برشی از کتاب:🗞🍃
#سید_عزیز💙
پدر و مادرم با ورود من به #حوزه موافق نبودند..مادرم به #روحانیت خوش بین نبود.. تا آن روز ،جریان پدر بزرگم (پدرِ مادرم ) را نمی دانستم که روحانی بوده و عمّامه را کنار گذاشته است! البته دلیل آن ،تنها مسایل خانوادگی بود و نه از روی قصدی خاص یا از نظر #سیاسی یا چیز دیگر..مادرم می گفت : اگر به #نجف بروی یک نفر به گدایان افزوده می شود! در لبنان روحانیان را گدا می دانستند.. به گمان آنان روحانی کسی بود که با آن چه مردم به او می دهند زندگی می گذراند..🌱🌱
تلاش من برای راضی کردن پدر و مادرم به نتیجه نرسید و آنها تن به طلبگی من نمی دادند و من مجبور شدم نقشه ای بکشم.. به آنان گفتم : در لبنان شغل چندانی وجود ندارد و اوضاع خوب نیست.. اگر این جا بمانم جنبش امل مرا برای جنگ می برد ؛ ولی اگر به نجف بروم در دبیرستان درس می خوانم و در کنارآن هم درس طلبگی می خوانم و بعد از تمام کردن دبیرستان به دانشگاه بغداد می شوم و در دوره دکتری متخصص می شوم...و این شد که پدر و مادرم با رفتن من به عراق موافقت کردند...🕊🌼
#سید_حسن_نصرالله