دیروز کنار رودخانهی بی جانِ زاینده رود سربازِ کوچکِ محمد کلباسی را هم برده بودم(پشت آن درخت ها زاینده رود خوابیده)
کلباسی با داستانهایی که برای زمانهی خودش انقلابی به حساب می آمدند کنار ما نشسته بود، او که رفیق گرمابه و گلستانِ گلشیری بوده و در جُنگ اصفهان همراه بسیاری از نویسندگان مطرح قلم میزده بعد از انقلاب این مسیر را جدی و پر قدرت ادامه نداد تا اینکه پارسال آبانماه برای همیشه رفت بی آنکه آنقدرها اسمی از او بشنویم و داستانی بخوانیم (البته که بعد از مرگش مراسم های زیادی برای یادبودش در شهر کتابهای مطرح برگزار شد🙄)
این کتاب نه داستان کوتاه داشت و سرشار از نشان دادن بود طوری که نمیتوانستی جایی را که نویسنده نشان داده و آدمهایی را که ساخته تصور نکنی😊
#هفت_از_صد
#محمد_کلباسی