صورتش. میخواستم شیری که میخورد طعم روضهٔ امامحسین بدهد
#برشی_از_کتاب...🍉
#آرام_جان📚
📚@ketabkadeh_tasnim
روی برگهای نوشتم: «هو الشــــــهید» آرام و باوسواس. انگار میخواستم یک اثر هنری فاخر خلق کنم. دوباره تکرار کردم. در دلم به محمدحسین گفتم: «دیدی آخر شهید شدی؟ دیدی به آرزوت رسیدی؟» این بار «ش» را کشیدم. خودکار جلوتر نمیرفت. شب قدر امسال بود یا سال قبلش؟ نمیدانم. گفت: «این شبا پروندهها رو بازبینی میکنن. دعا کردم گوشهٔ پروندهم بنویسن: هوالشهید.»😭
#برشی_از_کتاب ....
#آرام_جان 📚
#ایران_تسلیت⚫️
#حاج_قاسم
#حادثه_تروریستی 🥀
📚@ketabkadeh_tasnim
#برشی_از_کتاب 🍉
#آرام_جان 📚
عقدهشونو سر محمدحسین خالی کردن؛ با قمه، لوله، چاقو، تیغ موکتبری... بغض راه گلویش را بست. بریدهبریده گفت: «یک چشمش رو تخلیه کرده بودن... جمجمهش... پهلوش...»😭
#حادثه_تروریستی #کرمان
#ایران_تسلیت 🏴
#حاج_قاسم
📚@ketabkadeh_tasnim
کتابــ کدهــ تسنیمــ
📗#آرام_جــــــان 📌خاطرات "شهید محمدحسین حدادیان به روایت #مادر" . 🍃آرام جان! قصه زنی #عاشق است که
« نیم خیز نشست جلویم. بهش میگفتم: «خب راحت بشین روی زمین!» سرسفره و موقع تماشای تلویزیون هم نداشت، انگار داشت دیرش میشد. تسبیح شاه مقصودش را توی دست جمع کرد: «حاج خانم!» از حاج خانم گفتنش فهمیدم قضیه جدی است. - نظرتون درباره سوریه رفتن من چیه؟ دستم را گذاشتم روی سینه ام. سرش را بوسیدم و گفتم: «یک عمره توی زیارت عاشورا به امام حسین می گم: «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم. تسبیحش را انداخت بالا و توی هوا چنگ زد. بغلم گرفت و گفت: «قربونت برم مشمول جان!»
🔗 برشی از کتاب #آرام_جان📘