🔰#تور_مجازی_کتابخانه🔰
🔸از طریق لینک زیر می توانید از کتابخانه مرکزی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی تهران به صورت مجازی دیدن فرمایید :
☘ https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=https://razi.uswr.ac.ir/uploads/ketabmarkaz/&ved=2ahUKEwjPtK_j1JHvAhUdRhUIHcGFDk4QFjAMegQIChAC&usg=AOvVaw2iADXMKMYpAUTtQ8yJwYEG
📌#کپی فقط با ذکر منبع مجاز است
#تور_مجازی_کتابخانه
#دانشگاه_علوم_بهزیستی
📚
@ketabkhanehmodafean
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_بیست_هفتم
برگشت به همان روزی که او برای اولین بار دعوتش کرده بود؛
تمام تصویر آن روز در مقابل چشمش رژه رفت؛ وسواس گرفته بود که برای اولین دیدارش با چه تیپی ظاهر شود.
سخت انتخاب کرد و ساعت ها وقت گذاشت. از شانس بدش بعد از چند ماه قهر، پدر و مادرش آمده بودند خانه اش! جدیدا بیشتر معترضش می شدند. او هم مقابل چشمان همیشه نگرانشان به حالت قهر از خانه زد بیرون:
تولد گرفته بود. کافه قرق بود. وارد که شدم اولین چیزی که تو نگاهم نشست، استایل و مارک پوشیدنش بود! سنگ تموم گذاشته بود. خیلی نبودن شاید ده پونزده نفر. همه هم خیلی با هم صمیمی و راحت! من بینشون غریبه بودم. اما طوری تحویلم گرفتن که انگار دوستای قدیمی هستیم.
همون جا دم در شال و مانتو رو ازم گرفت و گذاشت روی میز و منو با ادا و اطوار خودش معرفی کرد. کلا خیلی سرزنده بود. همه هم کنارش خوش بودن. من رو هم کنار فربد نشوند. یعنی اولش که صندلی رو عقب کشید گفت: فربد هواشو داشته باش که خیلی تکه. این حرفاش برای من از هزارتا تشویق بیشتر اثر داشت. گفت: فربد عکاسه، باهاش راه بیای می تونی پیجتو بترکونی. اونور آب مدرک گرفته. این جا بین ماها اومده زنده بمونه: هان فربد زنده ای دیگه. نمیری که منم می میرم.
جشن تولدی که تا الان هم در خاطرش مانده بود. قبلا تولد و مهمانی مختلط رفته بود اما خب این جا با بقیه ی مهمانی ها که دیده بود متفاوت بود! رابطه شان فراتر از یک مهمانی بود. انگار همه برای هم بودند و هیچ حد و مرزی نداشتند. بعد هم دور هم بودنشان یک سبک خاص داشت.
برای من جالب بود تکه هایی که به هم می انداختند هم تشکیلاتی بود. تیپ ویژه بود!
زندگی در دنیای جدید را این جا استارت زده بود و حالا داشت مرور می کرد. از همان زمان، همه ی لحظات برایش رنگ دیگری گرفت. لحظاتی که در جمع بود، حس بودن داشت. همان ها را هم همه جا تعریف می کرد. هرچند روز که تمام می شد و نوبت به آخرهای شب که می رسید، سیاهی طوری روی روانش فشار وارد می کرد که خیلی وقت ها ترجیح می داد در خانه تنها نباشد! تلخی ها را سرشکن می کرد در زیادی رفت و آمدها! شب و روز و آدم ها را تحمل می کرد؛ این تحمل ها گاهی می شد یک سردرد شدید، یک تنش کلامی، یک فشار عجیب و تلخ روی قلبش، که کم کم سعی کرد با وجود او کمبودهایش را جبران کند… جبران می شد، جبران می کرد. جبران داشت یا نه؟ الان جبرانی او برایش چه بود؟ زندگی آرام، یعنی بی عذاب وجدان.
سرش را گذاشت روی میز، دلش می خواست برنده باشد؛ قهرمان همه ی قصه ها و این قصه هم. نباید بی انرژیی می شد، برای برنده بودن و برنده شدن حاضر بود همه کاری بکند. همه کاری.. همه هم به او همین را می گفتند.
با او به خاطر همین صمیمی شد؛ از همان اول آشنایی تحت تاثیر شخصیت پر انرژیش خواسته بود که همه ی گذشته را خفه کند. انگار که زندگیش قفل بوده و حالا برایش کلید زندگیش را زده بود…
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
#حساب_کتاب
"تو درست بشو نیستی"
- گاهی حواسمان نیست و حتیٰ با نگاهمان این جمله را به عزیزان و اطرافیان خود منتقل میکنیم؛
همان کسانیکه بارها خطا کردهاند اما میخواهند تغییر کنند، اگر ما بگذاریم...
🔥 انتقال این باور، یعنی تزریق ناامیدی...
و آنها دیگــر ترجیح میدهند در اشتباه و خطای خود باقی بمانند، بجای اینکه تمام وقت و انرژی خود را برای تغییـر نگاه و باور ما هدر دهند.
※ خانم جان، آقا جان!
همانگونه که عینک خود را قبل از به چشم زدن، خوب پاک میکنیم تا بهتــر ببینیم، واجب است بر ما، هر روز صبح که بیدار میشویم نگاهمان را برق بیندازیم. ✨
💥مبادا پای تخته سیاه ذهنمان، بدها از خوبها جدا شوند، که این سرآغاز سقوط است؛
یعنی افتادن از چشم خـــدا...
#انگیزشی
#روانشناسی
📚
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ | امسال قول میدهم...
🔹توصیه های شهید حاج قاسم سلیمانی برای شروع سال نو
.
.
#حاج_قاسم
#امام_زمان
#منشور
📚🌹
@ketabkhanehmodafean
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_بیست_هشتم
همون جا قرارهای بعدی رو گذاشتیم. دیگه هر روز هم رو می دیدیم و در ارتباط بودیم. خیلی پر کار و سر شلوغ بود. خیلی تلفن های عجیب و غریب داشت. تماس از داخل و خارج.
اوائل درگیری هاش برام مفهوم نبود. فقط خیلی خوشم می آومد که داره یه عالمه آدم رو، با سر انگشتش می چرخونه.
قدرت مدیریت خوبی داشت. یعنی خب همه چیز تموم بود. هم زیبایی، هم روابط بالا. پول هم که اصلاً براش مسئله نبود.
همون موبایلی که دیدید، کادویی بود که تو شمال بهم داد. یه مجتمعی بود تو شمال اسمش صحرا بود. خیلی وقت ها قرق گروه ما بود. اون جا بهم کادو داد.
من رو وابسته ی خودش کرد. با همین خرجایی که برام می کرد، منم کم کم هر چی می گفت انجام می دادم!
راستش کم کم دیگه من تنظیم برنامه ها رو انجام می دادم. یعنی خب من برای این که خودی نشون بدم خیلی از کارا رو براش می کردم.
یه وقتی می شه که آدم دلش می خواد که همه بهش احترام بذارن، همه قبولش داشته باشن، بشینه یه جا و بقیه ازش سوال کنن و اون دستور بده!
این احساس قدرت خیلی لذت بخشه مخصوصا برای من که سرخورده شده بودم از شکستایی که توی زندگیم داشتم و سرزنشایی که شنیده بودم؛ این جبران می کرد همه ی نداری هامو.
هر کسی هم یه جوری انتقام خودش رو از دنیا می گیره و به خواسته هاش می رسه!
من این جوری به خواستم می رسیدم و از این لذت می بردم. برام هم مهم نبود که کسی این وسط آسیب ببینه یا نه، من خودم آروم می شدم!
لبخند پهنی که نشست روی صورتش زیبا نبود و کم کم شد بغضی که تلخ بود:
– لذت می بردم؟ خیلی! فقط بعدش انگار موریانه افتاده توی دل و رودم، خرد می شدم. خیلی از شب ها حالم بد بود. حالم بد می شد! از کی حالم این طور شد؟ خودمم نفهمیدم. حالم که خیلی وقت ها سگی بود اما از وقتی که بعضی کارا رو به عهده گرفته بودم و انجام می دادم آن قدر به هم ریخته می شدم که یه روانکاو برای خودم گرفتم. یعنی من فقط نبودم که پیشش می رفتم، همه ی اعضا داشتن. مدام لحظات خوبی رو که برامون اتفاق می افتاد رو یاد آوریمون می کرد تا از تنش های روحیمون کم کنه! و الا که مثل سگ و گربه همو تکه پاره می کردیم!
مدام برای خودمون برنامه ی شاد می ذاشتیم؛ مثلا یه بار همون شمالی که رفتیم، تولد من رو با کلی سروصدا گرفت و اون موبایل رو کادو داد. چشم و گوشم تا چند روز منگ بود بس که خوشحال بودم. جشن هم خیلی پر شر و شور بود. چند تا ماشین دختر و پسر از تهران اومده بودند. تا صبح… دخترا و پسرا غریبه بودن و خودشون هم من رو نمی شناختن. اونا میومدن برای تفریح و ما هم براشون برنامه می ریختیم. بالاخره این همه خرج که نباید هدر می رفت، احمق هم نبودیم که بی خود برای کسی بریز و بپاش کنیم!
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
#مناجات_شعبانیه
إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ عُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ عَلَى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ إِلَهِی قَدْ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوبا فِی الدُّنْیَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَیَّ مِنْکَ فِی الْأُخْرَى
خدا کارم را چنانکه سزاوار آنى بر عهده گیر،خدایا به سوى من با فضلت بازگرد،به سوى گناهکارى که جهلش سراپایش را پوشانده،خدایا گناهانى را در دنیا بر من پوشاندى،که بر پوشاندن آن در آخرت محتاجترم.
#هرشب_یکفراز
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
ویکتور هوگو:
خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد، یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند.😊
#کتابخوانی
@ketabkhanehmodafean
yek aye yek ghese 9.mp3
3.64M
🍀#یک_آیه_یک_قصه
قسمت 9⃣
📜سوره مبارکه واقعه آیه ۲۰
🔹وَ فاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ🔹
✅مناسب برای گروه سنی
#کودک_و_نوجوان
🔹 تولید رادیو قرآن
با صدای استاد #مریم_نشیبا
👈قابل استفاده برای والدین و مرببان فرهنگی
🎧🌹
@ketabkhanehmodafean
yek aye yek ghese 10.mp3
3.33M
🍀#یک_آیه_یک_قصه
قسمت 0⃣1⃣
📜سوره مبارکه هود آیه ۶
🔹وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها ...🔹
✅مناسب برای گروه سنی
#کودک_و_نوجوان
🔹 تولید رادیو قرآن
با صدای استاد #مریم_نشیبا
👈قابل استفاده برای والدین و مرببان فرهنگی
🎧🌹
@ketabkhanehmodafean
📚 #زنان_عنکبوتی
❤️ #قسمت_بیست_نهم
ما۵
با توجه به مدارکی که جمع کرده بودند،
قرار شد برای توضیح و چرایی و نحوه ی ادامه ی کار در جلسه ای با مسئولین رده بالا حاضر شوند و توضیحاتشان را ارائه بدهند.
در جلسه وقتی سید شروع کرد به توضیح کار و تصاویر را نشان داد،
مسئول با دیدن زن ها و پوشش های درهم شان عصبی شد و گفت:
– تمومش کنید. این چیه؟ گزارش از خیابونای اروپا آوردید که چی بشه؟
سید بدون آن که جواب بدهد روی یکی از عکس ها زوم کرد و گفت:
– شما مدل ساختمونا و پوششا رو دیدید فکر کردید خارج از ایرانه.
اینا همش تصاویریه که از خیابان فرمانیه و کامرانیه و سعادت آباد تهران گرفته شده.
برای اطمینان خاطر تون این تصویر رو بزرگ می کنم که نشون می ده یه کارگر ایرانی با وسایلی که همه مارک ایران داره کنار ماشین این سوژه داره حرکت می کنه!
سید چند تا از همین تصاویر را نشان داد تا مسئول را قانع کرد.
کمی جلسه سنگین پیش رفت اما نتیجه اش این شد؛
که تا ظهر توانستند مسئولین را به ضرورت ورود عملیاتی در این موضوع قانع کنند.
تیم که از جلسه ی پر فشار با مسئولین آمد بیرون،
آن قدر خسته بود که امیر ترجیح داد به جای آن که به اتاق عملیات بروند یک راست بروند باغ پدر خانمش برای یک استراحت سه چهار ساعته.
فردا آرش هم رسماً به تیم اضافه شد.
ادامه دارد
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ketabkhanehmodafean
#مناجات_شعبانیه
إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ فَقُلْتَ [فَفَعَلْتَ ] مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنِی بِعَفْوِکَ
خدایا! گویی من با همه هستی ام در برابرت ایستاده ام، درحالیکه حسن اعتمادم بر تو، بر وجودم سایه افکنده است، و آنچه را تو شایسته آنی بر من جاری کردهای و مرا با عفوت پوشانده ای.
#هرشب_یکفراز
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمثیلی زد عشق، بار دگر؛
أَشبهُ الناس به نبی (صلیاللهعلیهوآله ) ؛
در میدان عاشقی،
اسماعیل میشود برای #امام !
دایرهی عزت، فقط یک #مرکز دارد!
دور امام باید گشت 💫....
🍰🍷🍰🍷🍰🍷
مـــاهِحسین!🌙
جـانبہفدایرسیدنتــ :)💚
اینشغلماستفداےِعلیشدن!
خوش آمدے بالا بلند بـابـا ..
🍰🍷🍰🍷🍰🍷
دربیت حسینبنعلی جشنوسروراست
میلادعزیزی زسراپردهینور است
روزی ڪه به دنیا زده پاروز جوان است
در چشم همه روی پیمبـر به ظهور است
🍰🍷🍰🍷🍰🍷
#علی_اکبر
#یازدهمشعبانالمعظم
#میلادحضرتعلیاکبرعلیهالسلام
#روزجوان
#چشمتون_روشن_امامحسین_جانم
#عیدمون_خجسته
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
📚🌹
@ketabkhanehmodafean