#کتاب_خواندم
#نبرد_تیله_ها
#بزرگسال
#پاکستان
توی سکوت خانه نشسته بودم و به کتاب های توی کتاب خانه نگاه می کردم. چند روزی بود هیچ کدام از کتاب ها صدایم نکرده بودند.
چشمم افتاد به کتابی که چند روز قبل خریده بودم. اسمش قلقلکم می داد تا به سراغش بروم و سکوت خانه را بشکنم.
نبرد تیله ها...
کتاب را برمی دارم و شروع به خواندن می کنم. داستان در بستر کودکی های نویسنده رقم می خورد. سه تا پسر بچه ای که توی پاکستان زندگی می کنند و صفحه به صفحه که پیش می روی بزرگ شدن شان را می بینی.
لا به لای شیطنت های پسر بچه های تیله باز، روایت هایی برای آشنایی خواننده با کشور پاکستان و سنت هایش بیان می شود.
قلم نویسنده خیلی باوقار نیست و جاهایی تصویر خوبی از مدرسه و معلم ها به تصویر نمی کشد. اما نقطه ی طلایی کتاب ترسیم مرز شیعه و سنی و وهابی است.
شیعه و سنی هایی که با خوبی و خوشی با هم زندگی می کردند و با نفوذ وهابیت و حملات تروریستی علیه شیعیان، روز به روز فاصله ی شیعه و سنی زیادتر می شود و از هم جدایشان می کنند.
قصه با نبرد تیله ها و شهادت دو نفر ازین سه دوست به پایان می رسد. اما این بار نه با یک بازی شیرین کودکانه.....
توصیه می کنم به افرادی که هیچ زمینه ای از، ایرانی ترین همسایه ی ایران یعنی، پاکستان ندارند این کتاب را بخوانند.
صفحات پایانی کتاب مدام حوادث دیروز مشهد را به ذهنم می آورد. شیعه، سنی، وهابی، عملیات تروریستی، وحدت شکنی و...
مثل حادثه ی دیروز مشهد، حال و روز هر روز پاکستان بود انگار...
@ketabkhanemadarane