eitaa logo
کتاب متاب🌿📖
1.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
218 ویدیو
6 فایل
رقیه هستم🧕اینجا کلی کتاب خوب و پرمحتوا براتون معرفی میکنم☺️🌱 کپی؟ با ذکر صلوات برای تعجیل در ظهور آقا 🍃🍓راه ارتباطی👇: @ketabkhon78 📞09330976675 کانال رضایت👇 https://eitaa.com/kafehdenge667 ارسال به سراسر کشور🛵🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب متاب🌿📖
| ستاره ها چیدنی نیستند🌟🌱 | 🦋رمانی بسیار زیبا و واقعی که برگرفته از زندگی متفاوت یک دختر آمریکایی
کتاب📕 ⭐️: پیرامون سبک زندگی بانوان و با محوریت موضوع حجاب با نگاهی فرادینی و فراملیتی در قالب یک داستان جذاب و از زندگی یک با حضور شخصیت هایی چون ، مرتضی آقاتهرانی و...🌾🌼
کتاب متاب🌿📖
| ستاره ها چیدنی نیستند🌟 | شخصیت و قهرمان اصلی، دختری آمریکایی است🙍‍♀ که در ابتدا وظیفه او تهیه مح
🌱 از کتاب ستاره ها چیدنی نیستند✂️ نمای بعدی فیلم🎞، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی📲، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه 🕳بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه.. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد🤲 و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه رو از این مملکت بِکَن.🌿 تمام شد.. 📹چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین. علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره...📍 📲@ketabmetaab
کتاب متاب🌿📖
| ستاره ها چیدنی نیستند🌟 | شخصیت و قهرمان اصلی، دختری آمریکایی است🙍‍♀ که در ابتدا وظیفه او تهیه مح
🌱 از کتاب ستاره ها چیدنی نیستند✂️ نمای بعدی فیلم🎞، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی📲، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه 🕳بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه.. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد🤲 و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه رو از این مملکت بِکَن.🌿 تمام شد.. 📹چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین. علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره...📍 📲@ketabmetaab