دور دنیا در هشتاد روز فایل بیستم_160217183000.m4a
5.93M
#داستان_صوتی 👂📖👆
#نوجوان
عنوان: #دور_دنیا_در_هشتاد_روز
1⃣قسمت بیستم
📝 نویسنده: ژول ورن
📕📗📘
#قصه_گویی_مجازی
#ویژه_نوجوان
🎧📚
@ketabkhanehmodafean
35.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_کتابرسانی
این دختر به خاطر کسی که دوستش داشت، پارسال یه کار ویژه برای امام علی(علیه السلام ) انجام داد که خیلی حال مردم را خوب کرد....😊☺️
شما هم می تونید با نذر یک #کتاب درباره امیرالمومنین(علیه السلام) دل های خیلی ها را به امام وصل کنید.
😊
شاید نذری که شما می دهید هر چند اندک، حال دل یک نفر را خوب کند...
😊📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم #ترجمه_فارسی 9⃣بخش نهم: مطرح کردن بیعت @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
khotbe ghadir part10.mp3
1.81M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
0⃣1⃣بخش دهم: حلال و حرام ، واجبات و محرمات
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس _دیدنِ دوستِ عزیزی چون تو ، مرا سر شوق آورده است. پروفسور پرسید:" من یا آن کتابی که بخاطرش
#قدّیس
🔷کشیش خوشحالی اش را با لبخند نشان داد و گفت:" جزایر قناری پیشکش ستاره های هالیوود جناب پروفسور؛ من که اهل معامله با کتاب و کسب درآمد نیستم.
لذت غایی ، داشتن چنین کتابی است.
باید آن را بادقت بخوانم و بدانم نویسنده اش کیست و درباره ی چه چیزی نوشته است؟"
پروفسور گفت:" قطع یقین ، این کتاب را چندین نفر نوشته اند؛ چندین نفر در چندین دوره ی تاریخی. تفاوت کاغذ ها و خط نوشته ها موءید این نکته است."
🔹کشیش گفت:" رسیدن این کتاب به دست من ، بیشتر به یک معجزه شبیه است."
پروفسور نوک بینی اش را خاراند و گفت:" البته من به معجزه اعتقادی ندارم پدر و ترجیح میدهم بگویم این کتاب هدیه ای است به تو از سوی عیسی مسیح که تو خادم کلیسای اویی.."
🔴 این جمله ی پروفسور کشیش را منقلب کرد. به یاد واقعه ی شب قبل افتاد ؛ دیدن عیسی بن مریم و کودکی که به او هدیه داده بود.
به یقین آنچه دیده بود یک روءیا نبود..
هدیه ای از سوی عیسی مسیح...
🎁
این جمله ی پروفسور چون پژواکِ صدایی در کوه در قلب او ارتعاش یافت.
دستهایش را روی میز گذاشت و سرش را به روی آن خم کرد..
صدای پروفسور را میشنید که می گفت:" چه شده پدر؟ زیاد هم ذوق زده نشوید! برای قلب تان خوب نیست. "
سپس خندید و دستش را روی شانه ی او گذاشت..کشیش سرش را بلند کرد .
چندقطره اشک روی گونه هایش غلتید...
_" خدای بزرگ! شما گریه می کنید؟...البته شاید حسرت این را میخورید که چرا چنین گنجی در جوانی به دست شما نیفتاده است..
حق دارید پدر! این هدیه کمی دیر به دست شما رسیده است. "
بعد
بازوی کشیش را فشرد و گفت:" از شما بعید است پدر!"
🔶کشیش در حالیکه به نقطه ای روی میز خیره شده بود گفت:"
دیشب اتفاق عجیبی افتاد..مشغول مطالعه ی کتابی بودم. ناگهان دیدم مرد جوانی که شباهت زیادی به تندیس و شمایل عیسی بن مریم داشت، مقابلم ظاهر شد. کودکی در آغوش داشت..
او را به من داد و گفت من کودکم را به دست تو میسپارم..از او به خوبی مراقبت کن.
✨✨
گفت او عیسی بن مریم است.
با آمدن همسرم به اتاق ناگهان غیب شد.
احساس میکنم بین واقعه ی دیشب و این کتاب ، باید رابطه ای وجود داشته باشد. "
ادامه دارد..
🎚۲۲
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
با سلام کسانی که به تهیه و نشر شعر کودک
علاقمند هستند و دوست دارند شعر کودک
رو به راحتی و ساده فرا بگیرند در گروه
شعری که بنر آن در کانال هست عضو بشن
هدایت شده از Mohamad ialili
✔️❤️فرصت استثنایی❤️✔️
🔴 یک ساعت آموزش رایگان تصویر سازی
همراه با آموزش وزن
⛔️ پر کاربردترین وزن ادبیات را یک ساعته
به خوبی و کاربردی یاد میگیرید
⛔️ وبا شروع کلاسها و ثبت نام تمام مراحل
آموزش بصورت شبانه روز پیگیری میشود
⛔️ با شرکت در این آموزشها اطمینان داشته
باشید که بصورت تضمینی سرودن شعر را
فرا بگیرید ممکنه باورش در گام نخست
سخت باشد اما باید با شرکت در جلسات
رایگان به این مهم دست پیدا کنید
⛔️آرامش حقیقی را بانوشتن شعرتجربه کنیم
⛔️حتی اگر تا کنون هیچ شعری نسروده اید!
⛔️با بهترین و جدیدترین متد روز ادبیات
⛔بسیار ساده، روان و حرفه ای
⛔️لطفا به دوستان و علاقه مندان ادبیات
اطلاع دهید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/629866555C58e48db76f
ای #بیروت!
تو آن شمشیری که
چون زخم دید
و به خون آغشته شد،
آبدیده تر شد...
و آن عودی که هر چه سوخت
عطرآگین تر شد...
بیروت! ای آهوی زخم دیده!
سرشکم را
چونان مرهمی
بر تنت بپذیر...
که تو سزاوار درد نیستی...
✍ میثم مطیعی
#بردا_و_سلاما_بیروت_الحبیبة
#من_قلبی_سلام_لبیروت
#حدیث_دل 🥀
📚🏴
@ketabkhanehmodafean
💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠
تبلیغ #غدیر این زمان دانی چیست؟
امروز دفاع کامل از خامنه ایست.
💠✨💠
جز خامنه ای نایب معصومی نیست
امروز به حق نمره او باشد بیست
💠✨💠
ایران اگر امروز سرافراز و قویست
مرهون درایت همین سید علیست
💠✨💠
جز رهبر ما دشمن آمریکا کیست؟
این کشور ما هست که عین الاسدیست
💠✨💠
این کشور ما شیعه اثنی عشریست
هم اهل تسنن اش به واقع علویست
💠✨💠
تبلیغ غدیر حمایت از خامنه ایست
او رهبر و نایب امام است و ولیست
💠✨💠
📝علی شیرازی
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم #ترجمه_فارسی 0⃣1⃣بخش دهم: حلال و حرام ، واجبات و محرمات @ketabkhanehm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
khotbe ghadir part11.mp3
2.07M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
1⃣1⃣بخش یازدهم (پایانی): بیعت گرفتن رسمی
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔷کشیش خوشحالی اش را با لبخند نشان داد و گفت:" جزایر قناری پیشکش ستاره های هالیوود جناب پروف
#قدّیس
🤵پروفسور گفت:" من آدمی مذهبی نیستم، اما مذهب همیشه برای من چیز جالبی بوده است..من از اتفاقات خارق العاده خوشم می آید و آن را باور دارم،
لذا می پذیرم که شما دیشب عیسی بن مریم را دیده باشی؛ بخصوص که معجزه ی او را روی میزتان می بینم."
بعد سرش را تکان داد و گفت:" خیلی جالب است، همه چیز دارد روءیایی می شود.. این را به فال نیک بگیرید...
بلند شوید ، باید یک گردان پلیس را خبر کنیم تا تو و کتابت را تا منزل اسکورت کنند!"😀
با خنده ی پروفسور، کشیش تبسمی کرد و گفت:" من درباره ی معجزات الهی کتابهای زیادی خوانده ام و مطالب فراوانی شنیده ام. به آن اعتقاد راسخ دارم..اما نمی دانم چه رازی در این کتاب نهفته است و رابطه ی آن با عیسی مسیح چیست؟"
پروفسور گفت:" حتما رازش را بعد از مطالعه ی کتاب به دست خواهی آورد. فعلا دویست سیصد دلار بگذار کف دست صاحب کتاب و بگو خیرش را ببیند."
🔸کشیش گفت:" نه! باید چندهزار دلاری به او بدهم..میگفت میخواهد با پول این کتاب زندگی خود و خانواده اش را سروسامانی بدهد."
بعد توی دلش گفت:" او فرستاده ی عیسی مسیح است، امانتداری که امانت او را به دستم رسانده است."
⚪️
پروفسور از جا بلند شد و گفت:" توی این کلیسای شما چای یا قهوه پیدا نمی شود؟"
☕️
🔶کشیش در حالیکه داشت بقچه را گره می زد گفت:" الان می رویم به دفترم و یک چای سبز چینی برایت دَم می کنم با عسل ناب " باشغیری"۱ که چندروز پیش ، از اوفا برایم آورده اند."
ادامه دارد...
🎚۲۳
۱_جمهوری باشغیرستان یکی از جمهوری های داخل روسیه که عسل آن معروف است.
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
نمی دانم چه شُکوهی
در ظهورت نهفته است و تو
چه عظمتی داری
که امیر مومنان علی علیه السلام
آن #عدل مجسّم،
آرزوی برپایی دولت تو
و شوق دیدن حکومتت را بر دل دارد ...
و میگوید:
آه! چه قدر مشتاقم که آن ها را در زمان تشکیل دولتشان ببینم ...
📚 آشتی با امام عصر علیهالسلام
#عیدغدیر
#مهدی_وارث_غدیر
#یامهدی_ادرکنا
#ولایت
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
🖼طراح ژاپنی کتابهایی رو به بازار عرضه کرده که صاحبش میتواند در تاریکی و با روشن شدن چراغ الایدیِ داخل جلد کتاب آن را بخواند.
وی برای این منظور تمام نوشتههای کتاب را روی تمام برگهها برش داده
و
در واقع نور جلد کتاب از میان نوشتهها عبور کرده
و خواندن آن را برای صاحبش تسهیل میکند !😍👌🏻
📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🤵پروفسور گفت:" من آدمی مذهبی نیستم، اما مذهب همیشه برای من چیز جالبی بوده است..من از اتفاق
#قدّیس
📦 آن روز کشیش بقچه ی کتاب را داخل نایلونی گذاشت و با ترس و وحشتی که در او سابقه نداشت، از کلیسا خارج شد
و به آپارتمانش رفت و تا وقتی ایرینا در را به روی او گشود و گرمای مطبوع و بوی سوپ "بورش"۱ به مشامش رسید، همچنان نگران بود
و می ترسید که آن دو جوان مشکوک دیروزی به سراغش بیایند و کتاب را از چنگش درآورند..
🍲
پس از ناهار به بانک رفت ، دو هزار دلار از حسابش برداشت و به کلیسا برگشت تا ساعت ۵ که مردِ جوانِ تاجیک می آمد، با پرداخت پول کتاب ، کار را به خوبی و خوشی به پایان برساند.
اما
نه آن روز و نه روزهای دیگر از مرد تاجیک خبری نشد و غیبتِ ناگهانیِ او ؛ معمای دیگری شد که کشیش نمی توانست آن را حل کند..
💷
با وجودِ این ۲هزاردلار پول کتاب را همان روز در کشوی میز کارش در کلیسا گذاشت تا هر وقت او را دید به او بدهد..
🔷حس کنجکاوی کشیش برای مطالعه ی کتاب ، نه برای پی بردن به ارزشِ مادیِ آن ، بلکه بخاطر روءیایی بود که در آن حضرت مسیح از آن بعنوان فرزندش و امانتی که به دست او می سپرد یاد کرده بود..
📜
مگر در این کتاب چه نوشته شده بود که رسالت نگهداری از آن از سوی مسیح به او سپرده شده بود؟؟...
عصر همان روز که مرد تاجیک نیامد و بر معمای پیچیده ی کتاب معمای دیگری افزوده شد..
کشیش به درب منزل رفت و از سوپ بورشی که ایرینا همیشه آن را لذیذ طبخ می کرد، چندقاشق بیشتر نخورد
و با گفتن " امشب اشتها ندارم" به اتاق کارش رفت..
پشت میزش نشست..بقچه را گشود...عینکش را به چشم زد و سعی کرد با غلبه بر هیجانی که داشت ، مطالعه ی کتاب را آغاز کند....
ادامه دارد...
🎚۲۴
۱_بورش: نوعی سوپ روسی
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean