📚#انسان250ساله
💐شوق دیدار(۳)
🐪شتر به محلهٔ بنی النجار-که مادر پیغمبر، جزو این خانواده است-رسید. مردان بنی النجار، دایی های پیغمبر محسوب می شدند. لذا جلو آمدند و گفتند: یا رسول الله! ما خویشاوند توییم، هستی ما در اختیار توست..در منزل ما فرود بیا..
🌸فرمود: نه«إنَها مأمورة»، کنار بروید. راه را باز کردند..
🐪شتر به فقیرنشین ترین محلهٔ مدینه آمد و در جایی نشست..همه نگاه کردند ببینند خانهٔ کیست..دیدند خانهٔ أبی أیوب أنصاری است..فقیرترین یا یکی از فقیرترین آدم های مدینه..
◽خودش و خانوادهٔ مستمند و فقیرش آمدند و اثاث پیغمبر را برداشتند و داخل خانه بردند.
🌸پیغمبر هم بعنوان میهمان، وارد خانهٔ آنها شد و به اعیان و اشراف و صاحبان قبیله، دست رد زد؛ یعنی 👈موضع اجتماعی خودش را مشخص کرد👉
🔸معلوم شد که این شخص، وابسته به پول و حیثیت قبیله ای و ریاست فلان قبیله و وابسته به قوم و خویش و امثال اینها نیست و نخواهد شد.
🔹از همان لحظهٔ اول، مشخص کرد که در برخورد و تعامل اجتماعی، طرف کدام گروه و طرفدار کدام جمعیت است. و وجود او برای چه کسانی بیشتر نافع خواهد بود.
🔸همه از پیغمبر و تعالیم او، نفع می برند. اما آن کس که محروم تر است، قهرا حق بیشتری میبرد و باید جبران محرومیتش بشود.
◽جلو خانهٔ أبی أیوب أنصاری، زمین افتاده ای بود. فرمود: این زمین، مال کیست؟ گفتند : متعلق به دو بچه یتیم است.
💰پول از کیسهٔ خود داد و آن زمین را خرید. بعد فرمود: در این زمین، مسجد میسازیم.👈یعنی یک مرکز سیاسی، عبادی، اجتماعی و حکومتی.؛ یعنی مرکز تجمع مردم. جایی بعنوان مرکزیت لازم بود، لذا شروع ب ساختن مسجد کردند.
👈زمین مسجد را از کسی نخواست و طلب بخشیدگی نکرد؛ آن را با پول خود خرید.. با آن که آن دو بچهٔ یتیم، پدر و مدافع نداشتند، اما پیغمبر مثل پدر و مدافع، حق شان را تمام و کمال رعایت کرد.👉
👌وقتی بنا شد مسجد بسازند، خود پیغمبر جزو اولین کسان یا اولین کسی بود که آمد بیل را بدست گرفت و شروع به کندن پیِ مسجد کرد؛ نه بعنوان یک کار تشریفاتی، بلکه واقعا شروع به کار کرد و عرق ریخت🌸 طوری کار کرد که بعضی از کسانی که کناری نشسته بودند، گغتند: ما بنشینیم و پیغمبر اینطور کار کند؟ ! پس ما هم میرویم کار میکنیم.. لذا آمدند و مسجد را در مدت کوتاهی ساختند.👌
🌸پیغمبر- این رهبر والا و مقتدر- نشان داد که هیچ حق اختصاصی برای خودش قائل نیست. اگر بناست کاری انجام گیرد، او هم باید در آن سهمی داشته باشد...
ادامه دارد..
۱۱
@ketabkhanehmodafean
📚#انسان250ساله
🕌بعد از بنای مسجد، تدبیر و سیاست ادارهٔ آن نظام را طراحی کرد. وقتی انسان نگاه میکند و می بیند قدم ب قدم، مدبرانه و هوشیارانه پیش رفته است، می فهمد که پشت سر آن عزم و تصمیم قوی و قاطع، چه اندیشه و فکر و محاسبهٔ دقیقی قرار گرفته است که علی الظاهر جز با وحی الهی ممکن نیست.
✳امروز هم کسانی که بخواهند اوضاع آن ده سال را قدم ب قدم دنبال کنند، چیزی نمی فهمند. اگر انسان هر واقعه ای را جداگانه، حساب کند، چیزی ملتفت نمی شود.↩باید نگاه کند و ببیند ترتیب کار چگونه است؛
چطور همهٔ این کارها، مدبّرانه، هوشیارانه و با محاسبه صحیح انجام گرفته است↪
اول، ایجاد #وحدت است...همهٔ مردم مدینه که مسلمان نشدند..؛ اکثرا مسلمان شدند و تعداد بسیار کمی هم نامسلمان ماندند. علاوه بر اینها، ۳قبیلهٔ مهم یهودی- بنی قینقاع، بنی النظیر و بنی قریظه- در مدینه ساکن بودند؛ یعنی در قلعه های اختصاصی خودشان که تقریبا ب مدینه چسبیده بود.، زندگی میکردند.
🔺آمدن اینها ب مدینه، ب۱۰۰سال۲۰۰سال قبل از آن بر می گشت..و اینکه چرا آمده بودند، خودش داستان طولانی و مفصلی دارد
🌴در زمانی که پیغمبر اکرم، وارد مدینه شد، خصوصیت این یهودی ها در دوسه چیز بود:
1⃣اینکه ثروت اصلی مدینه، بهترین مزارع کشاورزی، بهترین تجارت های سودده و سودبخش ترین صنایع- ساخت طلا آلات و امثال این چیزها- در اختیارشان بود. بیشتر مردم مدینه در موارد نیاز ب اینها، مراجعه می کردند.، پول قرض میگرفتند و ربا می پرداختند. یعنی از لحاظ مالی، ریش همه در دست یهودی ها بود.
2⃣اینکه بر مردم مدینه، برتری فرهنگی داشتند. چون اهل کتاب بودند و با معارف گوناگون، معارف دینی و مسائلی که از ذهن نیمه وحشی های مدینه، بسیار دور بود، آشنا بودند...لذا تسلط فکری داشتند.
🔻در واقع اگر بخواهیم به زبان امروز صحبت کنیم ، یهودی ها در مدینه، یک طبقهٔ روشنفکر محسوب می شدند ؛ لذا مردم آنجا را تحمیق و تحقیر و مسخره می کردند. البته آنجایی که خطری متوجه شان می شد و لازم بود، کوچکی هم می کردند، لیکن بطور طبیعی اینها برتر بودند.
3⃣ این بود که با جاهای دوردست هم ارتباط داشتند ؛ یعنی محدود به فضای مدینه نبودند.
🔺یهودی ها واقعیتی در مدینه بودند، بنابراین پیغمبر باید حساب اینها را می کرد...
ادامه دارد...
۱۲
@ketabkhanehmodafean
🌟💠﷽💠🌟
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ
(قسمت ۲۷)
#قسمت_بیست_هفتم
از شدت خوشحالی نیک را محکم در آغوش کشیدم و تبریک گفتم.
سرانجام راه باز شد و ما به مسیر خود ادامه دادیم... در حالیکه فراموش کرده بودم که قول و قرارم با نیک برای رسیدن به بهشت این بود که هیچ زخم و آسیبی از گناه بر تنم بر جای نماند....
.
گاه گاهی از زخمهای سر و بدنم می نالیدم..
نیک گفت: وقت کم است باید هر طور شده حرکت کنیم.
گفتم نمیتوانم،مگر نمیبینی از پا افتاده ام؟
.
نیک مانند همیشه با دلسوزی گفت: ای کاش کمی تقوایت بیشتر بود،در این صورت زره تقوی آن ضربه را نیز مانند بقیه ضربه ها از بدنت دفع میکرد.چون یکسال از هنگام بالغ شدنت که اصلا روزه نگرفتی ⛔بقیه روزه هایی هم که میگرفتی با صفتهای ناپسند مثل دروغ و آزار و ... اثرشان را کم میکردی.
.
حسرت و پشیمانی و خجالت ،همه ی وجودم را فرا گرفت.نیک دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد و گفت: اگر بتوانی خود را به وادی شفاعت 💖برسانی امید هست که شفا بگیری و براحتی به راهت ادامه دهی.
.
️نام شفاعت برایم خیلی اشنا و همیشه در دنیا مایه ی امیدواری من بود. بهمین خاطر با عجله پرسیدم:این وادی کجاست؟
.
نیک به جلو اشاره کرد و گفت: کمی جلوتر از اینجاست، بعد ادامه داد:
البته شفاعت برای قیامت کبری است ولی در اینجا میتوانی بفهمی که اهل شفاعت هستی یا نه. .
️دست خود را بر گردن نیک آویختم و با سختی فراوان به راه ادامه دادیم. همان طور که میرفتیم به نیک گفتم: اگر میتوانستم به دنیا برگردم به اهل دنیا پیغام میدادم که: بهترین توشه برای اخرت تقوی است.
.
کمی جلوتر رفتیم ،دیگر قادر به راه رفتن نبودم. درد سراسر وجودم را ازار میداد.از نیک خواستم مرا بر کول بگیرد ،او قبول کرد و گفتم میشود من را تا دار السلام برسانی؟
.
نیک گفت: هرکسی که گناهش ضربه ای به او وارد کرده باشد و زخم گناه بر تنش نشسته باشد اجازه ورود به دار السلام را ندارد.
.
دریافتم که برای ورود به دار السلام فقط باید مژده ی شفاعت 🍀را بگیرم و بس!
با امید فراوان قدم به قدم به وادی شفاعت نزدیک میشدیم.
.
کم کم هوا بهتر و لطیفتر شد. از شدت گرما کاسته و از دود ضخیم آسمان تنها لایه ی نازکی به چشم میخورد.
سرانجام به تپه ای رسیدیم.
.
نیک ایستاد و مرا به زمین گذاشت و گفت: پشت این تپه ،وادی پرخیر و برکت شفاعت است.ما باید در اینجا در انتظار مژده ی شفاعت بنشینیم .
اگر مورد شفاعت کسی،مخصوصا اهل بیت علیه السلام، قرار بگیری، با دوای شفاعت زخمهای تو شفا خواهند گرفت. 💐با خوشحالی منتظر شدم چون میدانستم پیرو دینی بودم که رهبرانش خود بهترین شفیع برای ما هستند.
ادامه دارد...
🌟💠🌓💠🌟@ketabkhanehmodafean
🌟💠﷽💠🌟
🌸 #سرگذشت ارواح درعالم برزخ
(قسمت۲۸)
#قسمت_بیست_هشت
ناگهان سوالی به ذهنم رسید که مرا خیلی نگران کرد..
.
️با دلهره از نیک پرسیدم: و اگر برایم نیاورند چه؟ اگر شفاعتم نکنند؟؟
.
نیک سرش را به زیر انداخت و گفت: در این صورت بدبخت🔥 خواهی شد ولی نگران نباش ما اینهمه راه را آمده ایم و لطف آنها خیلی بیشتر از این حرفها است و ... .
️ناگهان صدای سلام اشنایی شنیدیم.همان فرشته ی رحمت بود که با داروی شفاعت به سراغ ما آمده بود.
✨فرشته دارو را به نیک داد و گفت:این دارویی است به عنوان مژده ی شفاعت از خاندان رسول الله و سپس بال زنان از آنجا رفت..
.
از خوشحالی به گریه افتادم . نیک با خوشحالی دارو را روی زخمهایم نهادو بلافاصله احساس کردم تمام دردها و رنجهایم از بین رفت. .
با خوشحالی فریاد کشیدم:
درود بر محمد و خاندان پاک او،همانها که در برابر محبت،شفاعت میکنند(و خداوند شفاعت آنها را در قیامت هرگز رد نخواهد کرد.)
☄صدایم چنان رسا بود که به صدای بعضی از اهالی برزخ رسید و با سرعت به سمت من دویدند و گفتند: چه شده؟ صدای شادی از تو شنیدیم.
.
با خوشحالی گفتم،بله من نیز مورد شفاعت قرار گرفته ام.
وقتی علت شفاعت خواهی ام را پرسیدند گفتم: بخاطر ضرباتی بود که گناه بر پیکرم وارد کرده بود و آن بزرگواران مرا شفا دادند.
🍁یکی از آنها با ناراحتی گفت: پس ما چه کنیم؟ کی ما را شفاعت خواهد کرد؟ گفتم : شما برای چه شفاعت میخواهید؟
گفت به ما اجازه عبور نمیدهند. میگویند تا اینجا توانستید بیایید ولی برای رد شدن از اینجا به شفاعت احتیاج دارید...
✍ادامه دارد..
.
⚠️نکته:
ذکر این نکته ضروری هست که شفاعت مخصوص قیامت کبری هست نه برزخ.اما بخاطر محتوای تربیتی و آموزنده بودنش،ناچار شدیم در این قسمت تحت عنوان مژده شفاعت به تحریر در بیاریم تا جلوه ی کوچکی از این مساله اعتقادی مهم را به نمایش در آورده باشیم.
ادامه دارد...
💌
🌟💠🌓💠🌟@ketabkhanehmodafean