eitaa logo
🏴کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت🏴
1.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️| 📚‌| دشتبان ✍‌| احمد دهقان 🌀‌| انتشارات: نیستان 🌍❇️ دشتبان، یک کتاب جهانی است داستان نوجوانی خاصه ی ایران نیست. اگر ترجمه شود خیلی راحت می تواند داستان یمن باشد، نوجوانی سوریه، آوارگی عراق، بیابانگردی افغانستان و…. نویسنده می خواسته بخشی از مصیبت تاریخ ایران را بگوید و مظلومیت و … را به تصویر بکشد. 💥❇️ اما کفایت می کند؛ هر کشوری که جنگ را تجربه کرده است اسم شخصیت های داستان را جا به جا کند آن وقت است که می بیند چقدر با حال و روز جنگ زدگیش همراه است. 💪❇️ توصیف فضا و شخصیت ها، در حدی است که تو را با قهرمانان داستان همراه می کند و با آنها برای زنده ماندن و اسیر شدن و نجات دیگران به تلاش وا می دارد. 😩❇️ داستان آوارگی خانواده ای که در جنگ عراق سر به کوه می گذارند و غارنشین می شوند. سرمای هوا، گرسنگی، کودکان مظلوم، پدری که همراه رزمندگان می شود، مادری که باردار است و…و مقاومت و روحیه و انرژی عجیبی که در این خانواده دیده می شود. طوری که در تمام داستان با اینکه دائم درد دارد و رنج ها را می گوید، اما خواننده به خاطر روحیه ی عجیب خانواده، حس می کند که از امیدش به زندگی و جنگیدنش با مشکلات خسته و ناامید نمی شود و می داند که پیروز میدان است. 📖❇️ این کتاب در مقابل تمام کتاب های خارجی که یأس و خستگی و سردرگمی بشر غربی، آمریکایی را نشان می دهد و فضا کاملا مأیوس کننده است، برهان و دلیل خوبی بر حقانیت انسان هایی است که متفاوت می اندیشند، متفاوت زندگی میکنند و حتی متفاوت می میرند. ✅ ❇️ به نوجوانان و بزرگان توصیه می شود مقایسه ای بین این کتاب و دیگر کتاب های خارجی نقد شده در این سایت انجام بدهند تا این تفاوت را به وضوح ببینند. ✌️❇️ نویسنده می خواسته نمایی از آغاز خلقت آدم را هم به تصویر بکشد برهنگی و خالی بودن ذهن بشریت….، برای همین قهرمان داستان را لخت و عور وارد صحنه دنیا می کند، در حالیکه گم گشته و در به در است تا این که با پلیس مواجه می شود و در خانه اش کنار همسرش ساکن می شود و پس از آن کم کم به همه چیز مسلط می شود. ✍❇️ در حالی که نویسنده نه علم درستی از خلقت و نه درک درستی از چرایی خلقت دارد و دقیقا مثل خودشان تمام افراد را در معامله ی جنایت ها، خیانت ها، شکم بارگی ها و لذت های انسان غربی می گذارد و داستان را جلو می برد. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ❤️ صحنه هایی از مقابل چشمانش رد می شد که تا حالا تلاش کرده بود ندیده بگیرد. کور نبود؛ خودش را به کوری زده بود. گر نبود؛ نخواسته بود بشنود. همیشه به خودش گفته بود موسی به دین خود، عیسی به دین خود. من چه کار به دیگران دارم؛ شاید دلشان بخواهند بروند جهنم، به درک.... اما حال و احوال سینا را که میدید به خودش شک می کرد. اصلا آدم است؟ درست است ک زن ها به اختیار خودشان می آمدند موسسه و با اختیار خودشان با مرد ها همراه می شدند، اما او هم هیچوقت به آن ها هشدار نداده بود که عاقبت این کار ها اعصاب و روانیست که بر باد می رود... زندگی که تباه می شود. داشت از این افکار دیوانه میشد؛ سرش را میان دستانش فشرد و ناله کرد. سینا هم مستاصل از دو جلسه صحبت با مرد مقابل امیر نشست: - کار خودتونه! از بازداشت و این صحبت ها ترسیده! امیر نگاه میشی اش ر ادوخت به صورت خسته سینا وگفت: -بیارش خانه یخچال! سینا معطل نکرد. یک ربع مانده بود به اذان! برای فرار از ترافیک و اسیر نشدن در طرح ترافیک با موتور راهی شد! وقتی رسید نماز اول تمام شده بود. نماز را که خواند زودتر از مرد بیرون آمد و تماس گرفت. مرد تماس سینا را با تأخیر جواب داد. - سلام قبول باشه! بیا مقابل کیوسک روزنامه فروشی! مرد تلفن را پایین آورد و سرگرداند سمت کیوسک. با تردید قدم بر می داشت.سینا دستانش را در حالی فشرد که با ابروهای در هم منتظر بود تا حرف اصلی را شنود؛ - فردا عصر بیا با مسول این پرونده صحبت کن! -من! - مگه تضمین نمی خواستی؟ آدرس رو برات می فرستم! خانه امن منطقه یخچال. ساعت شش. مرد آدرس محل قرار را کم کم، دریافت کرد و خودش را در حالی رساند که هیچ از شلوغی خیابان نفهمید. بچه ها اتاق را طوری چیدند تا او بر مبلی بنشیند که رو به پنجره و پشت به در باشد. چشمان مردد مرد اتاقی را می دید که روی میز وسطش ظرف میوه و بساط چایی بود. سینا و دو نفر از بچه ها هم مقابلش نشستند. فضا برایش سنگین و غریبه نبود. قبل از این دو جلسه با سینا درددل و شوخی هم کرده بود، اما باز هم واهمه داشت و این چند شب از شدتی سردرگمی و استرس نتوانسته بود یک خواب راحت کند. خودش را یک بی غیرت می دید که ناموسش را به تاراج می برند و او مثل ترسو ها پشت میکند که نبیند. عقلش میگفت که فرار کند از هرچه که دیده و شنیده اما نمی توانست؛ شعر حفظی دوران مدرسه اش مثل نوار برایش تکرار میشد: چو میبینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است! هر چند جوان ها کور نبودند، خودشان با اختیار خودشان هر کاری میکردند، پس مسئولیت و گناهی بر گردنش نبود! تا می خواست با این فکر ها خیال خودش را راحت کند، کسی کنار گوشش زمزمه کرد؛ این ها را با تبلیغات و جلوه نمایی لذتی و به بهانه زیبایی و پول به شهوت رانی می کشانند و از هستی ساقط می کنند! در دلش نالیده بود؛ به من چه؟ مگر پدر و مادر ندارند! پس در مدارس و دانشگاه چه غلطی میکنند؟ چرا چیزی بار این ها نیست؟ فریاد زده بود تا بر فریاد های دلخراش کمک خواهی که در سرش می پیچید غلبه کند. مغلوب فریاد های وجدانش، با خودش می گفت که باید همکاری کند، اما همین که یدش می افتاد چه طور خودشان با ارده خودشان در موسسه با معلم و عکاس همراه می شوند، می گفت: به درک..... خودشان کردند که لعنت بر خودشان باد ادامه دارد ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"بهار" چیزے مے خواهد فراتر از یک تبریک گفتنِ ساده به یڪدیگر... چیزی مهم تر از یک احوال پرسے... چیزی با ارزش تر از دید و بازدید هاے ڪوتاهِ سالے یڪبار!.. "بهار" تغییر مے خواهد بهار ، اصلا مے آید تا تغییر ڪنیم... ًبهار ، یعنے "تغییر" و چه زیباست تغییرے ڪه همزمان با بازگشت پرستو ها و دوباره سبز شدن دنیاست! عید واقعے هم جشنے است براے آنهایے ڪه تغییر را پذیرفته و قربانے تقدیر نشده اند... قلبتان بهاری روزتان مملو از عشق ❤️📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و احترام خدمت همراهان گرام 💠🔹💠 با ادامه‌ی کتاب صوتی در خدمتتون هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○●○•°•○●○•°💕💘°•○●○•°•○●•° ➕ من هاے خراب ڪنندہ را ڪنار بگذارید، 🤵من 🤭 🧝‍♀ من 🤫 « ڪنارِ هم » سرتاسر ݪحظاٺ عمرٺان آباد میےشود!😍 📚| 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ❤️ حتی به سینا خورده گرفته بود که چرا می خواهید به کسانی که خودشان بخت شور و پلیدی را می خواهند کمک کنید؟ جانتان را برایشان به خطر بیاندازید؟ سعادت و شقاوت هر کس گردن خودش. تو را که در قبر دیگری نمی خوابانند؛ اما وقتی این حرف ها را زد، سینا فقط لبخندی تلخ تحویلش داد و جوابی که در ذهنش بود لبش جاری نشد. در افکارش غوطه ور بود که سینا گفت: - الان فرمانده ما میان! شما حرفت رو بزن! فقط.... در که باز شد سرت رو برنگردون! حرف سینا تمام نشده، در آرام باز شد. امیر که در چهارچوب در ظاهر شد، بچه ها بلند شدند و پاکوبیدند و سلام نظامی دادند. دلش می خواست سر بچرخاند، اما امیر خیلی زود گفت: - سلام و تشکر که اومدید! من چند دقیقه فرصت دارم تا بشنوم! مرد نگاهش در چشمان سینا قفل شد و اهسته گفت: - من می خوام از موسسه بیام بیرون. این طوری آبروم حفظ میشه. اما اگر بمونم با توجه به کار های اونا که همش جرم و جنایته دستگیر می شم. اون وقت چی؟ امیر تأمل نکرد در جواب و گفت: - من بهت تضمین می دم که هیچ سوء سابقه ای علیه تو شکل نگیره، ظاهرا هم اگر دستگیرت کنیم برای حفظ جون خودته که شبیه اون ها باهات برخورد بشه و بهت شک نکنند. مطمئن باش هم الان و هم اون موقع در امنیتی و زود آزاد می شی. و الا الان معاونت غیر عامدانه داری. در صورتی هم این معاونت از پروندت پاک میشه که همراهمون بشی. کار ارزشمنده . ناموس ایران رو دارند توی این پروژه در حد یک زن کاباره ای پایین میارن. موندن توی این مسیر یعنی ناموس پرستی. تو باید تا اخر کار بمونی. منم تعهد می کنم که هیچ مشکلی برات پیش نیاد.... مسئول پرونده منم. مرد چند لحظه ای لبش را جوید. صدای امیر و حرف هایش دلش را از آن تشویش پاک کرده بود: - چرا برای این ها دل می سوزونین؟ خودشون با اختیار خودشون میان. من با چشمهای خودم حالشون رو می بینم. امیر مکثی کرد و آرام گفت: - اگر ناموس خودت هم توی این منجلاب بود، همین حرف رو می زدی؟ یک لحظه از حرف امیر لرزه بر تن مرد افتاد. حتی نمی توانست تصور کند که تنها دخترش یک ساعت در در این موسسه بین آنها تعلیم ببیند. همان عکاسشان فرهاد با چشم های دریده و تکیه کلام های نادرستش که دختر ها را وادار به ژست های مسخره می کرد بس بود که حاضر باشد دخترش بمیرد اما گذرش به موسسه نیفتد. با صدای کشیده شدن کفش روی کف سالن حس کرد که مرد پشت سرش دارد می رود. با نوایی که به زحمت از گلویش در می آمد گفت: - فقط یک چیز...... می شه ببینمتون؟ امیر مکثی کرد و گفت: - نیازی نیست. با همین کارشناسی که این چند روز همراهت بوده هماهنگ باش. مرد سکوت کرد. قفلش باز شده بود. سینا یک ساعتی زمان گذاشت تا مرد را توجیه کند به روند کارش و اطلاعاتی که نیاز بود برساند. یا اطلاعات او پرونده سرعت بیشتری می گرفت، هر چند که می دانستند گستره کار هم بیشتر خواهد شد! برای اولین گام، اطلاعاتی از فروغ و اعضای داخلی و اصلی کار باید ارائه می داد. البته میزان رفت و آمد های افراد و شبکه تامین مالی را هم مرد مسلط بود و شماره ای از فروغ که مختص خودش بود و کس دیگر جز اعضای اصلی موسسه نداشتند. ادامه دارد.. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إِلَهِی هَبْ لِی قَلْبا یُدْنِیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ وَ لِسَانا یُرْفَعُ إِلَیْکَ صِدْقُهُ وَ نَظَرا یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ خدایا،قلبى به من عنایت کن،که اشتیاقش او را به تو نزدیک کند،و زبانى که صدقش به جانب تو بالا برده شود. و نگاهى که حق بودن او را به تو نزدیک نماید، إِلَهِی إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُوکٍ [مَمْلُولٍ]،  خدایا،کسی که به تو شناخته شد،ناشناخته نیست،و آنکه به تو پناهنده شد خوار نیست، و هرکه را تو به او روى آورى برده نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ زمین، روزهای سخت، و نفس‌های تنگ‌اَش را می‌گذراند! می‌شود از این روزها، با حال بهتری، رد شد، اگر؛ دلیل حالِ خوب یکدیگر باشیم. 🌱 سخاوت بهار، حتماً تلنگری برای سخاوت ماست! 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان روزتون نیکو ☘ با ادامه‌ی کتاب صوتی در خدمتتون هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا