eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس ✍..." ای مردم! زهد یعنی کوتاه کردن آرزو و شکرگزاری در برابر نعمت ها و پرهیز از گناه.. پس ا
📌فصل۱۰ 🔷کشیش کتاب مقدس را بست و عینکش را برداشت. کتاب را روی میز عسلی گذاشت. با دو انگشت چشم هایش را مالید و با خودش فکر کرد چرا مطالعه ی کتاب مقدس مانند گذشته راضی اش نمی کند❔ پیش از این عادت داشت شبی چند صفحه ای از کتاب مقدس را بخواند و برخی موعظه ها و دعاهایش را حفظ کند. فکر می کرد مطالعه ی هیچ کتابی چون کتاب مقدس ارضایش نمی کند. 📖 کلام انجیل که کلام خدا بود، دغدغه‌های زندگی را از او می زدود..وقتی چیزی نگرانش می کرد یا اضطرابی داشت، با مطالعه ی کتاب مقدس آرام می شد. به همین دلیل مطالعه ی کتاب مقدس را به همه توصیه می کرد و در موعظه هایش جز از انجیل سخنی نقل نمی کرد. 🌀🌀🌀 اما مدتی بود که انجیل دیگر آن انجیل سابق نبود. مطالعه ی آن تاءثیر همیشگی را نداشت. از وقتی سیر مطالعاتی اش تغییر کرده بود و کتاب قدیمی و کتاب هایی درباره ی علی را می خواند؛ دریچه های تازه ای از مفاهیم نو و درخشان به رویش گشوده شده بود. بخصوص کتاب نهج البلاغه که به اعتقاد کشیش ، انجیل تازه ای بود. او توانسته بود با کلام علی ، مومنین مسیحی را در کلیسا منقلب کند. ⚜ پدر کارپیانس آن روز اصرار داشت که بداند او متن موعظه اش را از روی کدام کتاب نوشته است، اما برخی ملاحظات مذهبی باعث شده بود او منبع موعظه را افشا نکند. 🔆🔅🔆 از نظرگاه او علی بود که اگر در دنیای مسیحیت به دنیا می آمد و به کلیسا تعلق داشت، کلامش مکمل کلام عیسی مسیح می شد و آن وقت او می توانست آزادانه نام او را به زبان بیاورد. 👧 صدای آنوشا او را به خود آورد. آنوشا موهایش را از دو طرف بسته بود و شلوار جین صورتی و کاپشنی سفید با گل های آبی آسمانی بر تن داشت. از در که وارد شد، به طرف کشیش دوید و گفت:" بابابزرگ! ما آمدیم!" خودش را توی آغوش کشیش انداخت . 🔹کشیش گونه هایش را بوسید و سرش را نوازش کرد و پرسید:" مامان اینها کجایند؟" ..آنوشا با دست در سالن را نشان داد و گفت:" توی حیاط دارند ماشین را پارک می کنند." 🔶کشیش پرسید:" بازار خوش گذشت؟" آنوشا سرش را بالا گرفت و گفت:" نه بابابزرگ! من هیچی نخریدم!" 🛍 ایرینا و یولا از در وارد شدند. یولا دو پاکت پلاستیکی توی دستهایش بود. سلام کرد و به طرف آشپزخانه رفت. ایرینا کیفش را روی مبل انداخت و در حالی که داشت دکمه ی مانتوب زیتونی اش را باز می کرد رو به کشیش گفت:" بیروت چه شهر ارزانی است! قابل مقایسه با مسکو نیست." 🛋 بعد مانتویش را روی دسته ی مبل انداخت ، نشست و ادامه داد:" آدم دلش می خواهد هی خرید کند." 🔸کشیش آنوشا را از روی پاهایش بلند کرد و کنار خودش نشاند و گفت:" مگر نشنیدی که می گویند مسکو دومین شهر گران جهان است؟" آنوشا به کشیش نگاه کرد و گفت:" خب پس چرا اینجا نمی مانید؟ مگر نمی گویید اینجا همه چیز ارزان است؟" ادامه دارد ‌... 🎚۱۲۷ @ketabkhanehmodafean