eitaa logo
کِتآبخونهِ خآنوم میم
1.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
829 ویدیو
55 فایل
به کتابخونه خانوم میم خوش اومدین :) اینجا بهتون میگیم که کتاب‌خوندن یه مبحث خیلی بزرگه و وقتشه به کتابایی که میخونین توجه کنین . . این منم : @morvarid_1389 . اگه خواستی یواشکی چیزی بهم بگی : https://daigo.ir/secret/5184269209
مشاهده در ایتا
دانلود
میشه یکم ایشونم دوست بدارید؟
هدایت شده از 
دختر زیبام ۵ قرنی شدنت مبارکهههه
هدایت شده از بوکِتو
هدایت شده از بوکِتو
پس زخم هایمان چه؟ _روش گل میچسبونیم
هدایت شده از بوکِتو
یکی از اعضای عزیز کادر مدرسمون در اثر سانحه ی رانندگی فوت کردن لطف کنید یه فاتحه برای شادی روحشون بفرستین خیلی عزیز و مهربون و پایه بودن خداییش.. 🖤
هدایت شده از شیروانیِ قرمزِ او
آدما.. بعد از اینکه قصه‌شون با یکی تموم میشه کجا میرن؟ آدما از قصه‌ها فرار میکنن یا محکومن به رفتن و منو تو... خودت انتخاب کردی که بری یا محکوم به رفتن بودی؟ نگاهم میکند:) چشمای تیره رنگش آخ چشاش منو غرق میکند داخل سیاه‌چاله چشمش آخر چشمش هم فلسفه‌ها داشت اولش سیاه‌چاله بود بیشتر که نگاهش کردم دیدم قهوه دارد چشمانش:) خنده‌اش در سیاه‌چاله، ماه بود و در قهوه، عسل پلک میزنم و می‌گویم : داستان رو تو برایم بگو دوستش داشتی؟ چیشد آنجا که رفتی؟ بعدش چه بلایی سر منو و تو آمد؟ دوست عادی می‌شویم؟ یا از قصه‌ی هم می‌رویم؟ در خیالاتمان چطور؟ در باران باز هم قدم میزنیم؟ هنوز دستت دور گردنمه آهای منو بکش دیگر چقدر قصه بگویم که شاید توی صفحه‌ی بعدی تو باشی:) چقد توی قصه‌هایم التما‌ست کنم من تو را می‌خوانم و تو دیگری را. دیگری گفت :خوشا به غیرتت دیگری را بوسید‌ در قصه‌هایش در قصه‌هایت دیگر دستش گلی نده آخر دیگر او نامحرم است برای تو در قصه‌هایش محرم دیگریست در صفحه‌ی آخر مینویسم: لحظه‌ای مکث میکنم چه میخواهم بنویسم در این صفحه بگویم رفت؟ بگویم ازآن دیگری شد؟ صفحه را سفید رها میکنم به تمام قصه نگاه میکنم همه‌ی جزئیات تداعی داشت با خاطرات دنیای واقعی: به کلماتی که در صفحه‌های مختلف خط کشیده بود نگاه میکنم آیدای شاملو، آغوش، چشم‌هایش‌مشکی‌نیست‌ قهوه‌ای‌تیره‌است، وای‌خدایا‌صدای‌خنده‌اش، خدای‌من‌احساسات‌سبزش، سلیقه‌ی‌موسیقی‌اش، حامد‌عسکری، بام‌تهران، منم‌ دوست‌دارم‌،‌معشوق‌من‌میشوی؟ تک تک این کلمات را دید و لبخند زد کتاب را بست... حالا آدم‌ها بعد از این همه داستان کجا می‌روند؟ در قصه‌ی دیگری؟ یا برای همیشه محو می‌شوند؟ نویسنده؟ پرنیا طهماسبی
هدایت شده از 
من به کتابخانه ام نیازمندم.🥲
هدایت شده از 
نشر آزرمیدخت🚮
هدایت شده از پیام آخر
هدایت شده از پیام آخر
هدایت شده از پیام آخر
هدایت شده از پیام آخر
بجز سه تای اول و غزل بقیشون عسلی های اینجاست :>
وایییی ، اینقدر که اورانوس خوبهههههه😭😭😭😭✨
هدایت شده از 
عروسک تسخیر شده؟ مندی شاید شبیه یک عروسکِ عتیقه‌ی تیپیکال به نظر برسد، اما گفته می‌شود که او خیلی ویژه‌تر از اینهاست. مندی در سال ۱۹۹۱ به خانه‌ی جدیدش موزه‌ی کوئنسل در کانادا منتقل شد. درباره‌ی یک عروسکِ ۹۹ ساله صحبت می‌کنیم. بعضی‌‌‌ها اعتقاد دارند که مندی مجهز به قدرت‌های ماوراطبیعه‌ی غیرعادی است. درواقع هر جا که مندی حضور دارد، وقوعِ اتفاقاتِ غیرقابل‌توضیح حتمی است. زنی که مندی را به موزه اهدا کرده بود گفته بود که او شب‌ها با شنیدنِ صدای گریه‌ی نوزاد از زیرزمین بیدار می‌شود. او بعد از اهدا کردن عروسک به موزه، به صاحبانِ جدیدش خبر دارد که دیگر صدای گریه‌ی نوزاد نمی‌شوند. حالا کارمندان و داوطلبانِ موزه به میزبانِ رویدادهای عجیبِ اطرافِ مندی تبدیل شده‌اند؛ گفته می‌شود از وقتی که مندی در موزه ساکن شده است در زمانی‌که کسی حضور ندارد، صدای قدم زدن به گوش می‌رسد؛کتاب‌ها، تابلوها و خیلی چیزهای دیگر گم می‌شوند؛ برخی از آن‌ها هرگز یافت نمی‌شوند و بقیه بعدا پیدا می‌شود. او در راهروی ورودی موزه گذاشته شده بود. بخاطر دلایلی مندی به بخشِ دیگری از موزه منتقل شد و دور از دیگر عروسک‌ها جای گرفت؛ چون فکر میکردن اون خاص است. داستان مندی در قالب کتابی به اسم «داستان‌های ماوراطبیعه‌ی پیرامونِ بریتیش کلمبیا» در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. به این ترتیب موزه مورد هجوم مردمی قرار گرفت که می‌خواستند مندی را از نزدیک ببینند. برخی از ملاقات‌کنندگانِ موزه تجربه‌های مختلفی را در نزدیکی مندی گزارش کرده‌اند. مثلا می‌خواستیم ازش عکس بگیریم عکس گرفته نمیشد یا بعضی های میگفتن پلک زدن آن را دیدیم. - @Dange_rous13
هدایت شده از - نهانگاهِ محو شده
واتر ملون شوگر هاااااااای
هدایت شده از 
𓄳 ๋.♡̷̷۫۫  𝗜 look at 𝘆ou and 𝗜 see the 𝗜'm alive in 𝗳ront of 𝗺e☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و بعدش میای خونه و میگی وایییی کاش اون کتابه ام خریده بودممممم