بر خانۀ حضرت فاطمه چه گذشت - سید ابو الحسن حسینی.pdf
2.5M
📕کتاب:
#بر_خانه_حضرت_فاطمهسلاماللهعلیه_چه_گذشت؟
تأليف:سیدابوالحسن حسینی
(فارسی)
#کتب_فاطمیه
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
➖➖➖🏴📚➖➖➖
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس برک بن عبدالله مردی بود کوتاه قد لاغر و سیاه چرده با موهای مجعد. دستار سفیدی روی سرش بسنه ب
#قدّیس
✍...پیرمرد به چشم های درشت برک خیره شد و با صدای آهسته تری گفت:" اگر از من می شنوی، بدان که حق با علی است.
من در زمان خلیفه ی سوم یک سالی در مدینه بودم.
همه ی اینجماعت را می شناسم.اما علی چیز دیگری است؛ علم و دانش علی ، متانت و بزرگ منشی علی؛ و زهد و تقوایش را در هیچکس ندیدم...
◻️◽️◻️
به همین دلیل است که شنیدیم شما مردم حجاز و عراق با جان و دل با او بیعت کردید .
چون فاصله ی علی از خلفای پیشین بسیار و به رسول الله اندک است."
بعد سوهان را به تیغه ی شمشیر کشید و ادامه داد:" البته در شام نباید اسم علی را ببری ؛ مگر اینکه او را لعن کنی. مواظب جاسوسان معاویه باش و از علی پیش کسی سخن نگو."
♦️
برک گفت:" اما در حجاز و عراق ، علی به کسی اجازه نمی دهد معاویه را لعن کند."
پیرمرد گفت:" و این تنها یک دلیل برای برتری علی است .از من می شنوید شما باید خیلی مواظب جان علی باشید تا به سرنوشت خلیفه ی سوم دچار نشود.
در شام از بس علیه علی سخن گفته اند، برخی متحجران حاضرند بدون هیچ چشمداشتی به کوفه بروند و علی را بکشند!"
🔴
این سخن پیرمرد چون پتکی بر سر برک فرود آمد. پیرمرد ناخواسته او و دوستانش را جزء متحجرانی دانسته بود که قصد جان علی را کرده بودند.
گفت:" اما می دانی که اگر علی در صفین با معاویه مدارا نمی کرد و تن به حکمیت نمی داد؛ امروز شام از پیکره ی حکومت او دور نمی افتاد.
من آن روز خود در صفین بودم و دیدم که صبر و بردباری علی و آن ماجرای قرآن به نیزه کردن معاویه، چگونه سپاه علی را دوپاره کرد و در نهایت معاویه را که شکستش حتمی و سقوط حکومتش قطعی بود، پیروز جنگ گردانید."
🔪
پیرمرد همانطور که مشغول تیزکردن شمشیر بود، بدون اینکه سرش را بلند کند؛ گفت:" آفرین به تو جوان! می دانستم که دارنده ی این شمشیر ، باید مردی میدان دیده و کارآزموده ای باشد."
🗡
یعد شمشیر را مقابل صورتش گرفت و گفت:" این شمشیر به اندازه ی کافی تیز بود، با وجود این ، چنان تیزش کردم که اگر به کمر گاوی ضربتی بزنی، از وسط دو نیم خواهد شد."
🚫
سپس با دستمال نم دار ، تیغه ی شمشیر را تمیز کرد و گفت:" خوب، غریبه ، نگفتی به چه قصدی به شام آمدی؟..ان شالله که خیر است!"
برک که جواب این سوال را از قبل آماده داشت، پاسخ داد:" من قاری قرآنم؛ به دعوت یکی از دوستانم به شام آمده ام تا چند صباحی به جمعی در حفظ قرآن کمک کنم."
پیرمرد با خوشحالی گفت:" چه خوب! من همیشه آرزو داشتم قرآن را حفظ کنم..آیا من هم می توانم در جمع شما شرکت کنم؟"
🔺 برک پاسخ داد:" خیلی متاسفم که جلسات ما به پایان رسیده و من همین فردا عازم حجاز هستم."
پیرمرد گفت:" خیلی بد شد! کاش پیش از این برای تیز کردن شمشیرت به نزد من می آمدی."
بعد شمشیر را به طرف او گرفت و گفت:" شمشیر خوبی است. برایت سفر خوبی آرزو می کنم."
🔻برک شمشیر را از پیرمرد گرفت و گفت:" ممنونم پدر! خوب تیزش کردید.."
پیرمرد گفت:" امیدوارم مجبور نشوی از این شمشیر استفاده کنی."
برک سرش را تکان داد و پوزخندی زد.
ادامه دارد...
🎚۱۵۸
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
💠امام خامنهای:
روزهای سال، به طور طبیعی و به خودی خود همه مثل همند؛
این انسانها هستند، این ارادهها و مجاهدتهاست که یک روزی را از میان روزهای دیگر متمایز میکند،
و مثل یک پرچمی نگه میدارد تا راهنمای دیگران باشد.
🇮🇷✌️
روز #نهم_دی هم از همین قبیل است.
این مردمند که ناگهان با یک حرکت روز نهم دی را هم متمایز میکنند.
باید #مرد_میدان بود...
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#فتنهی۸۸ #فتنه
#دههی_بصیرت
#حماسهی_ملت
#لبیک_یا_خامنهای
#لبیک_یا_امام
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ✍...پیرمرد به چشم های درشت برک خیره شد و با صدای آهسته تری گفت:" اگر از من می شنوی، بدان ک
#قدّیس
🔺 برکمعاویه را اولین بار در صفین دیده بود؛ اما معاویه ای که در شام دید با معاویه ی صفین تفاوت بسیاری داشت.
آن روز او خود را سر تا پا در لباس رزم پوشانده بود.معاویه ی شام اما برای خود هیبتی داشت پر دبدبه و کبکبه؛ به خلیفه ی مسلمین نمی مانست.
🏣
خانه اش به جای آن که اتاقی در کنار مسجد باشد، قصری بود که مردم شام به آن قصر خضرا می گفتند.با گنبد و بارو و دیوارهایی بلند که چون نگینی در مرکز شهر می درخشید.
♨️
معاویه در پوشش محافظان و همراهانش به مسجد می آمد. موقع نماز محافظانش هم به او اقتدا می کردند.
برک هربار که به مسجد آمده بود، از زوایای مختلف نقشه ی ترور را بررسی کرده بود.
به نظر نمی رسید که انجام کار ، مشکل باشد. اگر قرارش برای ترور ، صبح ۱۹رمضان نبود، می توانست یکی دو شب پس از ورودش به شام، کار معاویه را یکسره کند.
🛑
بالاخره آن صبح موعود فرا رسید. آن شب برک تا اذان صبح بیدار بود ؛ نه از اینکه اضطراب اجرای نقشه اش را داشته باشد یا از چیزی بترسد و بی خواب شود؛ بلکه عادت داشت در شب قدر بیدار بماند و قرآن بخواند و نماز.
📿
این شب قدر اما متفاوت تر از شبهای قدر سالهای پیش بود؛ او قصد داشت به یک تکلیف بزرگ و عبادتی بزرگتر عمل کند.
کشتن مردی که یکی از عوامل تفرقه و اختلاف دردین بود، ثوابش کم از عبادت ، و کشته شدن در این راه کم از شهادت نبود❗️
📁
طبق نقشه، بعد از به قتل رساندن معاویه، باید به سمت مناره ی مسجد می رفت، از پله های باریک آن بالا می کشید و تا خلوت شدن مسجد و طلوع خورشید در آنجا می ماند و با لباس مبدلی که زیر لباسش پوشیده بود، از مسجد خارج می شد.
🕌
آن روز صبح وقتی وارد شبستان مسجد شد، معاویه در محراب بود و نمازگزارها درچند صف ایستاده بودند.
معاویه تکبیره الاحرام را که گفت، سکوت فضای شبستان را پر کرد.
◻️◽️◻️
برک در انتهای شبستان ایستاد . قبضه ی شمشیرش را محکم در دست فشرد. تصمیم داشت در همان رکعت اول کار را تمام کند. ترسی به دل نداشت و زیر لب ذکر می گفت و از خدا می خواست تا ماموریتش را به خوبی انجام دهد.
🔴
معاویه و نمازگزاران به رکوع رفتند.
برک چند ثانیه فرصت داشت تا به سمت معاویه یورش ببرد.
وقتی حرکت کرد که معاویه برای سجده ی دوم خم شده بود. برک بسم الله گفت و با گام های بلند پیش رفت.
معاویه در سجده بود که برک شمشیرش را بلند کرد و فرود آورد...
🗡
شمشیر بر زانوی معاویه اصابت کرد و آن را شکافت. فریاد دلخراش معاویه سکوت را شکست..
برک شمشیرش را بلند کرد تا ضربه ی دیگری بزند ، اما دستی مچ دستش را گرفت و بعد دست هایی او را از پشت کشیدند و بر زمینش انداختند.
شمشیر از دستش بیرون کشیده شد. بدون هیچ مقاومتی ، ضربه های مشت و لگد را تحمل کرد و دم بر نیاورد.
طولی نکشید که چشم هایش سیاهی رفت و دیگر نه چیزی دید و نه صدایی شنید...
ادامه دارد...
🎚۱۵۹
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
قرآن.pdf
1.12M
📚عنوان : #قصههای_قرآنی
✍نویسنده : محمدعلی قطب
📝مترجم : ماجد احمدیانی
📖موضوع : #داستانهایقرآنی
📄تعداد صفحات : ۲۲۸ صفحه
#کودک_و_نوجوان
🏴📚
@ketabkhanehmodafean
1_718417552.mp3
808.4K
🌹🍃------------------
.
.
فرودگاه ✈️ کرمان
مسیر اول، خانه پدری...
.
.
.
راه رشد 🌹 را میخواهی؟؟
با مکتب حاج قاسم همراه شو ...
.
.
.
#مرد_میدان
#می_خواهم_مثل_او_باشم
#حاج_قاسم
📚🌷
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔺 برکمعاویه را اولین بار در صفین دیده بود؛ اما معاویه ای که در شام دید با معاویه ی صفین ت
#قدّیس
🌉
برک توی سیاهچالی در غل و زنجیر بود.
تنها یک روزنه ی کوچک در سقف بلندش نور اندکی به داخل می تابید.
از نماز صبح روز قبل که به اسارت درآمده بود، انتظار می کشید بیایند تا او را به آرزویش که شهادت درراه خداست، برسانند.
تنها ناراحتی اش شکست در انجام ماموریتش بود. دعا می کرد که عمرو عبدالله کار آن دو را ساخته باشند.
🔳
وقتی در سیاهچال با صدای گوشخراشی باز شد و نور شدید به داخل هجوم آورد، برک چشمهایش را بست و منتظر ماند تا ماموران بیایند و با نفرت و کینه ، او را به میدان شهر ببرند و سرش را از تن جدا کنند ..
اما بر خلاف انتظارش ، او را به میدان شهر نبردند..
🏛
سالن کاخ معاویه عریض بود و طویل.
دیوارها و ستون های آن از سنگ سفید مرمر بود.
معاویه روی تخت خلافتش ، مایل به راست لم داده بود. عمامه ای سیاه و عبای نارنجی تیره پوشیده بود و پارچه ی سفیدی روی پاهایش انداخته بود.
برک را با اینکه می توانست روی پاهای به زنجیر بسته شده اش راه برود، اما دو سرباز تنومند ؛ کشان کشان تا نزدیک معاویه بردند.
🔴
برک با اینکه خسته بود و خواب آلود و گرسنه، اما سرش را بلند کرده بود و به معاویه نگاه می کردتا نشان دهد که از کرده ی خود نادم و پشیمان نیست.
نگاه جسور و بی پروای او از چشم های معاویه دور نماند..معاویه در مقابل خود، مردی را دید که چهره اش به عرب های حجاز می مانست.
اما لباس های شامی پوشیده بود..مردی که در سیمای سیاه چرده اش، آثاری از پشیمانی نبود و گستاخ و جسورانه نگاهش می کرد.
♦️
در کنار معاویه عده ای با لباس های فاخر ایستاده بودند که برک نگاه های خشمگین و کینه توزانه ی آنها را حس می کرد.
در دل گفت:" مگسان دور شیرینی..."
سربازها او را رها کردند ، اما در دو طرفش ایستادند..معاویه که بر اثر خونریزی ، رنگ چهره اش روشن تر شده بود و هنوز هم درد ناشی از ضربت شمشیر را در بدن داشت، رو به برک پرسید:
_ کیستی و از کجا آمده ای؟
برک بلافاصله جواب داد:" برک بن عبدالله هستم و از حجاز آمده ام؛ از مکه".
معاویه پرسید:" گمان نمی کردم مردی از دیار خودم ، از همشهریانم، قصد جانم را کند . بگو از سوی چه کسی ماموریت داشتی تا مرا بکشی؟"
معاویه منتظر بود تا برک نام علی را بر زبان آورد؛ اما شنید که:
_ من از سوی هیچ بنده خدایی مامور قتل تو نشدم. من به تکلیف شرعی خود عمل کردم.
♨️
معاویه به سختی جلوی خشم خود را گرفت و گفت:" تکلیف شرعی⁉️ کدام شرعی به تو اجازه داده تا خون خلیفه ی مسلمین را بر زمین بریزی❓"
برک قاطع و صریح پاسخ داد:" همان شرعی که خلافت را بر تو و بر خاندانت حرام کرد."
ادامه دارد...
🎚۱۶۰
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
💠آن گونه باش
كه اگر تو را نديدند،
هوايت بىقرارشان كند
و
اگر حضورت را به دست آوردند،
غنيمت بشمارند
و اگر غايب شدى،
به سراغت بيايند
و
اگر مُردى و رفتى،
جاى خالى تو را احساس كنند...
#حاج_قاسم...💔🥀
🏴📚
@ketabkhanehmodafean
📚عنوان : #بانکجامعاشعارمداحان
ویژه همه مناسبت ها
✍نویسنده : مهدی سروری
📖موضوع : شعر
📕تعداد جلد : ۱۵ جلد
#شعر
#جامع_اشعار_مداحان
🏴📓
@ketabkhanehmodafean
2740-fa-bank-jame-ashar-madahan-j7.pdf
629.2K
📚عنوان : #بانکجامعاشعارمداحان
7⃣جلد ۷ ، امام محمدباقرعلیهالسلام
📄تعداد صفحات : ۵۳ صفحه
ویژه همه مناسبت ها
✍نویسنده : مهدی سروری
📖موضوع : شعر
#شعر
#جامع_اشعار_مداحان
🏴📓
@ketabkhanehmodafean