eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه‌دار است 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 در زمانه‌ای که پیرمرد ساکن کاخ سفید دست چپ و راستش را فراموش می‌کند، رهبر ایران با همه مشغله‌های حکمرانی، مروج دانایی و آگاهی در کشور است. 📌 اینگونه است که می‌شود هم حاکم بود، هم شاعر. هم سیاست‌ورز بود و تحولات خاورمیانه را رقم زد، هم بالاترین رشد علمی را برای کشور ثبت کرد. @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍پدر کلید انداخت و در رو باز کرد کلید به دست در باز متعجب خشکش زد و همه با همون شوک برگشتن سمتش اینجا چه خبره؟ ... با گفتن این جمله سعید یهو به خودش اومد و دوید سمتش اشتباهی دستم خورد پوسترش پاره شد حالا عصبانی شده می خواد من رو بزنه برق از سرم پرید ... نه به خدا ... شاهدن من دست روش کیفش رو انداخت و با همه زور خوابوند توی گوشم ... مرتیکه آشغال آدم شدی واسه من؟ توی خونه من، زورت رو به رخ می کشی؟ پوسترت؟ مگه با پول خودت خریدی که مال تو باشه که دست رو بقیه بلند می کنی؟ ... و رفت سمت اتاق دنبالش دویدم تو چنگ انداخت و پوستر رو از روی کمد کند ... و در کمدم رو باز کرد بازم خریدی؟ ... یا همین یکیه؟ رفتم جلوش رو بگیرم ... بابا ... غلط کردم به خدا غلط کردم پرتم کرد عقب رفت سمت تخت بقیه اش زیر تخت بود دستش رو می کشیدم التماس می کردم - تو رو خدا ببخشید غلط کردم دیگه از این غلط ها نمی کنم مادرم هم به صدا در اومد ... - حمید ولش کن ... مهران کاری نکرده تو رو خدا از پول تو جیبیش خریده پوستر شهداست این کار رو نکن و پدرم با همه توانش ... پوسترها رو گرفته بود توی دستش و می کشید که پاره شون کنه اما لایه پلاستیکی نمی گذاشت ... جلوی چشم های گریان و ملتمس من چهار تکه شون کرد ... گاز رو روشنـ کرد و انداخت روی شعله های گاز پاهام شل شد ... محکم افتادم زمین و پوستر شهدا جلوی چشمم می سوخت برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم حالم خیلی خراب بود خیلی روحم درد می کرد چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه کنم ... اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ یک وجب از اون زندگی مال من نبودنه حتی اتاقی که توش می خوابیدم حس اسیری رو داشتم که با شکنجه گرش توی یه اتاق زندگی می کنه و جز خفه شدن و ساکت بودن حق دیگه ای نداره خدایا ... تو، هم شاهدی هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود صدام که کرد تازه متوجهش شدم مهران به زور لبخند زدم ... - سلام ... صبح بخیر ... بدون اینکه جواب سلامم رو بده ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد از حالت نگاهش فهمیدم نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم چیزی شده؟ ... نگاهش غرق ناراحتی بود معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه می دونم نمراتت عالیه اما بهتره فقط روی درس هات تمرکز کنی ... برگشت توی آشپزخونه منم دنبالش بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟ و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می کرد یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار کار کردن و درس خوندن همزمان کار راحتی نیست شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود اما هیچ کدوم دروغ نبود قصد داشتم نرم سر کار اما فقط ایام امتحانات رو ... 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 بعضی‌ها در فضای فتنه، این جمله‌ی «كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ» را بد می‌فهمند و خیال می‌کنند معنایش این است که وقتی فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! اصلاً در این جمله این نیست که: «بکش کنار» این معنایش این است که به هیچ وجه فتنه‌گر نتواند از تو استفاده کند؛ از هیچ راه. «لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ»؛ نه بتواند سوار بشود نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود. برشی از کتاب 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
ادامه‌دار است 👆
سلام و جمعه‌تون سرشار از عطر گل نرجس 🌼🌼🌼 این شما و این هم ادامه‌ی کتاب صوتی
Part14_تاریخ ایران خسرو معتضد.mp3
8.62M
قسمت 4⃣1⃣ *داستان اسارت ستوان‌یکم رضا محتشمی *ارتش ایران پر از جاسوس بود *اوضاع افسران ارتش شوروی *آشنایی با کتاب "دهه شوم شهریور" *مذاکرات صلح محمدعلی فروغی *در کف شیرنر خون‌خواره‌ای! *خاطره هانری کاسدی آمریکایی از ایران *سادگی مردم ایران و سوءاستفاده آلمان‌ها *آشنایی با هندی‌های ارتش انگلستان *نابودی ۵۰۰ سربازوطن‌دردشت‌آزادگان 🎧📘 @ketabkhanehmodafean
Part15_تاریخ ایران خسرو معتضد.mp3
9.44M
قسمت 5⃣1⃣ * بررسی وقایع نهضت مشروطه ایران * در قرارداد سال ۱۹۰۷ انگلستان با روسیه ایران به ۳ قسمت تقسیم شد * آشنایی با خاطرات سپهبد امیراحمدی ، اولین سپهبد ایران * سوء ظن و بدبینی رضاخان به امیراحمدی * سوار نظام در جنگ جهانی دوم بسیار مهم بود * اگر هیتلر آبادان را میگرفت سرنوشت جهان عوض میشد * ایران جزء اولین مللی در تاریخ است که پرورش اسب را شروع کرد * به رضاخان مرتب دروغ میگفتند * ماجرای کشف رمز تلگراف انگلستان مبنی بر اشغال ایران * هیچکس جرات نداشت به رضاخان هشدار بدهد 🎧📘 @ketabkhanehmodafean
Part16_تاریخ ایران خسرو معتضد.mp3
9.76M
قسمت 6⃣1⃣ * دیدار سپهبد امیراحمدی با رضاشاه * هشدار امیراحمدی درباره عواقب جنگ * آمریکا هم از متفقین حمایت میکرد * دروغگویی به رضاخان در ماجرای مانور ارتش * دو پیشنهاد امیراحمدی به رضاخان * مسخره شدن امیراحمدی توسط رضاشاه و اتهام به وی * شرکت انگلیس نفت خودمان را در زمان جنگ به ما نمی داد " آشنایی با کتاب " اهمیت استراتژیکی ایران در جنگ جهانی دوم" اثر دکتر همایون الهی * کمبود نان و خوار و بار * خودکشی" علی اکبر داور" وزیر دارایی * رضاخان گوشی برای شنیدن نداشت * سال ۲۰۳۵ انگلستان اسامی جاسوسان خود در شهریور ۱۳۲۰ را منتشر میکند 🎧📘 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 📹 🔊 📚 🚨 تاکید در فروردین ۱۳۵۸ بر دشوار بودن حفظ انقلاب اسلامی و لزوم شناخت عمیق 🔰 با شکافتن و شناختن این انقلاب است که امکان حفظ و بخشیدن به آن پیدا خواهد شد... 📕 برشی از کتاب ✍ از 🔰با ما کتاب بخوانید👇 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍امتحانات آخر سال هم تموم شد دلم پر می کشید برای مشهد و امام رضا ... تا رسیدن به مشهد، دل توی دلم نبود مهمانی ها و دورهمی ها شروع شد خونه مادربزرگ پر شده بود از صدای بچه ها ... هر چند به زحمت 15 نفر آدم... توی خونه جا می شدیم ... اما برای من ... اوقات فوق العاده ای بود اون خونه بوی مادربزرگم رو می داد و قدم به قدمش خاطره بود ... بهترین بخش ... رفتن سعید به خونه خاله معصومه بود ... و اینکه پدرم جرات نمی کرد جلوی دایی محمد چیزی بهم بگه... رابطه پدرم با دایی ابراهیم بهتر بود ... اما دایی ابراهیم هم حرمت زیادی برای دایی محمد قائل بود ... و همه چیز دست به دست هم می داد و علی رغم اون همه شلوغی و کار مشهد، بهشت من می شد شب، خونه دایی محسن دعوت بودیم وسط شلوغی ... یهو من رو کشید کنار - راستی مهران ... رفته بودم حرم نزدیک حرم، پرده پناهیان رو دیدم فردا بعد از ظهر سخنرانی داره گل از گلم شکفت ... جدی؟ ... مطمئنی خودشه؟ ... نمی دونم ... ولی چون چند بار اسمش رو ازت شنیده بودم با دیدن پرده ... یهو یاد تو افتادم ... گفتم بهت بگم اگه خواستی بری ... محور صحبت درباره "جوانان، خدا و رابطه انسان و خدا " بود... سعید، واکمنم رو شکسته بود ... هر چند سعی می کردم تند نت برداری کنم اما آخر سر هم مجبور شدم فقط قسمت های مهمش رو بنویسم ... بعد از سخنرانی رفتم حرم ... حدود ساعت 8 بود که رسیدم خونه ... دایی محمد، بچه ها رو برده بود بیرون منم از فرصت و سکوت خونه استفاده کردم ... بدون اینکه شام بخورم، سریع رفتم یه گوشه ... و سعی کردم هر چی توی ذهنم مونده رو بنویسم ... سرم رو آوردم بالا ... دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده سرم رو آوردم بالا دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ... - چی می نویسی که اینقدر غرق شدی؟ ... بقیه حرف های امروزه ... تا فراموش نکردم دارم هر چی رو یادم مونده می نویسم ... نشست کنارم و دفترم رو برداشت ... سریع تر از چیزی که فکر می کردم یه دور سریع از روش خوند ... و چهره اش رفت توی هم ... مهران از من می شنوی پای صحبت این آدم و اون آدم نشین ... به این چیزها هم توجه نکن خیلی جا خوردم ... چرا؟ ... حرف هاش که خیلی ارزشمند بود دوستی با خدا معنا نداره ... وارد این وادی که بشی سر از ناکجا آباد در میاری ... دوستی یه رابطه دو طرفه است ... همون قدر که دوستت از تو انتظار داره ... تو هم ازش انتظار داری نمیشه گفت بده بستونه ... اما صد در صد دو طرفه است ... ساده ترینش حرف زدنه ... الان من دارم با تو حرف میزنم ... تو هم با من حرف میزنی و صدام رو می شنوی ... سوال داشته باشی می پرسی ... من رو می بینی و جواب می شنوی ... تو الان سنت کمه بزرگ تر که بشی و بیوفتی توی فراز و نشیب زندگی ... از این رابطه ضربه می خوری ... رابطه خدا با انسان ...با رابطه انسان ها با هم فرق می کنه رابطه بنده و معبوده ... کلا جنسش فرق داره ... دو روز دیگه ... توی اولین مشکلات زندگیت ... با خدا مثل رفیق حرف میزنی ... اما چون انسانی و صدای خدا رو نمی شنوی ... و نمی بینیش ... شک می کنی که اصلا وجود داره یا نه ... اصلا تو رو می بینه یا نه این شک ادامه پیدا کنه سقوط می کنی به هر میزان که اعتماد و باورت جلوتر رفته باشه ... به همون میزان سقوطت سخت تره ... حرف هاش تموم شد ... همین طور که کنارم نشسته بود ... غرق فکر شدم ولی من همین الان یه دنیا مشکل دارم با خدا رفاقتی زندگی کردم ... و خدا هم هیچ وقت تنهام نگذاشته و کمکم کرده زل زد توی صورتم ... خدا رو دیدی؟ یا صداش رو شنیدی؟ از کجا می دونی خدا کمکت کرده؟ از کجا می دونی توهم یا قدرت خیال نیست؟ شاید به صرف قدرت تلقین چنین حس و فکری برات ایجاد شده مرز بین خیال و واقعیت خیلی باریکه 👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی ⏪ ... @ketabkhanehmodafean 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای سرنگونی یک جامعه، آن‌ها را سرگرم تفریحات بدون حد و مرز کن، تا حوصله، شوق و فرصت از آن‌ها گرفته شود.🤭🚶🏻‍♂ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه دارد👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقد کتاب بخونیم که چند هفته بود دور بودیم ازش...📖 @میلیون‌ها 📚 @ketabkhanehmodafean