💫شکرگزاری امروز💫
امروز روزی است که با شکرگزاری از خدای بزرگ آغاز میکنیم، برای همه نعمتها و موفقیتهایی که به ما ارزانی داشته است. 🌟✨
خدای مهربان، تو را شکر میگوییم بابت امروز؛ روزی دیگر که به ما فرصت زندگی و تلاش میدهد. 💖 بابت هر موفقیتی که در زندگی نصیبمان شده است، سپاسگزاریم. 🙏✨ این موفقیتها نشانههای زحمات و تلاشهای ما هستند که با لطف و هدایت تو به ثمر نشستهاند.
نفس کشیدن در این دنیای زیبا، خود نعمتی است که همیشه باید برایش شکرگزار باشیم. 🌿💫 هر نفسی که میکشیم، یادآور این است که زندگی یک هدیهی ارزشمند است که باید از هر لحظهی آن بهرهمند شویم و به بهترین شکل زندگی کنیم.
ای خدای بزرگ، از تو به خاطر همه برکتها و نعمتهایت شکرگزاریم. باشد که قلبهایمان همیشه پر از شکرگزاری و سپاس باشد. 🌟💖
روزتان پر از آرامش، عشق و موفقیت باشد!
#کتابخونه
#شکرگزاری
*بنام حقیقت، نژاد بشر بدترین جنایات را مرتکب شده است. حقیقت آن نیست که به ما اطمینان میدهد، حقیقت آن نیست که به ما عمق میدهد، حقیقت آن نیست که ما را بهتر از دیگران میکند، حقیقت آن نیست که خود را در زندان تعصب نگه داریم، "حقیقت آن است که ما را آزاد کند."
📚هیپی
🖋 #پائولو_کوئیلو
*#کتابخونه 📚🧸*
یک روزی،یک جایی
آدمهای هم فرکانس
همدیگر را پیدا میکنند
می شوند دوست،رفیق
آرام میگیری با حرفهایشان و بعد
فکر میکنی کاش زودتر پیدا میشد
حضور هیچکس در زندگی
اتفاقی نیست....❣
#کتابخونه
*#تیکه_کتاب
⊱دخترم! بعدها كه تجربههاى گستردهتر و برخوردهاى بيشتر پيدا كردى، مىبينى كه تمامى زندگىها و تمام آدمها، از زن ومرد و محروم و بهرهمند، با رنجهايى همراه هستند.
داشتن و نداشتن، هر دو رنج است. داشتن، غصّهى جدايى را دارد و نداشتن، تلخىِ محروميت و زخمِ تحقير. و سرشارى و كامروايى هم، رنج پوچى را دارد و دردِ بىدردى؛ كه دل آدم، از دنيا بزرگتر است. دل ما، از تمامى هستى، بزرگتر است
📖ꖌ نامه های بلوغ
✎ ᤩ#علی_صفایی_حائرى
*#کتابخونه 📚🧸*
ماه رجب و پیک سعادت آمد
در روز نخست با ولادت آمد
یعنی گل گلزار محمد باقر
آن قافله سالار عبادت آمد
ولادت امام محمد باقر (ع) مبارک💐
#ماه_رجب #میلاد_محمد_باقر (ع)
#کتابخونه
در اولین روز ماه رجب
دعا می کنم
لحظه لحظه زندگیتون
خدا کنارتون باشه
دستتون تو دست خدا
قدمتون در راه خــدا و
زندگیتون پر از لطف خدا باشه....
پنجشنبه تون عالی....💕
#کتابخونه
روز خوب رو باید ساخت
به رویش خندید و خلقش کرد
برای امروزتون،برکتی عظیم
و معجزاتی بی دلیل آرزو میکنم...🌾
#کتابخونه
داستانکوتاه
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
هوا ی گرم و خفه کویری ،بد جوری روی اعصاب کریم خالدار راننده نیسان آبی ،اثر گذاشته و کلافه اش کرده بود.هفته پیش در دهکده ریگ یلان با چند نفر از اهالی روستا دعوایش شده بود.اصلامدام احساس غم واندوه زیادی می کرد ،علاقه اش به خیلی از فعالیت ها که زمانی برایش لذت بخش بود را از دست داده بود.قبلا وقتی به جاده نهبندان میزد ،نوار ترانه شادی می گذاشت،سیگار وینستونی چاق می کرد،تخمه گل آفتاب را با لذت می شکست و پایش را روی پدال گاز می فشرد تا به مقصد برسد ،رسیده و نرسیده دوباره بار می زد و قبراق بر می گشت به روستا ،روز از نو ،روزی از نو.اما حالا دل و دماغ کار نداشت.احساس خستگی شدید ،اضطراب،نا امیدی وعدم تمرکز و فراموشی خاطرات داشت.
کریم آقا از خیلی وقت پیش ناخودآگاه اخلاقش بهم ریخت ،با خانم و بچه ها با مردم ،با همسایگان در می افتاد ،با کوچکترین حرفی یا چیزی از کوره در می رفت، مثل دیوانه ها نعره می کشید و دعوا راه می انداخت.
گاهی وقت ها به مرگ یا خودکشی فکر می کرد یا صحبت از مردن و خلاصی می کرد گاهی هم شعر می خواند:
« ای آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید.
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند.
روی این دریای تند وتیره و سنگین که می دانید.
گاهی با خودش حرف می زد:
کریمو ! ها... چته ؟ چه مرگته؟ چی چی مو خوای؟اینهمه سال زحمت کشیدی ،نتیجه اش چی شد؟ .بعد خودش جواب می داد: هیچی ،بدبختی ! فلاکت! درد و رنج! بیچارگی! ای روزگار بی مروت!.
گاهی مثل بچه های لوس و ننر ،گریه می کرد،دست خودش نبود ،شدیدا افسرده بود.
همانطور که رانندگی می کرد در جاده های کویری ده سلم به شهداد،یکهو افکار مالیخولیایی به سراغش آمد ،شعری را زمزمه کرد:
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود.
گاهی تمام حادثه از دست می رود.
گاهی غریبه ای ،که به سختی به دل نشست.
وقتی که قلب خون شده، بشکست ،می رود.
هق هق ،اشکش سرازیر شد ،ماشین مانند چرخ دستی خراب تو جاده به این طرف و آنطرف کشیده می شد،سنگینی بار، نیسان قدیمی را از تک و تا انداخته بود ،هرچه تلاش کرد تا گریه نکند ،ممکن نشد ،روی چشمانش را پرده ای از اشک شور و تلخ پوشانده بود،جایی را نمیدید ، انگار در تونل تاریکی رانندگی می کرد،یک لحظه ، حالت جنون و دیوانگیش به او ج رسید ،با خود گفت : دیگه تعلل بس است ، برای همیشه خودم را خلاص می کنم!.
پایش را روی پدال کلاچ فشرد ،دنده را عوض کرد و با تمام توان به سمت بی نهایت پر کشید ،نیسان مثل ماهی قزل آلا پیچ و تاب می خورد و جاده خاکی کویری را در می نوردید،ناگهان چاله ای نسبتا گود وسط جاده ،دهان باز کرد ، تایر سمت راست نیسان در چاله افتاد ،سر و صورت کریم بشدت زخمی شد و شیشه جلو ماشین ترک های زیادی برداشت ،ماشین روی جاده ولو شد و کریم آقا هم پا در هوا ،میانه زمین و آسمان قرار گرفت ،نه راه پس داشت نه راه پیش،یادش آمد به حرف های آخوند مسجدکه می گفت: آدمایی که خودکشی می کنند تا قیامت میان زمین و آسمان ،سرگردان می مانند!.
هاج و واج لحظاتی بدون حرکت باقی ماند بعد سعی کرد ،شیشه شکسته ها را کنار بزند و خودش را به بیرون پرت کند.
سرش بشدت درد می کرد ،چشمانش غرق خون وخرده شیشه شده بود ، به شدت از عمل خود پشیمان شده بود،دنبال دستاویزی برای فرار از آن وضعیت می گشت ،به هر جان کندنی بود از ماشین دور شد و کنار یک تخته سنگ بزرگ نشست ،نفسی تازه کرد.حالت تهوع بدی داشت ،از تشنگی لبانش داغمه بسته بود.دستان شکسته اش را به زور بلند کرد و گفت : خدا....یا ....ممنونتم!.
چیزی نگذشت که از دور دست ها ،موتور سواری نزدیک شد .مرد چوپان ،زخم های کریم را مداوا کرد و با دادن کمی شیر تازه بزویک لقمه نان و پنیر محلی ،جان دوباره به او داد.
چوپان گفت: خوا.. بهت رحم کرد ،عمر دوباره بهت داد،...شاکر باش ،و رنه روحت رفته بود به عرش علا وگوشت تنت طعمه ی کرکسا می شد!.
کریم لحظه ای فکر کرد وانگار عقلش سرجا آمده باشد زیر لبی چیزی گفت و با علامت سر حرفهایش را تایید کرد.
چوپان اورا با طناب پشت سر خود روی ترک بند موتور مهار کرد و راه افتاد.
باد خنک که به صورت کریم آقا خورد ،احساس سرخوشی کرد انگار خدا عمر دوباره به او داده باشد ،حالا رمل های بیابان ،هوای داغ ۶۵ درجه ،دشت های پهناور و کوه های بلند ،درختچه های گز ،تپه های تخم مرغی شکل ، آفتاب کویر،سکوت دل انگیز و مرموز بیابان و خلاصه همه چیز برایش تازگی و زیبایی خاص داشت .
نزدیک شهداد ، یک نیسان آبی کهنه در حال رفتن بود و پشت آن نوشته بود: خودکشی قدیمی شده ،اگه مردی زندگی کن!.
#کتابخونه
#داستان
#خودکشیقدیمیشده،اگهمردیزندگیکن.