✌#نوزدهمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
...اگر نادرست باشم و جاسوس شاه و اسرائیل و سیا باشم که کار تو به حقه.
جای تردید نیست.
و اگر درست باشم و کار تو به ناحق باشه، من بهت قول میدم که ازت بگذرم و روز قیامت هیچ شکایتی ازت نداشته باشم. پس کارتو بکن...😔
_شماهم اگه بگذرید، خدا که نمیگذره!
+بله البته همینطوره. خدا از افراد مومن دفاع می کنه و نسبت به اونها غیرت می ورزه.
ولی اگر تو به اون حرف هایی که در موردمن گفتی باور داری، دیگه تردید نکن...
_آخه باور ندارم...
_آخه دوستون دارم...
با دلم💔 نمیدونم چکار کنم!!
دلم میگه شما از فرشته هم پاک تر و آسمونی ترین...
《 رمانی بسیار جذاب و پرماجرا که همه ی جنبه های هیجانی😲
ماجراجویی🤠 عاطفی😍 و کلی چیزای دیگه رو تو خودش داره》
حتما پیشنهاد میشه😊
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#مرد_رویاها
#رمان
#رمان_جذاب
@ketabkhoone_zeinabioon
✌#بیستمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
_غلطو اون کرده که اومده سراغ تو و حرف مفت زده.😡
بعدم زندگی خودمه میخوام به گند بکشمش🙄
من مرده ی این مدل استدلال ها هستم.
همه ادعا دارند که زندگی خودشان است؛ اما به مشکل که می خورند کل اجتماع و مسئولین را به نقد می کشند😐.
👈انفرادی میخورند👉،
👈اجتماعی توقع می کنند.👉
بالاخره صدای آرش هم بلند شد.
_باشه...باشه! زندگی خودت.
پس چرا دختر مردم رو کشیدی وسط این لجن زار؟
اینا آدمن آریا!
_به من چه؟ مگه من گفتم. خودش خواست!
و خدا عقل را آفرید😐
《رمانی به شدت جذاب که خیلی از خوندنش کیف می کنید😁
پس حتما امتحانش کنید
طعمی جدید🙄
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اپلای
#رمان
#رمان_جذاب
@ketabkhoone_zeinabioon
✌#بیست_و_یکمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
نغمه دچار تاب و تبی شد که فکرش را هم نمی کرد.
با اینکه روبیک در تهران نبود، اما انگار صدای پیانواَش را می شنید.
جزر و مد دریای دلش🌊 شدت یافت.
تنها بود...
و دلیلی نداشت که مدّش را تبدیل به جزر کند.
مدّ زیادتر شد و قلبش را بیشتر فشرد، بالاتر آمد و راه گلویش را بست.
بالا تر آمد و دریای دلش تبدیل به اشکی شد و در چشمش حلقه زد.😢
حس عجیبی داشت.
خودش هم نمی دانست چه بر سرش آمده است که هم می ترسید و هم خوشحال بود.
هم داغ شده بود و هم می لرزید...
《رمانی بسیار احساسی و دل نشین که همه ازش خوششون میاد و خیلی طرفدار داشته😁
حتما امتحانش کنید، عالیه...
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آقای_سلیمانی_میشود_من_بخوابم؟
#رمان
#رمان_جذاب
@ketabkhoone_zeinabioon
✌#بیست_و_هشتمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
...تنهایی همه ی وجودش را فرا گرفته بود.
در طول زندگیش هرگز تا این اندازه احساس تنهایی و نبود هم صحبت و همراه، اورا آزار نداده بود.😔
یعنی پس از جدایی از همسرش هرگز احساس تنهایی نکرده بود؛
شاید چون هرگز مانند این چند روز بی دغدغه و در آرامش و استراحت به سر نبرده بود.
ای کاش کسی بود تا با او صحبت کند...
تلفن همراهش زنگ خورد.
_بله...
+آبراهام!...
صدای خشن آقای الیاس نبود. دوستش آیهان از دفتر مجله بود.
+حالت چطور است؟
_خوبم دوست من...حال تو چطور است؟
_متشکرم.
+مسابقات بین المللی شنا تا چهار ساعت دیگر در تورینو برگزار می شود. قبلا همه ی برنامه ها برای ورود تو انجام شده. منتظر عکس هایت هستیم. خداحافظ.
آبراهام، با کمک پذیرش هتل توانست محل برگزاری مسابقات را بیابد و با تاکسی به محل برگزاری رفت.
آن روز به لطف مسابقات شنا وقتش پر شد و برای چندساعتی از تنهایی در آمد...
《رمانی جذاب و خوندنی که از خوندنش لذت می برید
پر از هیجان و فراز و نشیبه
حتما خوندنشو امتحان کنید😁
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#یک_دقیقه_سکوت
#رمان
#رمان_جذاب
@ketabkhoone_zeinabioon
✌#سی_و_سومین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
یک دفعه در خود فرو رفت.
انگار می خواست حرفی را به زبان بیاورد.
نگاه مختصری به من کرد و گفت:( مامان، من یه آرزویی دارم...
دعا می کنین براورده بشه؟)
التماس دعایش، هنگام تحویل سال از یادم نرفته بود.
خندان پرسیدم:( دختر من چه آرزویی داره؟)
از پنجره آشپزخانه بیرون را نگاه کرد.
_مامان، دعا کنین بشم جراح قلب و خدا یه مطبی بهم بده که پنجرش رو به کعبه باز بشه...
《یک رمان خیلی عالی و جذاب و مقداری دخترونه😊
پر از داستان های هیجان انگیز و جالبه
خوندنش رو پیشنهاد میکنم مخصوصا به دختر خانوما❤️》
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#راض_بابا
#رمان
#رمان_جذاب
@ketabkhoone_zeinabioon
✌🏻#چهلمین_کتاب
🍃بسم الله القاصم الجبارین 🍃
لنز دوربین شده بود چشم های کمال که از آن فاصله هم میتوانستم داغی نگاهش را روی صورتش حس کنیم.
چشمکی زدم😉 و همراه با لبخندی شیطانی دستم را بالا آوردم.
کف دستم را بوسیدم لبانم را غنچه کردم و بوسه ای را فوت کردم سمت دوربین، بعد به داخل ساختمان اشاره کردم و باعشقوه تا جلوی در ساختمان رفتم.....ایستادم و مثل وقتی که دو نفر کنار در اتاقی بایستند و برای ورود بهم تعارف بزنند .
به دوربین که حالا برایم چشمان داغ کمال بود. اشاره کردم.
دستانم را بالا آوردم و روبه دوربین ،دهانم را باز کردم و گفتم:《 بفرمایید.》
(رمانی به شدت جذاب در مورد فتنه ی ۸۸
داستانی هیجانی و جذاب از اتفاقای قبل و بعد این فتنه
خوندنشو به همتون پیشنهاد میکنم)😊❤
@Horre_shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ماملت_امام_حسینیم
#تاب_طناب_دار
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_چهارمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
دنبال یک بی نهایت هستم.
خسته شده ام از هر چیزی که یک زمانی تمام می شود.😔
به هر کدام از بودهای دور وبرم که دلبسته ام...
بعد از مدتی...
کوچکی شان افسرده...
ودل مرده ام کرده است.
آدم وعالم نمی تواند دل خواهم بشود.
بین گل سر هایم چشم می چرخانم.🎀
بیشترشان را پدر همیشه غایبم خریده است.
چقدر با هدیه هایش به دنیای دخترانه ام سرک می کشید!
گل سر ها را یکی یکی بر می دارم ونگاهشان می کنم.
چرا هر بار کنار هر هدیه ای که می خرید،حتما یک گل سر هم بود؟!
خنده ام می گیرد از جواب هایی که دارد به ذهنم می رسد.
بی خیالش می شوم وبا آخرین گل سری که آورده بود، مو هایم را می بندم.
(رمانی بسیار جالب که پر از داستان های جذاب و پر ماجراست😳 و موضوع های قشنگی را به ما یاد میده...😊
خوندن این کتاب جذاب رو به شما همراهان عزیز پیشنهاد می کنم)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#رنج_مقدس
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_پنجمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
شیرین نمی دانشت مصطفی در چه برزخی دست وپا می زند.
نمی دانست باید چکار کند.
معلم ریاضیشان گفته بود آرزویی که ممکن است فقط در حد و قیافه یک خیال بماند را کنار بگذارید،چون زمانی به خودتان می آیید که می بینید این آرزو مثل بادکنک بوده،حجم زیاد داشته اما فقط باد هوا!😔
شیرین این حرف ها را خوب می فهمید،اما نمی خواست قبول کند.
می ترسید اما کنار نمی گذاشت...
(همراهان عزیز🌹
اگه رنج مقدس۱ رو خوندین حتمت حتمت ادامه این رمان هم که بخونید
این رمان قشنگو به همه ی شما عزیزان پیشنهاد میکنم❤)
@Horre_Shohada69
#کتابخونه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#رنج_مقدس
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_ششمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
با تاکسی خودم را به مرکز شهر رساندم.🚕
چشم هایم مثل آدم گرسنه به دنبال رد یا نشانه هایی ازآن کارناوال می گشت که من را تا آنجا کشانده بود.
راننده تاکسی فرودگاه می گفت:تا یکی دوساعت دیگرکه آفتاب غروب می کندوهوا کمی خنک تر می شود،کارناوال راه می افتد.
کار ناوال،شب تاصبح توی شهر می گرددومردم به دنبالش پای کوبی می کنند ونزدیک صبح،خسته وبی رمق به هتلشان بر می گردند.😑
تا صبح روز بعد که دوباره کار ناوال راه بیفتدودوباره دور یکدیگر جمع شوند.
فکر کردم این هفته چه هفته لذت بخشی است!😍
هفته طلایی👍🤗
(کتابی جذاب و پراز ماجراهایی که آدمو به فکر فرو میبره و حتی میتونه راه خیلیارو عوض کنه
پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش🌱)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#تولد_در_لس_آنجلس
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_هشتمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
صبح،وقتی بیدار شدم،اولین چیزی که توجهم را جلب کرد،همین تغییر رفتار مادرومادر بزرگ بود.🤔
با روز های دیگر فرق کرده بوند.
بر خلاف همیشه،که حوصله هیچ کاری را نداشتند،سفره انداختند وبا هم صبحانه خوردیم🧀
بعد مادر بزرگ رفت سراغ خمیر کردن آرد تا نان بپزد.مادر هم سرگرم جارو کردن ورُفت وروب اتاق ها شد😉
دوسه ساعتی از روز گذسته بودکه صدای گریه بچه ای را شنیدم ولحظه ای بعد،زن حاج عین الله،که دست پسرش را گرفته بود،به خانه ما آمد.از پسرشخون می آمد.زن حاج عین الله خیلی ناراحت بود😔
مادر بزرگ با ناراحتی جلو دوید وپرسید:چه شده؟!😟
چه می دانم خواهر!با پسر یوسف دعواشان شده😞
از آن پدرش،این هم از بچه اش!وقتی مرد حاجی دنبال این کارها می افتد وارا به امان خداخدا ول می کند،از بچه اش چه توقعی داشته باشم☹️
(کتابی بسار عالی وجذاب که به شما همران عزیز پیشنهاد نیشه حتما بخونیدش🌷)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بچه_های_سنگان
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌️🏻#چهل_و_نهمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
حکیمه خاتون آرام آرام پیش آمد ودر یک قدمی رسول ایستاد وپرسید:
آن جا نماز که تربت کربلا بود همراهت آوردی؟!
رسول سری تکان داد.دست کرد توی جیبشوجانماز کوچک سبزی را بیرون آورد وطرف حکیمه خاتون برد.
حکیمه خاتون جا نماز را کرفت ونگاهش کردوگفت:می شود برای من باشد؟!تا همیشه!😉
رسول سری تکان داد.از سروصورتش آب باران می چکید وشانه هایش از شدت گریه تکان می خورد😭
حکیمه خاتون نگاهش کردوگفت:
حالا برو.....
(کتابی پرماجرا وجذاب رو به شما دوستان پیشنهاد می کنم😊)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#فرشته_ای_در_هبروت
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon
✌️🏻#پنجاه_و_یکمین_کتاب
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
برخورد گلوله تانک را با دپو باتمام وجود احساس کردم.
لرزش زمین مثل ماشینی با آخرین سرعت ممکن از درونم عبور کرد.🚘
بعد خود را به همان حالت خوابیده روی هوا دیدم.
به نظرم آمد برای اینکه پوستم از شدت گرما قلفتی ور نیاید،باید دهانم را باز کنم،دهانم را باز کردم وتا آمدم آتش را از دهانم بیرون بدهم،محکم به زمین خوردم خاک ها از دهان بازم به درون ریختند....😔
(رمانی بسیار جذاب در مورد خاطرات شهید آسعید آقا مرادی که از شهدای هشت سال دفاع مقدس هستند و وقتی دفترچه خاطراتشون تفحص شد داخلش نوشته بود که به یکی از سه آدرسی که تو دفترچه هست، دفترچه رسونده بشه وعلی آقای موذنی این خاطرات رو به صورت کتاب در آورده والان در خدمت شماست امیدوارم که از خوندن این کتاب لذت ببرید 😊)
@Horre_Shohada69
#کتابخانه_زینبیون
#ما_ملت_امام_حسینیم
#نه_آبی_نه_خاکی
#رمان_جذاب
@Ketabkhoone_Zeinabioon